ما زبان نفهمهای میهماننواز!
قانون/ بدون شک، ما ايرانيها در صدر ليست ميهماننوازترين مردم جهان قرار داريم؛ خصوصا اگر يک ميهمان خارجي داشته باشيم. چند وقت پيش يکي از دوستان برادرم از فنلاند آمده بود ايران تا چند روزي کانون گرم يک خانواده ايراني را تجربه کند. «اِسا» (همان دوست برادرم) تمام سِنسورهاي يک ايراني را براي ميهماننوازي هرچه بيشتر تهييج ميکرد، موي بور، چشمان آبي، پوست سفيد، اصلا يک وضعي! ناگفته نماند، اِسا پسر است. همه ما خيلي از آمدن اين ميهمان جديد هيجان داشتيم، فقط يک مشکل اين وسط بود، خانواده ما در تعامل با ميهمانهاي خارجي زبان نفهم است، يعني غير از تسلط بر زبان فارسي و زبان اشارهاي که مادرم فوق تخصص آن است، هيچ زبان ديگري بلد نيستيم. البته من خودم به ديدن فيلمهاي خارجي اعتياد دارم و حتي چشمانم هم بهخاطر نگاه کردن زياد به مانيتور و گوشي کمسو شده ولي چون بيشتر به کاسنپچوال آرت علاقه دارم، سراغ فيلمهايي ميروم که خيلي ديالوگ ندارند و بازيگران با باديلنگوئج احساس را به مخاطب منتقل ميکنند. مهمترين چيزي که ما ايرانيها بهعنوان سمبل ميهماننوازي روي آن تاکيد داريم، مساله غذاست و گل سرسبد غذاهاي ايراني هم که قرمهسبزي است. براي همين در چند روز اولي که اِسا در خانه ما بود، قوت غالبمان قرمهسبزي بود. موقع غذا خوردن که ميشد، همه ما حواسمان به اِسا بود که وقتي پنج قاشق مانده غذايش تمام شود، حتما برايش برنج و خورش بکشيم و بگوييم «اِسا بخور!» و بعد هم براي اينکه بگوييم خيلي زبان بلديم، خارجي هم اعلام کنيم «ايت ايت!». خوشبختانه اِسا هم خوب ميخورد و توانسته بود با فرهنگ ايراني ارتباط خوبي برقرار کند. ما خيلي دوست داشتيم که فاميلهاي دورمان هم براي اِسا ميهماننوازي کنند. براي همين روزهاي بعد که او را براي نمايش به خانه بقيه ميبرديم و آنجا هم به او قرمهسبزي ميدادند و ميهمان اروپايي ما هم خيلي خوب ميخورد. تا جايي که بعد از يک هفته اِسا ديگر آن پسر سفيد نبود و سبزه شده بود. ايرانيها باهوشترين مردم دنيا هستند و ماهم با همان هوش سرشارمان سعي کرديم خيلي زود با تلفيق زبان اشاره و فارسي و انگليسي با اِسا ارتباط برقرار کنيم. مثلا پدرم به عنوان رکن اصلي خانواده هر 10دقيقه يکبار صدا ميزد «اِسا!» و وقتي او برميگشت با دست به يک ميوهاي چيزي اشاره ميکرد که اين در زبان اشاره يعني «از خودت پذيرايي کن». بعضي وقتها هم که چيزي روي ميز نبود، پدرم رأس همان 10دقيقه اِسا را صدا ميکرد و وقتي او برميگشت، هيچ چيزي نميگفت و ميگذاشت نگاههايشان باهم صحبت کند. در ميهمانيها هم همين بساط بود، مثلا شبها که جمع ميشديم، سعي ميکرديم به او بفهمانيم که هرکدام از ما چقدر بانمک هستيم، هر شب يکي ميآمد و به او ميگفت يک فحش فارسي را تکرار کند و بعد همه باهم ميخنديديم. در ادامه هم يکي با زبان بابا پنجعلي داد ميزد «اِسا! ناهار نخردمه» و بعد کل فاميل ريسه ميرفتند و بلافاصله يکي ديگر ميگفت «اَي خِدا!» و فاميل ريسه دوم را بلندتر ميرفتند. اِسا هم همراه جمع ميخنديد و احتمالا قسمتهاي بانمک سريال پايتخت را براي خودش مرور ميکرد. البته اين زبان تلفيقي خالي از اشکال هم نبود، مثلا امروز که يک هفته از رفتن اِسا ميگذرد، ما متوجه شديم پدربزرگم خيلي از دست او ناراحت است و در حال حاضر فنلاند را بزرگترين دشمن ايران و ايراني ميشناسد. چون وقتي از او پرسيده بود «قرمه سبزي، مممممممم؟» (يعني قرمهسبزي خوشمزه است؟) اِسا با حرکت دست حرفش را تاييد کرده، اما پدربزرگم هنوز قبول نميکند که در عصر جديد اين يعني «لايک». شهاب پاکنگر همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در تلگرام https://t.me/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar