خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی/ به یاد «نادر نادرپور» در سالروز درگذشتش
آخرين خبر/ او فرزند «تقي ميرزا» از خاندان نادري پور (افشار) نوادگان رضا قلي ميرزا پسر ارشد نادرشاه افشار بود. نادرپور پس از به پايان رساندن دورهٔ دبستان درکرمان به تهران رفت و دوره متوسطه در دبيرستان ايرانشهر تهران تمام نمود و در سال ۱۳۲۸ براي ادامه تحصيل به فرانسه رفت. در سال ۱۳۳۱ پس از دريافت ليسانس از دانشگاه سوربن پاريس در رشتهٔ زبان و ادبيات فرانسه به تهران بازگشت. وي از سال ۱۳۳۷ به مدت چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئوليتهاي مختلف به کار مشغول بود. نادرپور در سال ۱۳۴۶ در کنار تعدادي از روشنفکران و نويسندگان مشهور در تأسيس کانون نويسندگان ايران نقش داشت و به عنوان يکي از اعضاي اولين دوره هيئت دبيران کانون انتخاب گرديد. نادرپور به زبان فرانسه آشنايي کامل داشت و شعرها و مقالههايي را به زبان فارسي ترجمه کرد. نادرپور پس از انقلاب ايران ۱۳۵۷، به آمريکا رفت و تا پايان عمر در اين کشور به سر برد. وي سرانجام در روز جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ در لسآنجلس درگذشت. شمها و دستها (صفيعليشاه ۱۳۳۳) دختر جام (نيل ۱۳۳۴) شعر انگور (نيل ۱۳۳۷) سرمهٔ خورشيد (تهران ۱۳۳۹) اشعار برگزيده (جيبي ۱۳۴۲) برگزيدهٔ اشعار (بامداد ۱۳۴۹) گياه و سنگ نه، آتش (مرواريد ۱۳۵۰) از آسمان تا ريسمان [مرواريد ۱۳۵۷] يکي از زيباترين اشعار او: من آن درخت زمستاني ، بر آستان بھارانم که جز به طعنه نمي خندد ، شکوفه بر تن عريانم ز نوشخند سحرگاهان ، خبر چگونه توانم داشت مني که در شب بي پايان ، گواه گريه ي بارانم شکوه سبز بھاران را ، برين کرانه نخواهم ديد که رنگ زرد خزان دارد ، هميشه خاطر ويرانم چنان ز خشم خداوندي ، سراي کودکي ام لرزيد که خاک خفته مبدل شد ، به گاهواره ي جنبانم درين ديار غريب اي دل ، نشان ره از چه کسي پرسم ؟ که همچو برگ زمين خورده ، اسير پنجه ي طوفانم ميان نيک و بد ايام ، تفاوتي نتوانم يافت که روز من به شبم ماند ، بھار من به زمستانم نه آرزوي سفر دارد ، نه اشتياق خطر کردن ، دلي که مي تپد از وحشت ، در اندرون پريشانم غلام همت خورشيدم ، که چون دريچه فرو بندد نه از هراس من انديشد ، نه از سياهي زندانم کجاست باد سحرگاهان ، که در صفاي پس از باران کند به ياد تو ، اي ايران به بوي خاک تو مھمانم ******* شعري ديگر از او: شبيه برگ پاييزي ، پس از تو قسمت بادم خداحافظ ، ولي هرگز نخواهي رفت از يادم خداحافظ ، و اين يعني در اندوه تو مي ميرم در اين تنهايي مطلق ، که مي بندد به زنجيرم و بي تو لحظه اي حتي دلم طاقت نمي آرد برف نا اميدي بر سرم يکريز مي بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگي هايم ؟ چگونه مي روي با اينکه مي داني چه تنهايم ؟ خداحافظ ، تو اي بانوي شب هاي غزل خواني خداحافظ ، به پايان آمد اين ديدار پنهاني خداحافظ ، بدون تو گمان کردي که مي مانم خداحافظ ، بدون من يقين دارم که مي ماني همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در تلگرام https://t.me/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar