یک رمان پر پیچ و خم و فلسفی برای آن ها که عمیق می اندیشند
مهر/ دني ديدرو نويسنده قرن هجدهمي فرانسه، هم فيلسوف بوده و هم داستاننويس. البته کار خود را در حوزه ادبيات با ترجمه شروع کرده است. با اين حال، فيلسوف بودنش را مي توان هم از داشتن شمار زيادي از دوستان فيلسوف، و هم داستان هايش متوجه شد. رمان «ژاک قضا قدري و اربابش» که بين سالهاي ۱۷۶۵ تا ۱۷۸۰ نوشته شده، يک رمان بي نظير، استخوان دار و فلسفي است. اين رمان هم قصه است هم فلسفه که مي توان با خواندنش کاملا سرگرم شد. داستان اين کتاب، مهندسي و کاملا حساب شده است. ديدور کاملا از داشته هاي فلسفي خود براي نوشتن بهره مي برده و از دوستي اش با فلاسفه هم عصر خود از جمله ژان ژاک روسو براي نوشتن فرازهاي فلسفي اثرش بهره برده است. يکي از مولفه هاي مهم رمان مورد نظر که در عنوانش هم به چشم مي خورد، اعتقاد به جبر يا اختيار است که درباره اش، مطالبي از آموزه هاي اسپينوزا فيلسوف جبرگرا آورده شده است. عنوان رمان نيز به اعتقاد شخصيت ژاک به اين مساله اشاره دارد که همه چيز و هر اتفاقي که بيافتد در آن بالا يعني در لوح اعظم (منظور تقدير انسانهاست) نوشته شده است. با اشاره اي که به نام ژان ژاک روسو فيلسوف عصر روشنگري فرانسه شد، بد نيست يادآور اين مساله نيز بشويم که ديدرو در فرازي از اين رمان که شوخي هاي کلامي کم و بيشي دارد، با نام ژاک و ژان ژاک روسو شوخي کرده است. نکته مهم ديگر، شخصيت ژاک است که براي اهالي مطالعه، يادآور شخصيت هايي چون زورباي يوناني و ديگر کاراکترهاي بهلول منش است. در بخشي از رمان، شخصيت ارباب به ژاک مي گويد تو مثل سقراط، يک فيلسوف هستي. اين جمله به دليل افعال بيروني و همچنين سخناني است که ژاک مي گويد. نوع منطق و طريقه گفتگو کردنش نيز باعث مي شود که اربابش اين جمله و جملات مشابه را به او بزند که حاوي فيلسوف بودنش مي شوند. همان طور که اشاره شد، اين رمان هم قصه است هم فلسفه و دني ديدرو به خوبي و با هوشياري، فلسفه را به طور ممزوج با ادبيات همراه کرده است. يعني با فرمولي مناسب، خوراکي براي مخاطب فراهم کرده که هم مخاطب عام را راضي مي کند و هم مخاطب خاص را. مطالعه اين رمان حداقل اين فايده را دارد که خواننده اش با برخي عقايد و انديشه هاي فلسفي جهان آشنا شود؛ بارزترين نمونه اش هم فلسفه جبر و اختيار. طرح داستاني اين رمان، بسيار ساده است: ژاک و اربابش مسافرت مي کنند و ارباب مي خواهد ژاک قصه عشق و عاشقي اش را بگويد. در کل کتاب قرار است ژاک قصه عشق و عاشقي اش را بگويد ولي هر دفعه که شروع مي کند و مي خواهد ادامه داستان را روايت کند، اتفاقي مي افتد و يا ناچار مي شود قصه ديگري براي ارباب تعريف کند. ژاک مردي حراف و ارباب مردي است که علاقه زيادي به شنيدن قصه دارد. از اين جهت اين داستان تا حدودي طرح اصلي «هزار و يک شب» را هم به ذهن متبادر مي کند. به هر حال در فراز سرگرم کننده اي از اين رمان که ژاک و خانم مهمانخانه دار در اتاق ارباب حضور دارند و اصطلاحا به پست هم خورده اند، دو شخصيت حراف و قصه گو با هم روبرو هستند يعني خانم ميزبان و ژاک. و خانم ميزبان قصه اي طولاني تعريف مي کند که مانند ديگر قصه هاي مطرح شده در طول رمان آموزنده است. اين قصه مشخصا درباره مکر و انتقام جويي زنان است اما نکته مهمي درباره اش وجود دارد که در بخش بعدي اين نوشتار به طور مستقل به آن مي پردازيم. مساله بسيار مهمي که نبايد از آن غافل شد، قلم پيشرو و آيندهنگر ديدرو در اين رمان است. او نويسنده اي قرن هجدهمي است اما رماني جلوتر از زمان خود نوشته و با نوعي فاصله گذاري _به قول تئاتري ها_ بر جذابيت متن مي افزايد. به اين ترتيب که راوي داناي کل رمان، در برخي فرازها روند روايت داستان را متوقف کرده و با خواننده حرف مي زند. مثلا مي گويد مي خواهيد ادامه داستان را تعريف نکنم و درباره عشق و عاشقي ژاک چيزي ننويسم؟ و نمونه هاي مشابه ديگر... اين مساله، از جمله عناصري است که نشان از مهندسي و انسجام فکري نويسنده در خلق اين رمان دارد. شخصيت راوي کتاب هم داستان اتفاقاتي را که براي ژاک و ارباب مي افتد تعريف مي کند، هم داستان هايي که شخصيت ها براي هم تعريف مي کنند، روايت مي کند و هم از درون قاب داستانش بيرون آمده و خواننده را طرف صحبت قرار مي دهد. درباره داستاني که در فراز پيشين اين نوشتار به آن اشاره شد و گفته شد که نشان از مکر و حيله زنان دارد، ديدرو لحن بي طرفي براي راوي داناي کل اش انتخاب مي کند. راوي با گرفتن طرف عدالت، به اين مساله اشاره دارد که اگر شخصيت مرد داستان فلان بدي را در حق شخصيت زن داستان نمي کرد، زن به فکر انتقام و بدخويي نمي افتاد. اين قضاوت هاي شخصيت راوي، هم حاوي مطالب فلسفي و سوالاتي هستند که فلسفه مي تواند پاسخگويشان باشد. راوي آوانگارد اين رمان، در قرن هجدهم، اين سوال را مطرح مي کند که اصلا نويسنده اثر، بايد طبق خواست و سليقه مخاطب داستان تعريف کند يا براساس اعتقاد و خواسته خودش! اين هم از جمله موضوعات مهم و اساسي است که گاهي اوقات در نقدهاي ادبي امروز مطرح مي شود. از خلال داستان رمان «ژاک قضاقدري و اربابش» برخي فرقه هاي مذهبي و فلسفي معرفي مي شوند؛ مثلا ژانسنيسم و همچنين اشارات بينامتني خوبي به متون ادبي و فلسفي مي شود؛ مثلا کمدي الهيِ دانته. برخي از جملاتي که شخصيت ارباب پس از داستان خانم ميزبان خطاب به او مي گويد و در صفحه ۲۰۴ کتاب درج شده اند، به اين ترتيب است: «خانم ميزبان، داستانسرايي شما خوب است، اما در هنر نمايش از عمق کافي برخوردار نيستيد.» يا «وقتي شخصيتي روي صحنه مي آيد، بايد نقش واحدي را بازي کند» و يا «شما به قوانين ارسطو، هوراس، ويدا و لوبوسو خيانت کرده ايد.» در صفحه ۲۳۲ کتاب هم شخصيت راوي اين چنين داستان مي گويد: «اين افکار را فرمانده ژاک در سرش فرو کرده بود و خود او آنها را از اسپينوزا داشت که فلسفه اش را از حفظ مي دانست. بر اين اساس مي توان متصور شد که ژاک نه از چيزي خوشحال مي شود و نه از چيزي غمگين؛ اما اين حقيقت ندارد. رفتارش کم و بيش شبيه رفتار من و شماست» در يکي از فرازهاي رمان، شخصيتي به نام مارکي دزارسي با ارباب و ژاک همراه مي شود که عقايدش شبيه عقايد دني ديدرو است. يعني ديدرو برخي از سخنانش را از زبان اين شخصيت مطرح مي کند. در اين ميان زيرنويسي که مينو مشيري مترجم اثر در پايان صفحه ۲۳۴ آورده راهگشاست: «ديدرو ترک دنيا را خلاف قانون طبيعيت مي دانست و همواره با آن مخالفت مي کرد.» مترجم اين توضيح کوتاه را در جايي آورده که داستان شخصيت مارکي مربوط به دير و ديرنشينان رياکار مي شود. به هر حال با وجود مواضع انتقادي ديدرو نسبت به کليساي کاتوليک و همچنين سوالات فلسفي تشکيک گرايانه اش در زمينه وجود خدا، وجود اين گونه فرازها و مفاهيم، در رمانش طبيعي است. يک مساله فلسفي مهم ديگر که در اين رمان به آن اشاره مي شود، بحث آزادي و اختيار در انسان هاست. منظور جبر و اختيار نيست بلکه مقصود آزادي بي حد و مرز است. در فرازي از رمان، ژاک به نقل از فرمانده اش مي گويد «استفاده غيرمسئولانه از آزادي، مشخصه بارز ديوانه هاست.» جدا از فلسفه، نثر کتاب، نثري روان و حاوي طنزي بامزه است که از لحن راوي نشات مي گيرد. شخصيت راوي با ضرباهنگي بالا، اتفاق از پشت اتفاق بيرون آورده و راويت مي کند. اين اتفاقات به صورت در هم اما با نظمي مثال زدني، هم حوادث زمان حال اند (يعني حضور ژاک و ارباب) و هم خاطره و قصه هايي که در گذشته رخ داده اند. البته نويسنده در حرکتي ديگر، پايان بندي رمان را به روايت حوادث آينده اختصاص مي دهد. اين رمان در زمان خود، پيشتاز ادبيات مدرن بوده و در زمان حال نيز جذاب و خواندني است. بيهوده نيست که در دوران معاصر چهره اي چون ميلان کوندرا، آن را مسحورکننده مي خواند. ترجمه ۳۵۶ صفحه اي مينو مشيري از رمان «ژاک قضاقدري و اربابش» در سال ۸۶ منتشر شد و در سال ۹۵ توسط نشر فرهنگ نو به چاپ پنجم رسيد. مطالعه اين رمان براي خوانندگان حرفه اي ادبيات و افرادي که در زمينه ادبيات و فلسفه مطالعات بينارشته اي دارند، بسيار تاکيد مي شود. افرادي هم که اين شرايط را ندارند، مي توانند از خواندن اين رمان لذت ببرند و با برخي دغدغه هاي فلسفي بشر از دوران رنسانس تاکنون، در قالب يک رمان ادبي سرگرم کننده، آشنا شوند با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد