یک کتاب خوب/ این خیابان سرعت گیر ندارد نوشته مریم جهانی
آخرين خبر/ رمان «اين خيابان سرعتگير ندارد» در بيست و نه فصل روايت ميشود و نويسنده با فشردگي و ايجاز و ضربآهنگ مناسب سعي کرده است خواننده را همراه با شخصيتهاي کتاب و خرده روايتهايش کتاب کند. «اين خيابان سرعتگير ندارد» بر مبناي خرده روايتها و در جغرافياي کرمانشاه شکل گرفته است. نويسنده بر مبناي لحن شهره، که راوي داستان است، رمان را پيريزي کرده است و در خلال داستان با به کارگيري به موقع از زبان و لهجه بر کيفيت و تاثيرگذاري داستان افزوده است. شهره زني است که تلاش دارد روي پاي خود بايستد و پس از مدتها با حمايت پدر به آرزويش ميرسد. «رانندگي را که فول شدم يک روز پدر با بوقهاي پيکان عشقبازي کمک خوابيده لاستيک دور سفيد مارشال و قالپاق بنزي، کوچه را رو سر گذاشت.» شهره با وجود مخالفتهايي که در شهرش، کرمانشاه، وجود دارد، شغل رانندگي تاکسي را براي خودش برميگزيند و روي تاکسياش، اليزابت، کار ميکند. اما شهر نگاه انتقادي به انتخاب «شهره» شهر دارند و در مقابل آن ميايستد حتا مادر شهره هم از شغل دخترش راضي نيست، مادر نماينده نگاه سنتي به جايگاه زن در کتاب است: «مادر ميگويد که من بعد از طلاق به فنا رفتهام و ميخواهد که خجالت بکشم به خاطر سبک سريهايم که شايسته زن بيصاحب سي ساله نيست. من خجالت نميکشم. به جاش هر وقت ميروم در خانهاش يک بوق ممتد حواله اعصاب ضعيف دو همسايهاش ميکنم تا مادر سر و پا پتي بيايد دم در و چنگي نمادين به صورت بکشد.» شهره زني است که نميخواهد گوشهنشين باشد. علاقه روز افزون او به شغلش از وقتي معناي فلسفي به خودش ميگيرد که کشف ميکند حاکم بلامنازع اين اتاقک هميشه لرزان است. شهر او حالا راننده تاکسياي دارد که فقط زنها اجازۀ باز کردن در جلوش را دارند. شهر او دهکدهاي است محصور در رشته کوههاي برف گرفته و مرداني دارد کوهستاني مزاج. شهري که آرام آرام پوست مياندازد. نويسنده با استفاده از تيپهايي که سوار تاکسي «شهره» ميشوند مضامين و نگاه شهر را به شغل راوي داستان بيان ميکند و جامعهاي را تصوير ميکند که در آن کار، ارزش است، و بالاترين ارزش است. شوهر شهره، حامد، به اين دليل و به دليل حس تنوع طلبياي که دارد او را طلاق داده است، انگار چون او زن است نبايد روي پاي خود بايستد، و زنها تنها و تنها بايد آخر زنانگي باشند و شهره، نيست، چرا که شغلي برگزيده که در آن شهر رسم نيست، پس در نظر حامد چندشآور به نظر ميرسد، «روزي که بعد از سالها وقفه، بالاخره راننده تاکسي شدم، شوهر داشتم و کمي خجالت زده بودم. يک سال بعد از هيچ کدام نه در من و نه در شناسنامهام اثري نماند.» شهره و دخترخالهاش، محبوبه، خانهاي اجاره کردهاند و با هم زندگي ميکند. دختر خاله شهره هم زندگي از هم پاشيدهاي دارد. ازدواجش به طلاق انجاميده است و شوهر سابقش هم اجازه نميدهد، او فرزندش را ببيند. در اين بين شهره با يکي از مسافرهايش به نام فرهاد که مربي کشتي است و آدمي امروزي به نظر ميرسد آشنا ميشود و کمکم رابطهاي عاشقانه بين آنها شکل ميگيرد رابطهاي نافرجام. در پايان محبوبه خودکشي ميکند و ميميرد. اغلب شخصيتهاي زن داستان «اين خيابان سرعتگير ندارد» رفتاري منفعلانه دارند، جز شهره که در مقابل اين فضا ميايستد و پي هويتي جديد ميگردد، دستيابي به هويت جديد براي شهره مرحله به مرحله اتفاق ميافتد. زني ديگر، راننده تاکسياي ديگر، سمندسوار، پيدا ميشود و موقعيت شهره را به عنوان تنها زن زاننده در کرمانشاه، تغيير ميکند، تغيير نگاهها از همين جا شروع ميشود، کار را که کرد؟ آنکه شروع کرد. همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در آي گپ https://igap.net/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar