برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

یک کتاب خوب/ اگر عشقت واقعی نیست بگذار پژمرده شود

منبع
بروزرسانی
یک کتاب خوب/ اگر عشقت واقعی نیست بگذار پژمرده شود
کافه بوک/ حال و هواى عجيب در توکيو داستان زن ميانسالى است که عاشق مى شود، اما اين يک عشق متعارف نيست… هميشه داستان هاى ژاپنى را دوست داشتم، همانطور که شيفته ى آداب دانى وسواس گونه شان بودم. حال و هواى عجيب با آن طرح جلدِ دوست داشتنى من را دو چندان عاشقِ سرزمين شکوفه هاى گيلاس کرد. در پشت جلد کتاب، قسمتي از متن حال و هواى عجيب در توکيو آمده است: اگر عشق واقعى است، پس به همان روشى با آن رفتار کن که با يک گياه رفتار مى کنى تغذيه اش کن،و در برابر باد و باران از آن محافظت کن. هر کارى را که مى توانى کاملا انجام دهى. اما اگر عشق واقعى نيست، در اين صورت بهترين کار اين است که به آن بى توجهى کنى تا پژمرده شود. حال و هواي عجيب در توکيو با ترجمه مژگان رنجبر داستان کتاب حال و هواى عجيب در توکيو داستان از جايى شروع مى شود که “اِتسکيکو” به شکلى کاملا اتفاقى معلمِ دوران تحصيلش را ملاقات مى کند. چيزى نمى گذرد که “سنسه” با آن سر و شکل آراسته و آن کيف چرمى که هميشه به همراه دارد، يار گرمابه و گلستانِ اِتسکيکو مى شود. پس از آن نويسنده به مخاطبش فضايى مى دهد تا بتواند اين عشق نامتعارف را درک کند. نمى توان منکر اين شد که درک اين نوع روابط عاطفى از خلال فرهنگِ به شدت محجوبِ ژاپن اندکى سخت و ديرباور است. آنها با هم وقت مى گذرانند، به سفر مى روند، از هم خبر مى گيرند اما انگار اتسکيکو چندان در قيد و بندِ اين رابطه نيست يا شايد خودش هم نمى تواند چنين علاقه اى را هضم کند. در اين ميان ابراز علاقه هايى هم از سمت اتسکيکو صورت ميگيرد اما انگار باور ندارد که اين همه سال صبر کرده تا مرد روياهايش را در وجود معلمش بازآفرينى کند. و انتهاى دردناک داستان، نه حادثه ى دور از ذهنى در بر دارد و نه شکلى غيرمنطقى به خود ميگيرد، کما اينکه چنين چيزهايى از باور مردمِ منظمِ ژاپن بسيار دور است. به ياد کتاب هاى عربىِ دبيرستان، به اين بسنده ميکنم که بنويسم :”پس شد آنچه بايد مى شد!” و در انتها تنها يک سخن مى ماند: “پيش از خريدنِ کتاب، حتما چند خط يا صفحه اى از آن را مطالعه کنيد تا با سبکِ ترجمه ى کتاب بيشتر آشنا شويد. اگر برايتان غريب بود، نگران نباشيد، در طول مطالعه ى کتاب به آن عادت مى کنيد.” قسمت هايي از متن کتاب حال و هواى عجيب در توکيو بودن با کوجيما هميشه اصطلاح آدم بالغ را در ذهنم تداعى مى کرد. منظورم اين است که، وقتى کوجيما در مدرسه ى ابتدايى بود، بچه بود، که امرى مسلم است. بچه اى برنزه با ساق پاهايى کوچک. در دبيرستان، کوجيما مانند پسرى بود که در حال جوانه زدن بود، در آستانه ى انداختن پوست دوران کودکى اش و تبديل شدن به مردى جوان. تا وقتى که او به کالج برود، حتما مرد جوان تمام عيارى شده بود، مظهر جوانى. رفتارش متناسب با سنش بود. گذر زمان با نظم و ترتيب براى کوجيما دسته بندى شده بود، و هم ذهن و هم بدنش متناسب پرورش يافته بود. من، از سويى ديگر، هنوز هم ممکن بود به عنوان يک بزرگسالِ شايسته در نظر گرفته نشوم. وقتى در مدرسه ى ابتدايى بودم آدم بسيار بالغى بودم. اما هنگامى که در طى دبيرستان پيش رفتم، در واقع کمتر بالغ شدم و بعد با گذشت سال ها تبديل به آدمى کمابيش کودک مانند شدم. به گمانم نتوانستم خودم را با زمان همراه کنم. “سنسه، من دوست تان دارم!” لحظه اى که اين را گفتم، شکمم از گرما شعله ور شد. من گند زده بودم. افراد بالغ دوره نمى افتند و چيزهاى دردسرساز نمى گفتند. نمى توان همين طورى بوالهوسانه چيزى را برملا کرد که غيرممکن باشد، روز بعدش با يک لبخند با آن مواجه شد. اما من درآمده و اين را گفته بودم. زيرا من بالغ نبودم. هرگز بالغ نمى بودم. يک بار ديگر تکرار کردم “سنسه، دوست تان دارم” انگار براى اطمينانى مضاعف. ‌وقتي به چاقوهاي براق نگاه مي کردم دلم شروع به تنگ شدن براي سنسه کرده بود. وقتي به چاقوها چشم دوخته بودم، چاقوهايي آن قدر تيز که لمس آن ها بلافاصله خون را جاري مي کرد، آرزوي ديدن سنسه بيشتر شد. نمي دانستم که چرا برق چاقوها چنين احساسي را بيرون کشيده بود، اما دلم براي او تنگ شده بود… کتاب حال و هواى عجيب در توکيو نويسنده: هيرومى کاواکامى ترجمه: مژگان رنجبر انتشارات: البرز تعداد صفحات: ۲۱۵ قيمت: ۱۷۰۰۰ تومان اين مطلب توسط مهشيد موسوي نوشته شده است.