چرا عبوس شدهایم؟
ايسنا/ روزنامه را بازمي کني و حواست هست سمت صفحه حوادث نروي چون روزت را کدر مي کند اما همه چهره هايي که مي بيني عبوس هستند و از کنار تلوزيون روشن مغازه که مي گذري کارشناس و مجري عبوس هستند، سوار اتوبوس شرکت واحد هم که مي شوي به اين فکر مي کني که کجا با راننده پدرکشتگي داشتي که اينطور نگاهت مي کند. روحالله صالحي با اين مقدمه در «عصرايران» نوشت: ساعت ۸ صبح است اما قيافهها ساعت ۱۱ شب را به تو نشان ميدهند و انگار همه دستهجمعي از صفحه حوادث روزنامه بيرون آمدهاند. چرا عبوس شدهايم؟ اولين پاسخ همه ما به اين سوال اين است که: اگه مشکلات بذاره ... هنوز به اين باور نرسيدهايم که ذات مشکلات براي همين است که نگذارد از سر سيري و يله بودن بخنديم و شاد باشيم. اين عبوس بودن اولين کارکردش حذف رنگ از زندگي اجتماعي است. تصاوير خيابانهاي تهران را در سال ۱۳۶۰ مقايسه کنيد با حالا، ترکيب رنگهاي نارنجي و زرد و سبز و ... ماشينها کجا و سفيد و سياه ماشينهاي وطني کجا؟ وقت خريد ماشين مدام گوشزد ميکنيم رنگي نخر که موقع فروش خريدار پيدا نميشود. معماري سيماني ما فرصت پنجرههاي شيشهرنگي را از شهر گرفته است و پابلندي درختها هم بيفايده است براي اينکه از دور بشود رنگي به جز سيمان و سنگ گرانيت مشکي ديد. وقتي از سر صبح تا شامگاه به هم پالس منفي ميدهيم و حتي براي ارتباط اجتماعي اولين جمله فراگير ما «خسته نباشي» است، چه انتظاري از بازخورد رواني داريم؟ از کجا اينگونه ارتباط را آموختهايم؟ مايي که پدرانمان به هم که ميرسيدند ميگفتند: خدا قوت ... اين روزها لبخند، اهرم و ابزاري تبليغاتي است؛ از نامزدهاي انتخاباتي گرفته تا فلان تبليغ چيپس. ما به سمت واقعيتر بودن لبخند گرايش پيدا ميکنيم. مي گويند طنز جايي رشد ميکند که امکان مقابله مستقيم با مباحث اجتماعي وجود ندارد و درست از اينجاست که به اندازه همه تاريخ ادبيات کشور، ما طنز ساختهايم؛ طنزهايي که رفته رفته از توانايي دهخدا و ابوالقاسم حالت و عمران صلاحي رسيده به دابسمشهاي يک بار مصرف و جالب اينکه هنوز به تخليه رواني بار منفي جامعه منجر نشده است. براي گريهکردن ۱۷ عضله در صورت به کار ميافتد و براي خنده ۵۲ عضو صورت درگير است. راحتگزيني ناخودآگاه سمت افسردگيهايي است که علتش را نميدانيم. چون بازخورد لبخند در مفاهيم ارتباطي ما يعني شکستن حريم طرف مقابل، ترجيح ميدهيم در مناسبات، عبوس برخورد کنيم که به مودب بودن تعبير بشود و نگويند فلاني جلف و سبکسر است. لبخند، آموزش ميخواهد؛ همان طور که مهيماندار هتل و هواپيما طرز لبخندشان در جذب ما مهم است و آن را نشانه صميميت اجتماعي ميدانيم. بياموزيم که به جاي «خسته نباشي» گفتنها به راننده اتوبوس شرکت واحد و پيرمرد نان بربري به دست با لبخند بگوييم «خدا قوت» و لبخند بزنيم تا لبخند، ابزاري تبليغاتي و فريبنده نباشد چون ما چيزي را ميخواهيم که نداريم. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد