برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

گفتگو با فرهادجم؛ بازیگر سریال «همسران» که این روزها نویسنده شده است!

منبع
صبح نو
بروزرسانی
صبح نو/ در سال‌هاي اخير حضور يک هنرمند از حوزه تخصصي‌اش در يک حوزه ديگر به دفعات ديده شده است. 
بسياري از بازيگران به سمت موسيقي رفته‌اند، خوانندگاني که نمايش کار کرده‌اند و بازيگراني که نوشته‌اند. اين آخري به اندازه نمونه‌هاي ديگر حساسيت‌برانگيز نبوده است.
 آقايان و خانم‌ها فلامک جنيدي، بهاره رهنما، بهنوش بختياري، داريوش مهرجويي، ايرج طهماسب و... هنرمنداني بوده‌اند که طي اين سال‌ها وارد عرصه نوشتن شده‌اند.
 يکي از آخرين نمونه‌ها فرهاد جم است. بازيگري که با سريال« همسران» به اوج شهرت رسيد و سپس با گزيده‌کاري‌هايش کمتر در تلويزيون و سينما ديده شد. وي به تازگي مجموعه داستاني را تحت‌عنوان «‌مرد همه چيزدان» نوشته است. به همين بهانه با وي گفت‌و‌گويي ترتيب داده‌ايم.
از تعداد داستان‌ها شروع کنيم. از ابتدا همين 21 داستان را به انتشارات داده بوديد يا داستاني حذف شده است؟ من همين تعداد را به انتشارات دادم، ولي در مجموع فکر مي‌کنم 24 يا 25 قصه بود و قديمي‌ترينش هم براي سال 1371 بوده و زمان دانشجويي و در کلاس درس آقاي ميرصادقي که قصه‌نويسي داشتيم. من «ساعت 9» را نوشتم براي اين کلاس و آقاي ميرصادقي گفتند که خوب است فقط يک ذره جاي کار دارد و اين ماند در طول اين سال‌ها و قصه‌هاي ديگري هم اضافه شد تا تابستان گذشته که من اجراي «يرما» را داشتم. بعد يک دوستي بعد از ديدن نمايش، من را ديد و وادار کرد و در حقيقت انرژي داد و کاري کرد اين قصه را دربياورم و بخوانم و اديت کنم و فکر مي‌کنم از اوايل پاييز تا نوروز اين کار را کردم تا اينکه در طول همين اتفاق و در اين 4 ماه يک سري قصه هم به آن اضافه شد ولي خودم آن 4- 3 قصه را حذف کردم و فکر مي‌کنم فضاي غريب‌تري داشت و همين 21 قصه را به انتشارات دادم. جديدترينش کدام است؟ جديدترينش فکر مي‌کنم اگر اشتباه نکنم بال فرشته است و يک تعداد باهم نوشته شد. «بال فرشته»، «زن»، «مرد»، «چشم دل» در نوروز و عيد و فروردين 96 نوشته شد. وجه نويسندگي شما در اين سال‌ها کمتر ديده شده است. اين وجه در اين سال‌ها چگونه و کجا مخفي کرده بوديد؟ چطور اجازه نداديد کسي به اتاقي که در حال نويسندگي هستيد وارد شود و اگر بخواهيم تشبيه کنيم اين طور است که اتاق نويسندگي را قفل کرده بوديد و به تازگي سراغ آن آمديد؟ فکر مي‌کنم اگر آن آدم بعد از تئاتر نمي‌آمد اين اتفاق نمي‌افتاد يعني همچنان اين قصه‌ها باقي مي‌ماندند و شايد قصه‌هاي جديد هم خلق و نوشته نمي‌شدند. نمي‌دانم شايد برمي‌گردد به روحيه خودم. يعني به جايي رسيدم که فکر کردم دلم مي‌خواهد اين کار را انجام دهم. اين دل خواستن کمرنگ بود در حد همان فيلمنامه‌هاي شبکه 7 و دو سري قصه‌هاي قرآن؛ اما به‌صورت کاملاً جدي تا حدودي بعد از «يرما» نشستم پاي قصه‌هاي قبلي که فکر مي‌کنم8-7قصه بود و در دل بازخواني و اديت آن‌ها قصه‌هاي جديد را نوشتم. اينکه در آن اتاق چرا قفل بود و چطور باز شد فکر مي‌کنم الان نمي‌دانم. بر مي‌گردد به روحيه خودم. شايد به‌خاطر اينکه شخصيت ضد شلوغي و حاشيه هستيد و سابقه‌تان هم نشان مي‌دهد بيشتر اهل خلوتيد. شديداً من آدم خلوتي هستم و آدمي هستم که در شلوغي‌ها و درگيري‌هاي اين حرفه نيستم. شايد بعضي‌ها تعريف‌شان اين است که عنصر هميشگي اين حرفه است يعني وقتي تو در اين حرفه کار مي‌کني شلوغي و خبرنگار و جلو چشم بودن هم وجود دارد . ولي من حتي در همان 18 ،19 سال پيش که از «همسران» شروع شد و تا «معصوم» و در پروسه 6-5 ساله خيلي جلوي چشم بودم و خيلي کار مي‌کردم. ولي هميشه دور از حاشيه و شلوغي هم بودم. در نمايشگاه که با هم صحبت مي‌کرديم من گفتم با هنرمنداني که کارشان نويسندگي نبوده است و بعد آمدند سراغ نوشتن گفت و گو کردم و خيلي موردهاي خوبي ديدم و متاسفانه معدود موارد اشتباهي را ديدم و نويسنده‌اي که کتابش را خواندم و اطلاعات من نسبت به خودش درباره کتابش بيشتر بود و آخرش گفت که من اين را ننوشتم و گفت که بي‌خيال اين قصه شويد و فقط من چاپش کردم؛ اما آدمي که پشت اين کتاب است به نظرم دغدغه ادبيات دارد و نثرش هم نثري است که نشان مي‌دهد برآمده از کتاب‌هايي است که خوانده است. بيشتر خاستگاه فکري شما کجا بوده است؟ قبل از اينکه اين سؤال را جواب دهم من يک طرح سريال داشتم که متاسفانه مظلوم واقع شد و نگذاشتند کار شود. قهرمان قصه يک جواني بود عاشق ادبيات که 20 ساله بود و يک خواهري داشت که آن هم عاشق ادبيات بود و هر قصه‌اي که مي‌خواندند تحت تأثير آن قصه، خودشان و خانواده‌شان به دل آن قصه مي‌رفتند يعني ما يک فانتزي مي‌ديديم از قصه‌هايي که مي‌خواندند و بعد يک دفعه به دل قصه مي‌رفتيم و همه اعضاي خانواده را مي‌ديديم. خودم آن جوان بودم اين طرح براي سال 81-80 است. دقيقاً درست مي‌گوييد من خيلي کتاب مي‌خوانم و آن دفعه هم که پرسيدي چه نويسنده‌اي را دوست داري؟ گفتم من کار همه نويسندگان را مي‌خوانم و اين طور نيست که فقط اين نويسنده را دوست داشته باشم. مارکز را دوست دارم، بورخس را دوست دارم، ادبيات روسيه را فضاي طنز عجيب و غريبي دارد که جاي ديگري نيست و نويسندگان معاصر خودمان را. شايد شما بگوييد نثر و فضاي اين قصه يک مقدار معلوم است و وقتي مي‌خواني حس‌هاي سوررئال بورخس را در ذهن مي‌آورد؛ اشکالي ندارد او يک بزرگي است و من هم آدمي هستم که دوست داشتم؛ شايد به فضاي ذهني آن نزديک شده است و تأثير داشته و به اين دليل مي‌گويم اين مجموعه من فرهاد جم رها در برابر هر آنچه که خواندم و تجربه ادبياتي داشتم؛ به‌هرحال ما تأثير مي‌پذيريم هر قدر هم که بگوييم قلم، قلم خودم است بي‌اختيار اين واژه‌ها و اين تصويرها از توست ولي وقتي مي‌خواهيم روي کاغذ بياوريم مي‌گوييم اين ترکيب را يک جايي خوانده بودم؛ همين است يعني قصه براي خودت است و روايت از يک حال است ولي به‌هرحال واژگان ترکيب شايد يک ترکيب جديد هم در جملات بياوري ولي اين همه‌گيري در ادبيات ماست من هيچ ترسي ندارم که تو اشاره کني مثلاً اين ترکيب را ببين قبلاً فلاني و فلاني هم استفاده کردند ولي من مي‌گويم اشکالي ندارد من قبلاً خوانده‌ام توصيفات اينچنين ناخودآگاه است به طوري که از آن استفاده مي‌کني ولي حرف شما را تائيد مي‌کنم که فضاي اين 21 قصه فضاي حال من در آن لحظات بوده است. اگر مرگ را اشاره کني حال خوبي نداشتم روزهاي خوبي را نمي‌گذراندم اگر کهکشان زمين را مي‌گويي اگر چشم دل را مي‌گويي اين‌ها شايد متأثر از يک فضاي فلسفي عجيب و غريبي بود که من بودم و کتاب‌هايي را که مي‌خواندم يا بحث‌ها و گفت‌وگوهايي که با دوستان داشتم و مي‌نوشتم. يک مخاطب و يک معشوق فرضي در ذهن داريم؛ در اين کتاب از اول تا آخرش ردپاي اين مخاطب فرضي هست و يک جاهايي خيلي نزديک است و اين‌طور است که از شما خيلي مي‌داند و خيلي ارتباط دارد و خيلي قبولش داريد و اعتماد داريد. سخت است؛ مخاطب فرضي را همه داريم پديده‌اي که دوست داشتيم کنارمان باشد ولي نبوده است. در اسامي قصه‌ها هم که دقت مي‌کنيم چندجا با تو خطاب شده است و دو داستان داريد که جنسيت مرد و زن هم ذکر شده است اين از کجا آمده و اين مخاطب از کي خلق شده است و فکر مي‌کنم بخش مهم داستان همين مخاطب فرضي است. اگر اجازه دهيد من سراغ جواب اين سؤال نروم چون همانطور که مي‌دانيد حريم شخصي است و فکر مي‌کنم يک تويي است که شايد الان نتوانم بگويم که اين تو مساوي با کيست. حتي شايد هم کاملاً فرضي باشد و منشأ بيروني نداشته باشد و از باب اين پرسيدم که مي‌دانم اين تو فرضي است که مي‌تواند در هر لحظه سراغ آدم بيايد به قول حافظ رسواي عالمم و همين‌طور از فهرست تا آخر کتاب وجود دارد و در ذهن نويسنده تأثير مي‌گذارد. دقيقاً درست است. اسم داستان‌ها را بر چه مبنايي انتخاب مي‌کرديد؟ برند مهم بوده برايتان؟ چون کلمات عجيب و غريب نمي‌بينيم. چقدر زمان مي‌برد و اول کدام يک را انتخاب مي‌کرديد، اسم داستان و بعد خود داستان يا برعکس چون نگاه که مي‌کنم واژگان عجيب و غريبي به آن صورت ندارد. من خودم هميشه مي‌گويم هيچ اعتقادي به پرطمطراق نوشتن يا يک ترکيب‌هاي آنچناني ندارم تا جايي که شده است ساده نوشتم و فقط خواستم ساده خواننده‌ام را وارد يک فضايي کنم، همراه شود با من تا پايان بيايد و کتاب را کنار نگذارد. اسامي هم با خودشان مي‌آمد هيچ وقت فکر نکردم که قصه من چه چيزي بهش نزديک است و چه اسمي برايش مناسب است فکرمي کنم 90 تا 95درصد با خود قصه اسم کتاب آمده است. آقاي فرهاد جم کتاب باز است؟ فکر مي‌کنم کتاب را خيلي دوست دارم. از چهارم دبستان سال 1355 من با کانون پرورش فکري آشنا شدم چون من بچه جواديه‌ام و کانون پرورش فکري نوجوانان شماره 20 راه‌آهن و ما به آنجا مي‌رفتيم و من با کتاب در آنجا آشنا شدم. يک تخفيف در کانون بود که اگر در هفته يک تعداد کتاب بتواني بخواني، به شما کتاب هديه مي‌دادند من آن کتاب‌ها را هنوز دارم اگر اشتباه نکرده باشم يکي دو کتاب آقاي فرشيد مثقالي تصويرگر کتاب هستند، قطع مربع خشتي و مثلاً قصه‌هاي شاهنامه است. از آن موقع من با کتاب آشنا شدم و دوست داشتم و همان سال‌ها که اتاق نداشتم و با هم بوديم، يک کمد کوچک داشتم که در آن وسايل درسي‌ام را مي‌گذاشتم روي اين کمد کتابخانه‌ام بود و کتاب‌هايي را که خوانده بودم گذاشته بودم و از همان جا شروع شد. اگر اين باشد و حساب شود بله من کتاب باز هستم چيزي حدود 2هزار و 300 يا 400 جلد کتاب دارم. عموماً دوستاني که در فضاي سينما و تلويزيون و تئاتر هستند، جدا از فضاي مديومي که کار مي‌کنند -که باعث ديده شدنشان مي‌شود- در اين 6-5 سال اخير فضاي مجازي اين ديده شدن را چند برابر کرده است. خوب يا بد ورود ايشان به حوزه نشر و کتاب يک جرياني را راه انداخته که من عموماً خودم نگاه مثبتي به اين جريان ندارم ولي وقتي اسم فرهاد جم پشت يک اثري مي‌آيد، اسم هنگامه قاضياني مي‌آيد که در اين جريان نيستند و سرشان به کار خودشان است و ميل به ديده شدن افراطي ندارند قضيه فرق مي‌کند. بعضي همکاران شما که وارد اين حوزه مي‌شوند (مثلاً مجري تلويزيون يا بازيگر تئاتر و سينما کتاب مي‌نويسد و عرضه مي‌کند) مي‌فهميد که بيشتر از اينکه علاقه‌مند به کتاب را جذب کرده باشد؛ گويي راهي شده است براي استفاده آن چهره از آن کتاب. اين نمونه‌ها را خوانده‌ايد تا به حال؟ تعدادي را خواندم خوب در آن‌ها بوده است بد هم داشته است خوب از جهت دوست داشتن، من صلاحيت اين را و تخصص‌اش را ندارم که بگويم اين قصه خوب است يا نه. بالاخره فرهاد جم که اين همه کتاب خوانده است و اهل کتاب است يک سليقه‌اي دارد که اين سليقه به استاندارد نزديک است راجع به بدها مي‌شود صحبت کنيد؟ اول اين را بگويم که آدم‌ها مختارند هر کاري را انجام دهند با هر حرفه و تخصصي مي‌توانند هرکاري کنند. من چند سالي ترس عجيبي داشتم که اين کار را بکنم که بگويند فرهاد جم بازيگر و کتاب، و من مي‌گفتم که اگر من نتوانسته باشم جدا از آن کاراکتر و شخصيت بازيگري سينما اين خودش مستقل گليمش را از آب در بياورد من چه جوابي مي‌خواهم بدهم. اين خيلي با من بود و در اين مدت کلي انرژي گذاشته شد که اين ترس را کنار بگذارم در خصوص قصه. نترسيديد چنين چيزي براي شما قضاوت بشود؟ قصه‌هاي من را قبل از چاپ شايد در مجموع پنج نفر خوانده باشند، پنج نفر از دوستان نزديک من که در حقيقت اعتماد داشتم. هم اعتماد داشتم و هم مي‌دانستم کتابخوان هستند، باسواد هستند، بينش دارند. احساس مي‌کردم اگر چيزي بگويند چيز درستي است و الحق و الانصاف چيزهايي گفتند که من انجام‌شان دادم و فکر مي‌کنم خيلي کمک کرد. ترس بود، سال‌ها از سال 71 ساعت 9 کلاس درس ميرصادقي 96 اين ترس هميشه بود. من مي‌توانستم در موقعيتي شروع به يک چنين کاري بکنم که خيلي در چشم‌تر بودم ولي اين کار را نکردم چون همين ترس را داشتم که نکند بگويند که تو مي‌خواهي از اين وجهه استفاده بکني. اين کار را نکردم فکر کردم کار درستي کردم. خدا با من بود و به من مي‌گفت فرهاد اين کار را نکن حالا اسمش را مي‌گذارم ترس ولي‌... نقدي که من از کتاب دارم دقيقاً به همينجا بر مي‌گردد؛ اين عکس شما روي جلد هم هويت مستقل داشت ؟ من زورم نرسيد، زورم فقط رسيد به اينکه خودم را بِکَنم يک چنين چيزي‌... کتاب «مرد همه چيز دان» شروع يک راه است؟ قرار است معرفي‌تان بکند؟ کجاي اين مسير داستان‌نويسي‌تان است‌؟ پل يا سکوي پرتاب؟ وقتي که گفتم اين کار را بکنم همه نوشته‌هايم را از کشو در آوردم. خورشيد گوشه چهارم آن هم آماده است من يک مجموعه ميني‌مال دارم 100 قصه. از 25 کلمه دارد تا 40 ،45 آن را هم آماده دارم. دو مجموعه شعر آماده هم دارم که اينها را به ترتيب بدهم که بعد از خورشيد گوشه چهارم يکي از مجموعه‌هايش است، بعد آن 100 قصه و بعد ديگري. الان مشغول نوشتن هستيد؟ الان دارم خورشيد را تمام مي‌کنم. کار جديد، تمام فضاي ذهني‌ام را خورشيد گرفته ولي مطمئناً برود دست اديت و ويراستار و قضاياي چاپ و انتشاراتي مي‌روم سراغ 100 قصه؛ منظورم يک چيز جديد است... بگذاريد حالا اين پنج تا را آماده کنم اگر حالا يک چيزي در ذهنم جرقه زد. نويسندگان محبوب داخلي شما کدام ها بودند؟ مثلاً خانم پيرزاد، آقاي مدرس صادقي، در دانشکده من يک دوره‌اي مسوول کتابخانه بودم، هيچ وقت با هم، هم‌کلام نشديم ولي قصه‌هايش را دوست دارم و تا دلتان بخواهد مي‌خوانم کار خانم مرعشي را بيشتر دوست داشتم. موسيقي کجاي اين قصه‌هاست؟ من آدمي هستم که وقتي بخواهم تمرکز کنم بايد موسيقي گوش کنم. موسيقي که معمولاً کلام ندارد. ساز مورد علاقه من که خيلي دوست دارم کلاسيک پيانو، سنتور و معمولاً اينها را مي‌گذارم و دارد پخش مي‌شود و مي‌نويسم و تأثير آنها را هم مي‌بينم. کارهايتان متأثر از آهنگ خاص بوده؟ نه، وقتي مي‌نويسم تمرکزم به نوشتن است و موسيقي به من کمک مي‌کند . قطعه محبوب داريد و شده که متأثر از يک قطعه، داستان بنويسيد؟ مثلاً سنتورهاي ارغوان را خيلي دوست دارم، خيلي به من کمک مي‌کند و در پيانو مثلاً اگر بخواهم بگويم، تک‌نوازي پيانو کار چهارفصل ويوالدي خيلي کمک مي‌کند به من. پيانوي آقاي معروفي را گوش مي‌کنم ولي بيشتر موسيقي‌هاي کلاسيک مثلاً مهتاب. يک نکته مهم درباره کتاب دايره واژگان وسيع آن است. دليل اصلي اين اتفاق زياد کتاب خواندن شماست؟ به‌جز کتاب‌هايي که خوانده‌ايد دليل ديگري داريد درباره گسترده بودن واژگان کتاب‌هايتان؟ نمي‌دانم شايد تئاتر هم مؤثر بوده است. هميشه اساتيد به ما مي‌گفتند خوب ببينيد و خوب گوش کنيد؛ شايد خوب شنيدن باشد؛ در گفت‌وگوها و در گپ و بحث‌هايي که با دوستان در زمينه‌هاي مختلف دارم، سعي مي‌کنم اگر واژه و ترکيبي است خوب گوش کنم. استقبال از کتابتان را چک مي‌کنيد؟ اينکه به چاپ چندم برسد و در کل هدف‌گذاري در بحث مخاطب داريد؟ بله دوست دارم و خيلي هم دوست دارم که خوانده شود و حتي با آغوش باز استقبال مي‌کنم اگر نقد کنيد و گپ و گفت بشود و دنبال مي‌کنم که چقدر فروش رفته ولي فکر مي‌کنم بحث کتاب در کشور ما مثل سينماست؛ يک زد و بند خيلي مي‌تواند کمک کند که يک کتاب چقدر پيشرفت کند. ترسي نداريد که اين فضا لطمه بزند به مخاطب کتاب شما؟ ترس دارم ولي همين‌طور که گفتيد براي من مهم نيست همان عده‌اي که مي‌خوانند و لذت مي‌برند براي من کافي است. يک دوستي به من گفت فرهاد تو الان احساس نمي‌کني که فراموش شدي و نيستي؟ گفتم من موقعي که بايد از شهرت ارضاء بشوم؛ شدم. يعني آن سالي که در خيابان راه مي‌رفتم، ماشين نداشتم و ماشين‌ها مي‌ايستادند تا من را سوار کنند در خيابان، در پياده‌رو جيغ مي‌زدند يا هر چي از جهت حس معروفيت و شهرت و اينکه من را ببينيد واقعاً ارضا شدم. دوستاني که اهل اين کار هستند، نوشتم آنها بخوانند نظر بدهند و ببينم نظر آنها چيست؛ اينها برايم مهم است. دوست دارم مردم عادي هم بخوانند، کتمان نمي‌کنم که دوست دارم به دستشان برسد ولي نه بلدم و نه تبليغ مي‌کنم. من مي‌گويم کتاب بايد گليمش را از آب در بياورد. انتشارات هم مثل چشمه نيست، مرکز نيست، ولي شايد در دومي خورشيد با يک انتشارات آن طوري وارد معامله بشوم. دلم مي‌خواهد مخاطب عادي و عام بخوانند و نظر بدهند و کتاب گستردگي طيف‌هاي گوناگون مخاطبان دست پيدا کند. از کتاب شما مطلبي هم سانسور شده؟ بله مسير خانه و سنجاقک و آيينه فکر مي‌کنم در مجموع سه تا چهارجمله سانسور شد. مشکل اخلاقي داشت؟ اخلاقي که در حقيقت، چندتا جمله معاشقه‌طور بود. يک تلخي که از فاصله به چشم مي‌آيد، اينکه شما غمگين هستيد يا اندوهناک هستيد، اين غم از کجا مي‌آيد؟ به‌هر‌حال انسان همه اين احساسات و شکوه و باور شدن اين احساسات را دارد و زمان مي‌برد تا برسي به اوج وصال، شاد باشي و سه ماه بعد نابود بشوي در يک مدت؛ اين بالا و پايين شدن‌ها، خود زندگي است. سال 1400 ما فرهاد جم نويسنده را داريم يا بازيگر؟ اگر به انتخاب خودتان باشد. دلم مي‌خواهد فرهاد جم نويسنده و کارگردان داشته باشيم. بازيگري بعد از اين دوتا مي‌رود. دلم بيشتر اينجا خوش است، يعني احساس مي‌کنم وقتي کارگرداني مي‌کنم خلاقيت و توانايي‌هايم از هميشه بيشتر است. وقتي بازيگري مي‌کنم خيلي‌هايش به‌خاطر سليقه و کارهايم مسدود مي‌ماند. جز هدف‌گذاري در تاريخ ادبيات معاصر ما براي خودتان چه جايگاهي را تصور داريد؟ اين سؤال را بگذاريد بعد از خورشيد چون خيلي زحمت کشيدم. يک قصه است و فضاي گوناگون ندارد؛ از صفر تا صدش کلاً با يک قصه مواجه هستي. اميد دارم و هميشه اميد دارم ولي سؤال را بگذاريم بعد از انتشار اين کتاب. همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در تلگرام https://t.me/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره