برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

هیچ کس نیما و شعر نیمایی را نفهمید!

منبع
برترين ها
بروزرسانی
هیچ کس نیما و شعر نیمایی را نفهمید!
برترين ها/ گفت و گو با شاپور جورکش که معتقد است تنها پيرو نيما، خودش بوده و اصلا کسي نظرات نيما را نخوانده و فهم درستي از او نداشته است. انگار دعوايي که از همان آغاز سال هاي هزار و سيصد و خرده اي بين نيما و مخالفان و حتي طرفدارانش ايجاد شد، هنوز هم کاملا زنده است و مي توان هر چندوقت يک بار همه را نبش قبر کرد و آنچه را که در اين سال ها بر سر شعر آمده، بارها تحليل کرد. شاپور جورکش از کساني است که نظرات متفاوتي در اين باره دارد. او ادعاهايش را در کتاب «بوطيقاي شعر نو» (نشر ققنوس) نوشته و معتقد است که اصلا کسي شعر نيمايي و دامنه ميدان ديد تازه او را نفهميده، زيرا غير از سخت خواني آثار نيما، فهم نوشته هايش هم سخت است. بهترين کار هم براي شاعري که صرفا مي خواهد به شاعري اش برسد، اين است که خودش را از دست اين سختي ها رها کند و بگويد من شاعر پسانيمايي هستم و تنها چيزي که از نيما ياد گرفته ام، فقط برهم زدن وزن و قافيه است؛ تازه آن هم نه با اصول نيما. اين ها تمام موضوعاتي بود که در چندين جلسه صبحت با آقاي جورکش که ساکن شيراز است، درباره آن حرف زديم. آخرين جمله او در گفت و گوي مان اين بود که: «سردرگمي امروز حاصل پيگير نبودن و نخواندن تئوري هاي نيماست.» نيما در برهه اي بنيان شعر فارسي را به هم ريخت و انتظار داشت شاگرداني داشته باشد که کار او را ادامه دهند، اما اگرچه زمان زيادي از وفات او نمي گذرد، قالب ابداعي اش کمتر به کار مي رود، اگرچه روح شعر نو کماکان بر فضاي ادبيات حاکم است. کار نيما صرفا پيشنهاد يک قالب نبوده، بلکه تغيير ديدگاه يا تغيير زاويه صدا بود. در طرح چنين سوالات و مباحثي بايد به سراغ نقطه پايان آن مسئله رفت و بعد به چرايي ادامه نيافتن آن پرداخت، اما الان نکته اين است که شعر نيما کلا دنبال نشده که حالا در پي بحث درباره علل ادامه نيافتن قالب نيمايي باشيم. شعر سپيد جريان نيمايي را اساس قطع کرد، بدون اين که درکي از ديدگاه نيمايي داشته باشد. اتفاقا همين سوال شما هم به صورت انحرافي مدام از سوي افراد مختلف در حال تکرار است. نيما شعر دراماتيک را مطرح کرد؛ شعري نمايشي که هم پرسونا داشته باشد و هم چندصدايي باشد. اگر هم در آن وصفي به کار مي رود، نو باشد، نه تکراري. يعني در شعر نخواهيم مدام مرده را از گورش دربياوريم. نيما تمام اين نظراتش را بارها در يادداشت ها و نامه هايش نوشته بود و اگر کسي مي خواست پيرو سبک شعري او باشد، حتي بعد از مرگ نيما هم مي توانست سراغ همين نوشته ها برود، اما اين اتفاق هم نيفتاد. شعر نيمايي گفتن کار سختي است. چون شاعر بايد مثل نمايشنامه نويس پرسونا بيافريند تا هر کدام از شخصيت ها با هنجارهاي طبقه و فرهنگ خاص خودش صحبت کند. شعر نيما زاويه صداي تازه و ميدان ديد تازه است که بايد در آن به جاي افراد مختلف نشست و با زبان آن ها صحبت کرد و از ديد آن ها جهان را ديد؛ از ديد يک کارگر، روحاني، وکيل و... همان طور که نيما در شعر «افسانه» از ديد عاشقي صحبت مي کند که با موضوع شعر مواجه شده است. يا مثل «سه تابلوي مريم» ميرزاده عشقي که افراد مختلف راجع به يک موضوع حرف مي زنند. سرودن چنين شعرهايي واقعا سخت است. حتي شاملو هم متوجه نشد نيما چه مي گويد. او با کمک فريدون رهنما و چند نفر ديگر، به جاي حل کردن صورت مسئله، کار را براي خودشان ساده تر کردند و به دنبال شعر سپيد و حجم و... رفتند. در حالي که اگر آن ها موضوع کار نيما را درک کرده بودند، مي توانستند شعر سپيد را بهتر به سرانجام برسانند. از معدود کساني که به دنبال شعر نيمايي رفتند، يکي اخوان ثالث بود که در شعرهايي مثل کتيبه و خوان هشتم توانست نظريات و کار نيما را اجرايي کند. حتي بعدها فروغ و آتشي هم از نيما جدا شدند و همان طور که گفتم، کسي اساسا شعر نيما را دنبال نکرد. حتي در زمينه تئوري هم کسي به انديشه و نظرات نيما بهايي نداده است. امروز هم که جريان شعري از آنِ شعر ساده است. دليل رد آن هم خيلي ساده و پيش پا افتاده است. شعر ساده به دليل اين که نمي تواند شخصيت سختي را در نماشنامه شعر جا بدهد (يعني مثلا هم با زبان ساده يک کارگر حرف بزند و هم با زبان سخت روحاني)، خواه ناخواه يک سري از شخصيت ها را حذف مي کند و همين کار شاعر را راحت مي کند. در حالي که نيما مي خواست در بنايي که براي شعر نيمايي نهاده بود، شخصيت هاي مختلف مجال سخن گفتن پيدا کنند. همان طور که بعدها مي بينيم اخوان در شعر «زندگي مي گويد... اما باز بايد زيست» شخصيت شاتقي را مي سازد و اتفاقا چقدر هم موفق عمل مي کند. هيچ کس نيما و شعر نيمايي را نفهميد! در طرح و نظريه نيما اشکالي وجود نداشت؟ خصوصا که او در يادداشت هاي سال هاي آخر عمرش هم مدام از دلسردي هايش مي گفت و از کساني که خودشان را با شعرهاي بي وزن به او چسبانده اند. شکايت مي کرد. نيما نظريه خود را بسيار پراکنده مطرح کرد و جمع کردن آن حضور ذهن قوي مي خواهد. غير از بحث سخت نويسي و پراکنده نويسي، او خودش هم عمدي داشته که اين موضوع زياد باز نشود. حتي وقتي فريدون توللي پيش او مي رود و از او خواهش مي کند که بگويد در تفکر نيمايي جريان چيست؟ نيما از جواب دادن به او امتناع مي کند. توللي مي نويسد نيما رفت بالاي صندلي و کلي ادا درآورد و با کاغذ شکلک هايي درست کرد و به دستم داد و... آخر سر هم هيچ جواب مستقيمي به من نداد. حتي نيما پاسخ درستي به سوالات پرويز ناتل خانلري هم نمي دهد. البته سوالات او بيشتر درباره رديف و قافيه بود و همين نشان مي دهد که درکي از کار او نداشتند. نيما هم به او اين طور جواب مي دهد: «شما دير رسيديد. قطار رفته.» مسئله اين جاست که در اين مرز و بوم، انديشه گري کار سختي است و به آن بهايي داده نمي شود. تئوري نويسي در شرق انگار امر نادري است. والا نيما که چهل سال از عمرش را صرف اين نظريه پردازي کرده و تمام آثار کلاسيک را تا آن جايي که به کارش مي آمده، خوانده است. او نظريه اي را بدون اين که زياد به غرب وابسته باشد، از دل فرهنگ خودمان خارج کرده است. او نظام و فرهنگ گفتمان را اساس شعر قرار مي دهد. کافي بود افراد دلسوزي باشند تا انديشه گري را در اجتماع راه بيندازند، ولي در آن زمانه هيچ رسانه اي جز شعر نمي توانست چنين کاري را بکند، اما چون زمينه هاي ديکتاتوري هم بر ذهن توده و هم بر ذهن روشنگر ما مسلط است، کسي حاضر نيست اين راه سخت را برود. پس گفتن عباراتي مانند گذر از نيما، شعر پسانيمايي يا چرا من ديگر شاعر نيمايي نيستم، بسيار راحت است، اما هيچ يک از اين افراد تماسي با انديشه نيما نداشتند. به قول هوشنگ ماهرويان، نيما يک تنه مدرنيته ما را پايه ريزي کرد. تقابلي اين جا هست. چطور مي شود کسي چهل سال از عمرش را صرف نظريه اش بکند، ولي نتواند آن را جوري بيان کند که طرفدارانش به خوبي بفهمند و حتي از آن پيروي کنند؟ اين مسئله کلا در سرزمين ما رايج است، يعني نيما تک نيست. ارائه راه حل در زمينه تئوريک کار پيچيده اي است. بيشتر شاعران ما با تکيه بر احساسات توانستند اين کار را انجام دهند. امروز در غرب، نمونه کار نيما بسيار ديده مي شود. آن جا کمتر شاعري هست که صرفا به تک گويي ذهني خود تکيه کند. نگاه نيما ميکروسکوپي و علمي و آزمايش شده است. ما در زمينه نقد بسيار ضعيف هستيم. منتقدان ما به خاطر ساليان دراز ديکتاتوري کمتر به گفت و گو تن مي دهند. يعني هر کسي مي گويد «من» و بعد کنار مي کشد. اگر هم کسي از او اشکال بگيرد، متهم به بي سوادي و هزار چيز ديگر مي شود. کلا همه چيزمان به همه چيزمان مي آيد. نيما در اين کار يک نابغه بود، همچنان که صادق هدايت يک نابغه بود. امروز به اسم هدايت از جمالزاده تقليد مي کنند. درست است که هدايت تئوري ننوشته، ولي تمام داستان هايش تم دارد. اصول داستان را فقط هدايت بود که رعايت کرد. اشکال نگيريد که يک جاي کار نيما خراب بوده، ما هم در مسائل هنري راحت طلبيم و دقت کافي نداريم. هيچ کس نيما و شعر نيمايي را نفهميد! گرچه بعضي نيما را در حوزه نقد ادبي حرفه اي نمي دانند، ولي او در يادداشت هايش کم از ويژگي هاي ضروري شاعران صحبت نکرده؛ از ضرورت نگاه نو و خلوت داشتن گرفته، تا بحث هاي تخصي شعر. در شعر امروز کدام يک از ويژگي هاي مدنظر نيما کمرنگ شده؟ البته من با شما مخالفم. نيماي نظريه پرداز از نيماي شاعر بسيارقدرتمندتر است. چطور مي شود گفت نيما نظريه پرداز ضعيفي است؟ نظريه پردازي نيما بسيار منسجم است و حتي مي توان نظريه او را به صورت شماتيک روي يک نمودار نشان داد. کسي که بخواهد بدون جهان بيني به نيما نزديک شود، نمي تواند درکي از او داشته باشد. با اين حال در جواب شما بايد بگويم شاعري که کلمه را نشناسد، عرفان را نشناسد، قرآن و اوستا و تورات را نخوانده باشد، نمي تواند زبان آفريني کند و درک درستي از فرهنگ و کلمه بيابد. در حالي که براي آفرينش شعر نيمايي و ايجاد شخصيت هاي مختلف بايد هم با اين موارد آشنا بود و هم بتوان شخصيت هاي مختلف را در شعر جا داد. شعر رايج امروز ساده است و راحت الحلقوم؛ شعري که سراسر مونولوگ است، در حالي که نيما از شعرهاي گفت و گومحور حرف مي زد که مثلا چهار پرسونا داشتند. اين زبان آفريني و گوش دادن به زبان مردم کوچه و بازار، همه بايد در خزانه لغت شاعر ذخيره شده باشند تا بتواند در شعرش از آن ها استفاده کند. شاعر امروز فقط از دل گويه هاي خودش حرف مي زند، اما نيما در شعرهايش از مني مي گفت که گاهي برنج کار بود و گاهي هنرمند. «من» شاعران امروز صرفا «من» خودشان است و نه هيچ کس ديگري. پس با اين اوصاف، ضرورتي هست براي بازخواني نظرات نيما؟ حداقل در کتاب «بوطيقاي شعر نو» نظرات نيما مشخص شد که معتقد است ملت ما اصلا نگاه کردن را بلد نيستند، بلکه ذهن خواني مي کنند. مثلا به چنار نگاه مي کنند و در آن «قد قامت الصلوه» مي بينند. يعني صرفا ذهن خود را بازنويسي مي کنند حالا مي شود اين بحث را تعميم داد؛ زن و شوهري که با هم دعوا مي کنند و طلاق مي گيرند، هيچ وقت نتوانسته اند جاي يکديگر بنشينند و جهان را از زاويه ديگري ببينند. اين يک محدوديت بشري است که ما ديگران را مثل خود فرض مي کنيم. البته چون ما ذهني مي انديشيم و نمايشنامه و هنرهاي بصري کمي داشته ايم، اين محدوديت براي ما چند برابر بيشتر شده است. اگر رئاليسم در تاريخ کشور ما کمرنگ بوده، به اين دليل است که در فضاي ديکتاتوري همه افراد ماسک هاي زيادي دارند و دسترسي به واقعيت شخصيت ها سخت است. به همين خاطر ما به ذهن گرايي و شطحيات عرفاني پناه آورده ايم. حالا هم در تک گويي هاي مان هرچ بتوانيم لاطائلات مي بافيم و کسي هم يقه ما را نمي گيرد. نيما مي گويد ما بايد بتوانيم ابژه بيروني را درست ببينيم تا آن را درست تصوير کنيم. وقتي مي گوييم سرو آزاد يا سرو تهيدست، باز هم صفت هاي خود شاعر است که به ابژه مي چسبد، زيرا شاعر نمي تواند سرو را آن طور که هست نشان دهد و زيبايي هاي واقعيت آن را نمايش دهد. اگر اين را بسط دهيم، مي بينيم که اصلا در ادبيات ما درباره سرو حرفي زده نشده است. شعر سپانلو در ادبيات معاصر ما، نمونه خوبي بود براي وفاداري به ابژه، اما سپانلو قادر نيست جذبه و جادوي واقعيت را شناسايي و تصوير کند. بنابراين شعر او نه از زيبايي هنري رئاليسم برخوردار است و نه از شطحيات عرفاني. در حالي که مثلا آقاي باباچاهي در برخي از شعرهاي خود، به جنون و جادوي هنر دست پيدا کرده و از اين نظر به ابژه نگري نيما وفادار است. شاعران نسل من به خاطر سخت بودن شعر نيما، کار او را رها کردند. با اين حال ما همچنان با تک گويي هاي رمانتيک مواجهيم که مايه هاي عرفاني قبلي را استفاده مي کنند. اين سادگي با سادگي سخن سعدي کاملا تفاوت دارد. سعدي را مي توان صدها بار خواند، ولي شعر ساده دوستان را فقط يک بار مي توان خواند و بعد بايد آن را کنار گذاشت. انگار بيش از آن که ساده بسرايند، ساده انگار هستند و اين مثل بقيه امور زندگي مان است؛ همه چيز برايمان ساده و سطحي شده است و دلمان را هم به همين ها خوش کرده ايم. اگر هم خوش نکنيم، چکار کنيم؟ اين اتفاق در شعر کلاسيک هم رخ داده است؟ در زمان نيما، يکي از دلايل ديده شدن شعرهاي کلاسيک شهريار و ميرزاده عشقي اين بود که توانستند متفاوت نگاه کردن و به کارگيري لغات جديد را از نيما تقليد کنند. آيا امروز هم شعر کلاسيک ما به نيما نياز دارد؟ يا حتي دارد از او استفاده مي کند؟ ما امروز در دوره اسطوره ها به سر مي بريم. اسطوره براي دوران پيشامدرن است. ما همچنان خير و شري به همه امور نگاه مي کنيم و همين سبک نگاه کردن هم در حال حمايت شدن است. امروز غزل جان تازه اي يافته است، آن هم به خاطر حمايت ها. نيما مي گفت بايد ميدان ديد را تازه نگه داريد، بعد در هر قالبي که خواستيد شعر بگوييد. او تاکيد مي کرد که بايد ميدان ديد را وسيع کرد و از منظره هاي مختلف به جهان نگريست. اگر امروز مي بينيم شعر کلاسيک همچنان دارد کار مي شود و ما همچنان داريم به زبان سعدي سخن مي گوييم، اصلا دليل محکمي براي اين نيست که سعدي حرف آخر را زده است. بلکه دليل عقب ماندگي ماست. يعني هيچ اتفاق تازه اي نمي تواند رخ بدهد. انرژي زيادي بايد هلر برود تا چيزي به دست بيايد. ما در خانه هايمان هم اجاق داريم و هم گاز و هم اسپليت. يعني هم مدرن هستيم و هم قديمي. اين اتفاق دقيقا در شعرمان هم رخ داده است. نيما در برهه اي چهل سال از عمرش را براي شعر صرف کرد. پس از او ديگر کسي نتوانست انديشه گري کند. کسي نتوانست مثل نيما کار فلسفي و جامعه شناسانه انجام دهد. امروز هر کسي که از راه مي رسد، يک اسم جديد براي شعر از خودش در مي آورد: شعر فراسپيد، شعر مافوق سپيد و... همين نام ها نشان مي دهند که ما امروز به يک خانه تکاني اساسي و توليد در شعر نياز داريم. اين تحول هرچه باشد، چه در زمينه شعر چندصدايي، چه در زمينه تک گويي، مبنا شعر و تئوري نيما خواهد بود که بايد به خوبي درک شود. ولي خب، راه مشکل و دشواري است. هر شاعري بايد تکليف خودش را با نيما روشن کند. خيلي ها فکر کرده اند حرف هاي او را فهميده اند در حالي که حرف هاي او اصلا فهم نشده است. ان موقع هم نيما شعر کلاسيک را نوعي عقب ماندگي مي دانست. حتي بعضي فکر کردند که ديگر دوران شعر کلاسيک به سر آمده اما اين طور نشد. پس الزاما رايج بودنش دليل عقب ماندگي نيست. نيما در شعر کلاسيک افرادي مثل نظامي و مولوي و حافظ را در صف انبياء مي داند و در برابر قله هاي رفيعي که ادبيات کلاسيک آن را طي کرده اند، کرنش مي کند. در نگاه او، دو لختي بودن شعر تداعي کننده خير و شري است. وقتي يک وزن خاصي را در غزل دنبال مي کنيم، ما را مثل گردابي در خود فرو مي برد. خانم دکتر حورا پاوري درباره شعر خانم سيمين بهبهاني مي گويد که وقتي شما «اي کاروان آهسته ران...» را مي خوانيد، خواه ناخواه صداي زنگ شتر را مي شنويد. يعني استفاده از چنين وزن هايي مي تواند به يک کار مکانيکي منجر شود تا حدي که در اين وزن صداي حرکت پا و زنگ شتر و يک موقعيت قبيله اي را تداعي مي کند. در حالي که ما در شهر زندگي مي کنيم. البته نيما به طور کلي درباره شعر کلاسيک نظر نمي دهد، مثلا نظامي را کاملا استثنا مي کند. چون اساس شعر نظامي گفتمان و شخصيت پروري است و نه تيپ. مسئله بعدي نيما ذهن گرايي است که همه چيز را از ديد متکلم وحده پيش مي برد و به صورت خطابه به خواننده نازل مي کند. نيما بود که جايگاه «ديگري» (که امروز پسامدرنيته بر آن تاکيد دارد) را به شعر وارد کرد. همچنان که آقاي محمد مختاري در کتاب خود راجع به نيما به اين مسئله مهم اشاره مي کند که چرا نيما بر مبناي «ديگري» هست و نه «من متکلم وحده». امکان دارد در اين خانه تکاني و بازخواني انديشه هاي نيما به اين نتيجه برسيم که شعر نيمايي در نطفه خفه شد؟ بله، شعر نيما در نطفه خفه شد. تنها پيرو نيما خودش بود. البته تا حدي اخوان ثالث و ميرزاده عشقي هم از او تبعيت کردند چون کار نيما مشکل بود. ما معمولا ترجيح مي دهيم هر کار مشکلي را که به فکر کردن نياز دارد، دور بزنيم. اين اتفاق در همه چيز رخ داده است. ما مجبوريم در شعر پسامدرن از مسير نيما بگذريم. يعني راهي جز درک نيما نداريم. آن هايي هم که نشسته اند و نوشته هاي نيما را دقيق خوانده اند و حتي آن را درک کرده اند، همه ترجيح داده اند از خيرش بگذرند. چون اگر چنين کاري را نمي کردند، اصلا به شاعري شان نمي رسيدند. اگر کسي بخواهد نمايشنامه بنويسد، حتما به خاطر شخصيت هاي آن مورد بازخواست و سوال قرار خواهدگرفت که چرا فلان جا فلان حرف را زدي، فلان دسته از آدم ها که آن طور حرف نمي زنند و... شعر نيما پاسخگو است، ولي امروز کسي حوصله بحث ندارد. پس راحت ترين کار رها کردن راه و سبک شعري و فکري نيماست و دراين ميان، روزنه اميد ايران، شعر جوان ماست که با توجه به تغييرات فکري که در اين نسل ها رخ داده، با تمرکز و دقت بيشتري به گستره نگاه خود دامنه مي دهند و مي توانند مخاطب را هم پيش ببرند. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد