خبرآنلاين/ رضا اميرخاني معتقد است که «رهش» ورود ادبيات داستاني به نقد سياسي اجتماعي است که جاي آن در ادبيات ايران خالي بوده است.
بدون شک رضا اميرخاني براي علاقهمندان به رمان و داستانهاي ايراني نامي آشنا و مورد توجه است، نويسندهاي که همواره دغدغههايش را در قالب داستانهايي مخاطب پسند به نگارش درآورده است؛ از «ارميا» و «من او» گرفته تا «قيدار» و «نفحات نفت» که هر کدام به نوعي جاي خود را در دل مخاطبان پيدا کرد.
«رهش» عنوان تازهترين اثر اين نويسنده است که با نگاهي سياسي اجتماعي به شهرنشيني و مسايل شهري در جامعه امروز ما پرداخته است. رماني که بار ديگر شور و نشاط را به بازار کتاب بازگرداند تا شاهد صحنه زيباي صف ايستادن کتاب دوستان براي ديدار با نويسنده مورد علاقه شان و امضاي «رهش» باشيم.
«رهش» تا اين جا متفاوتترين رمان رضا اميرخاني است؛ اثري صريح و منتقدانه از وضعيت مديريت شهر و شهرسازي که البته ميتوان آن را به ساير وجوه مديريتي در ايران تعميم داد. با رضا اميرخاني ( با حضور علي معزي و عبدالجواد موسوي) صريح و بيپرده سخن گفتيم و او نيز صميمانه به پرسشهاي ما پاسخ داد.
عبدالجواد موسوي:«ره ش» يک رمان سياسي اجتماعي صريح و بي پرده است. الگوي خاصي براي اين شکل از نوشتن مد نظرت بود؟
رضا اميرخاني: براي من هميشه لذت بخشترين کار داستان نوشتن است، اولين بار که متني غيرداستاني را به صورت واقعي از يک داستان بيرون کشيدم «نشت نشا» بود که سال 82 منتشر شد. من در حال نوشتن «بيوتن» بودم که به آمريکا سفر کردم و طبيعتا براي آنکه هزينه زيادي براي هتل نکنم بيشتر در خانه دوستانم ميماندم که استاد دانشگاه شده بودند و هر کدام حرفهاي حسابي ميزدند که من از همهشان نت برميداشتم.
زماني که خواستم «بيوتن» را بنويسم متوجه شدم که نياز مبرمي دارم به خلق يک شخصيت دانشگاهي و شرح فضاي دانشگاه، بعد احساس کردم که زياده گويي کردهام و به همين دليل شخصيت را از دل داستان بيرون کشيدم و در قالب چند يادداشت و دل نوشته جدا کردم، (نسبت مقاله دادن به اين نوشتهها خيلي به جا نيست) آن يادداشتها شد کتاب «نشت نشا» و «بيوتن» 500 صفحه شد، در حاليکه اگر اين تصميم را نميگرفتم «بيوتن» کتابي هزار صفحهاي و سختخوان ميشد.
«نشت نشا» را در روزنامه چاپ کردم و سپس مورد استقبال مجلاتي قرار گرفت و بازنشر داده و تمام شد. سال 82 يک روز موبايلم زنگ خورد و معاون يکي از وزرا گفت که استاد اميرخاني شما در «نشت نشا» چه کردهايد؟ من سوالاتي از شما دارم و بايد ملاقاتتان کنم. گفتم که من استاد نيستم، رضا اميرخانيام و روز آينده اگر فرصتي داشتم همديگر را ملاقات کنيم.
دو دقيقه بعد ناشر يکي از مجلاتي که «نشت نشا» را چاپ کرده و تا به حال مبلغي تحت عنوان حق التاليف به من نداده بود تماس گرفت و گفت آقاي اميرخاني حق التاليفت را نميخواهي بگيري؟ مدتي بعد مشاور آقاي خاتمي تماس گرفت و گفت مقاله «نشت نشا» را ميخواهم، پرسيدم براي چه؟، گفت چک کردم «نشت نشا» طولانيترين مقاله راجع به مهاجرت نخبگان است و ما روز آينده جلسهاي با آقاي خاتمي درباره فرار مغزها داريم و هيچ متني هم درباره اين رويداد نداريم جز مقاله تو.
اينجا بود که ديدم اين مقاله چه خوب گرفته است و مجموع آنها را در قالب يک کتاب منتشر کردم که با استقبال و فروش خوبي همراه شد، اين اولين تجربه مقاله نويسي من بود.
«نفحات نفت» را هم که ميخواستم بنويسم در ذهنم اين بود که زندگي يک مدير را به صورت کامل روايت کنم، وقتي نوشتم ديدم خيلي غيرقابل باور است و حتي فانتزي هم نيست، به دليل علاقهام به قصه نويسي تغييرش دادم و تلاش کردم به زندگي بچسبانمش اما ديدم که درنميآيد و در نهايت به مقاله تبديل شد. من گاهي اوقات بين مقاله و داستان ترديد دارم که «ره ش» حتما از همين جنس است.
موسوي: هنگام نوشتن در نقاط تلاقي داستان و مقاله، احساس نميکردي که به داستان لطمه وارد ميشود؟
اميرخاني: بله، فکر ميکردم و به همين دليل تمام سعيام اين بود که خواننده کتاب را روي زمين نگذارد، قانون ما تعليق است و من هيچ قاعدهاي جز اين در نوشتن ندارم. تنها عاملي که من را از نوشتن بازميدارد اين است که خواننده هنگام مطالعه رمان خسته شود و کتاب را زمين بگذارد.
علي معزي: يکي از دلايلي که باعث شد به آقاي اميرخاني تماس بگيرم و با او صحبت کنم اين بود که پس از سالها من يک کتاب را بدون آنکه نيمه کاره رها کنم تا پايان خواندم و دوبار هم خواندم. زيرا که نسبت به جغرافيايي که او در داستان دربارهاش صحبت ميکند تعلق خاطر دارم، چون بچه تهران هستم درباره مباحثي که در کتاب مطرح شده سالهاست که صحبت ميکنم. تقريبا تمام آن حرفها در «رهش» صيقل خورده و از جهت زمينه چالش برانگيز شهر و هويت، با آن رنگ مايههاي داستاني کار آنقدر به خوبي درهم تنيده شده است که خواننده را خسته نميکند.
حتي بخشهايي از داستان در نظرم جزو قطعههاي به يادماندني ادبيات داستاني است و در نظرم ماندگار شد.
موسوي: نوشتن درباره مسايل روز و انتقاد از شرايط موجود سختيهاي خاص خودش را دارد و هميشه بيم آن وجود دارد که نويسنده از واقعيت به شعارزدگي بغلطد. در بخش هايي از کتاب توضيح واضحات زياد به چشم مي آيد، دليل خاصي دارد؟
اميرخاني: من تا يک روزي حس ميکردم که براي هم نسلان خودم مينويسم و مخاطب برايم شناخته شده بودند. اما الان اگر نظرم را بپرسيد که چه کساني کتاب ميخوانند ميگويم فقط افراد بين 18 تا 28 سال کتاب ميخوانند. نسل ما ديگر گرفتار زندگي شده است و کمتر کتاب ميخواند. در جلساتي هم که براي «ره ش» ميرفتم همين را ميديدم که يک نسل ديگر اين کتاب را ميخوانند که البته بعضي از آنها هم ميگويند در قسمتهايي از کتاب توضيح واضحات دادهاي.
من احساس ميکنم ديگر با نسل جديد هم نفس و هم هوا نيستم و براي همين بايد بيشتر توضيح دهم، شايد اگر اين کتاب را براي مخاطبي که ميشناسم مينوشتم قطعا اين توضيحات را نميدادم.
موسوي: از عصبانيتت ريشه نمي گرفت؟
اميرخاني: بله، حتما ريشه گرفته است زيرا که موضوعي مانند پادآرمانشهر و مشکلاتش را نميتوان با حال خوش نوشت.
اين اثر همچنين ورود ادبيات داستاني به نقد سياسي اجتماعي است که ما در ادبياتمان اين نقد را کم داريم. من زمان نوشتن نميخواستم از شخصيت علا در قصه بالاتر بروم و آن مهماني را ميخواستم به مهماني کارمندان شهرداري بدل کنم که اگر هم شهردار منطقه يک بود من هيچ فحشي نميخوردم ولي ما هيچ وقت جرات نميکنيم درباره رييس جمهور، شهردار و ... بنويسيم در حاليکه از نظر من مسئله خاصي نيست زيرا يک شهردار يک مقام مسئول است که نهادهايي زيرمجموعهاش هستند و بايد درباره آن ها پاسخگو باشد، ولي ما اين کار را نميکنيم و ترس از آن داريم. بگذريم که موضوع باز سياسي نيست و به اين شهردار و آن شهردار برنميگردد.
معزي: آثار شما همواره دغدغه محور بوده است؛ از مهاجرت نخبگان تا ثروت ملي و در نهايت که ميرسيم به دغدغه شهر در رمان «رهش». شهر را به عنوان يک پيکره هويت فرهنگي يا زندگي اجتماعي ميبينيد؟ دغدغه شهر از کجا و چگونه شروع شد؟
اميرخاني: مانند همه آدمهايي که در 40 سال انقلاب اسلامي نفس کشيدهاند، مسئله توسعه و تضادي که با آن داريم براي من هم مهم بوده است، اگر امروز بخواهم يک نماد براي توسعه نشان دهم نميتوانم راجع به اتومبيل يا فرهنگ رانندگي بگويم زيرا که به تنهايي نميتوانند توسعه را در ايران شرح دهند و با دستکاري ميتوان به آنها رسيد. با وجود آنکه توسعه يک موضوع متوازن است اما با اين حال مسايل ناقصالخلقه ميتوان در آن پيدا کرد، کما اينکه بسياري رشدهاي ناقص الخلقه را در کشورهاي حاشيه خليج فارس که خيلي از شاخصهاي توسعه را دارند اما توسعه يافته ناميده نميشوند ميبينيم.
خود شهر اگر يک موجود زنده پنداشته شود، نزديکترين موضوع تمدني به توسعه است و در هر تصويري که از شهر ميبينيم مفهوم توسعه را قابل مشاهده است. پس شهر، مدينه و تمدن يک جنس هستند و حتما ليا (شخصيت زن داستان) بايد زن و زاينده باشد و منطق من براي ساخت شخصيتي که قصه را روايت ميکند همين بود.
به نظرم گرفتاريام با توسعه را در شهر ميديدم و احساس کردم تنها مشکل من با توسعه اين است که توسعه شهري را درک نميکنم و اگر توسعه شهري را ميفهميدم، مفهوم توسعه را هم درک ميکردم.
معزي: دغدغه فرهنگ و هويت در شکل اول از نظر شما بحث توسعه است؟
اميرخاني: بله، يعني نميتوانستم يک آپارتمان زيبا را در شهر نشان دهم و بگويم مسئله من همين بود، نه. شهر براي من خود توسعه بود و نميتوانستم با يک صحنه آن را نشان دهم و حل کنم.
«رهش» سال 92 بايد منتشر ميشد، زيرا که سوژه و فکر آن براي سال 91 تا 92 بود و به جرات بايد بگويم در اين چهار سال چيز زيادي به آن اضافه نکردم. نکته اين نيست که تازگياش را از دست داده است، مسايل شهري همه اين ويژگيها را دارند و به نظرم 20 سال ديگر هم ميتوانيم اين داستان را بخوانيم و برايمان کهنه نباشد.
معزي: دقيقا، قصه به نحوي جلو ميرود که گويي اتفاقات در سال 94 رخ داده است.
اميرخاني: 96 هم اگر ميگرفتم دقيقا همين احساس تازگي به خواننده منتقل ميشد. اما مسئله اين است که وقتي سوژه در ذهن نويسنده بيات ميشود، خودش ديگر انگيزهاي براي نوشتن ندارد و اين خوشايند نيست.
موسوي: قرار گرفتن در جايگاه يک زن تجربه جالبي بايد براي تو باشد؟
اميرخاني: من يک زرنگي ادبياتي و دراماتيک کردم و آن هم اين است که زن را به مادر تبديل کردم و با مادري به دليل وجود پدري تا حدودي زيادي ميتوانيم بازي کنيم در اصل با مادري ضعفهايم را نمايش زن حل کردم.
موسوي: من از چند خانمي که کتاب را خوانده بودند درباره شخصيت زن پرسيدم، همگي همنظر بودند که واقعي، نزديک و باورپذير به بانوان امروز است. منظورم حس زنانه کار است که چطور به آن رسيدي؟
اميرخاني: کار من نت برداشتن است و از همه خانمهايي که در اطرافم ميديدم نت برميداشتم که البته در نوشتن آن حساس بودم، اما اينکه خوب درآمده يا نه مطمئن نيستم که خوب درآمده باشد. بايد بگويم که کار خيلي سختي بود و يک گرفتاري هم داشتم که همه ميگفتند رضا بلد نيست زن بنويسد و هرچه زن نوشته تا به امروز همه مرد بودند.
معزي: ماهان نوروزپور (نوجوان حاضر در اين نشست) زمانيکه آمد، پرسيد ميشود از آقاي اميرخاني انتقاد کرد و من هم از رضا اميرخاني تعريف کردم که خيلي علاقهمند به نقد شدن است.
ماهان نوروزپور: به نظرم از بين چهار کتابي که از شما خواندم ضعيفترين بود، زيرا که موضوعي را انتخاب کرديد که به شدت بزرگ است و در يک کتاب جمع نميشود و سپس اين موضوع را با 10 موضوع بزرگ ديگر مخلوط کرديد.
اميرخاني: محور اصلي من شهر است و قرار بوده است که از چارچوب آن بيرون نزنم، از آن طرف ايرادي که جامعه رمانخوان ما از من ميگيرد اين است که انتظار سازمان برنامهريزي و بودجه از من دارند، يعني از من مي خواهند بگويم راه حل چيست؟ در حاليکه من راه حل نمي دهم، ارميا را وقتي آوردم خواستم نشان دهم که او هم با توجه به شرايط نميتواند تغييري در شهر ايجاد کند و تنها توضيح ميدهم نه آنکه راه حلي پيدا کنم.
معزي: ماهان اهل يکي از مناطق اصيل تهران است، مي خواهم بدانم تا چه اندازه حال و هواي مدنظر آقاي اميرخاني را درک کرد؟
ماهان نوروزپور: من چون بچه خانگي بودم خيلي حال و هواي خيابان را درک نميکنم، ولي موضوع جدي است. اما من ارتباط خوبي با کتاب برقرار نکردم و آشفتگي آن را باور نکردم.
موسوي: تا چه اندازه مديران کشور را به عنوان مخاطب مدنظر داشتي؟
اميرخاني: مخاطب مدنظر من 18 تا 28 سال است که ميدانم قرار است در آينده وارد کار دولتي شوند و براي آنها مي نويسم همانطور که در «نفحات نفت» هم دغدغهام همين نسل بود.
معزي: شايد قريب به هفت، هشت سال است که من و پدرم راجع به اين موضوع صحبت ميکنيم. نه تنها از باب اينکه او بچه تهران است بلکه به اين دليل که او به فاصله 14 سال مدام در حال رفت و آمد به تهران بوده و اين تغييرات را مشاهده ميکرد و شگفت زده و برافروخته ميشد زيرا اين بي مبنايي شهر برايش آزاردهنده بود.
اين مسئله مصداقهاي بسياري دارد، من يک پسر خالهاي دارم که وقتي شش ماه داشت از ايران رفت و 30 سالگي در حاليکه دکتراي معماري گرفته بود به ايران آمد. وقتي داشت ميرفت از او پرسيدم که چه چيزي در ايران برايت جالب بود؟ گفت دو نکته برايم جالب بود، يک اينکه هيچ جاي دنيا مانند تهران نامرتب نيست، من از تهراني که شنيده بودم فقط آدمهايش را پيدا کردم. نکته دوم اينکه از بليت قطار تا بيمارستان و... بايد دنبال آشنا ميگشتيم و هيچ جايي سيستم ثابتي نداشت.
اين دغدغه بوده است، البته در کتاب واقعا چون نقد سياسي اجتماعي است به آن شکلي که در واقعيت است ديده نميشود. به اندازه کافي مديران مقصر هستند و به اندازه کافي مردم هم تقصير دارند. اينطور نيست که مسئولان يک جانبه عامل مشکلات باشند بلکه به شکلي است که مسئولان همان مردمي هستند که به جايگاهي مي رسند همين کار را مي کنند و بالعکس. از هم پاشيدگي شهر به شکلي در قصه نمود دارد، شايد اگر بخواهيم نقد کنيم تيپ شدن آدم ها مسئله است اما اين تيپ ها به شکلي خوب در کنار هم نشسته اند که قابل قبول و باور پذير است.
موسوي: البته يکي از ويژگي عصر مدرن تيپ شدن آدم هاست.
اميرخاني: دقيقا، برمي گردم به همان نکته اول که اين رمان، رمان نفرت است.
موسوي: خانمي مي گفت که چرا همه زن ها در کتاب منفي هستند؟
اميرخاني: صفورا و ليا منفي نيستند و راويان زني که هستند هيچ کدام منفي نيستند.
معزي: اصلا شخصيت منفي در اين اثر کيست؟
موسوي: شهردار، همسايهها و .. منفي هستند.
معزي: اگر آقاي اميرخاني دنبال نقد توسعه نامتوازن است، اينطور نيست که شهر تنها براي توسعه نيافتگي به هم ريخته باشد بلکه آدم ها هم محصول همان شرايط هستند و اين زاويه منفي از حال آن شهر است. علا هم منفي نيست بلکه دل آدم را مي سوزاند زيرا که خود مقصر نيست.
اميرخاني: من مدت زيادي به مسئله اختلاس سه هزار ميلياردي فکر ميکردم و اينکه اگر من بخواهم دزدي کنم چقدر ميدزدم، همه خواسته هايم اعم از خانه خوب، کتاب و ... را که جمع ميزدم يه عددي مي شد که به 20، 30 ميليارد هم نمي رسد ولي کسي که هيچ لذتي نمي تواند در زندگي داشته باشد فقط به پول فکر مي کند و تنها پول را براي پول مي خواهد پس به همين دليل دست به چنين کاري مي زند.
موسوي: ايليا به نظرم در بخش هايي از داستان خيلي بزرگ مي شود و تناقض هايي دارد.
اميرخاني: به نظر من اينطور نيست و حد و اندازه دارد.
معزي: ايليا يک جاهايي قبول دارم که تناقض دارد و مخاطب احساس مي کند که يک جاهايي نويسنده حرف هايي را که مي خواهد بزند در دهان او مي گذارد. واقعيت اش اين است که آن بچه گريز ناپذير است و مي بايست باشد.
ماهان نوروزپور: بچه اصلا در داستان بچگي نميکرد و دقيقا همان حرف شما بود که حرف خودش را در زبان او گذاشته است.
معزي: کمي وارد فضاي شهر شويم، از مطالعات و نقدهايي که نسبت به شهر داريد و جنبه مقالات دارد بگوييد.
اميرخاني: من بنا به ضرورت اثر، مطالعاتي در حوزه شهري داشتم، ابتدا به سراغ معماري شهري رفتم که چيزي به من اضافه نکرد و مجبور شدم به سراغ کتاب هاي شهرسازي بروم و اين مطالعات به من کمک کرد که متوجه بشوم در پهنه بندي هاي کلي شهري تا چه اندازه مشکل داريم.
بايد بگويم که ما در ادبيات مي توانيم 10 نفر را بياوريم که تز جديد در زمينه نوشتن رمان داشته باشند اما واقعيت اين است که ما فقر مطلق در حوزه شهرسازي داريم و مقالات قوي شهرسازي پس از ميرميران بسيار کم شده اند، يعني آدم هايي که حرفه اي و دقيق باشند و بتوانند ايده اي درست براي شهرسازي داشته باشند خيلي کم هستند. با اين حال آنچه که من ديدم و خوب بود طرح هادي روستاها بود که در يک دوره اي بنياد مسکن و ساير نهادها کارهاي خوب و درستي در آن طرح ها انجام دادند.
موسوي: مشاهدات خود نويسنده از شهر و بلاهايي که سر آن آمده نياز به مطالعات ندارد، مثلا يکي از جنايت هايي که در حق شهر تهران شد تعطيلي شهر پس از ساعت 12 شب بود که به بهانه حفظ امنيت انجام شد در حاليکه عکس آن در تامين امنيت موثرتر است.
اميرخاني: چند وقت ديگر ماه رمضان است و مردم تهران در روز گرم هيچ کاري نمي توانند بکنند و زندگي شان پس از افطار است در حالي که اصلا زندگي آن ساعت وجود ندارد. تمام کشورهاي مسلمان دست کم پس از افطار شهر شبانه دارند. کلان شهرها به دليل مشکلات ترافيکي نيازمند زندگي شبانه هستند، در نيويورک سينماهاي زيادي هستند که در تمامي ساعات شب فيلم پخش مي کنند.
من از شهرسازي به صورت خام در کتاب استفاده نکردم ولي اين را متوجه ميشدم که در پرديس شهري ساختهايم که قبرستان ندارد.
معزي: نثر هم جا دارد که بيشتر دربارهاش صحبت کنيم، شما آدمها را علت اين درهم ريختگي ميخواهيد بدانيد با توجه به توصيفهايي که در اثر است ولي فکر ميکنم مقداري عقبتر ميرويم، وقتي که ارميا وارد ميشود ما فراموش کردنهايي را به ياد ميآوريم که از اينجا ميخواهيم بگوييم اين از دلايل همان درهم ريختگي است. اين نگاه را کمي باز ميکنيد.
اميرخاني: من اولا دوست ندارم نويسنده نااميدي باشم ولي اين کتاب، کتاب نااميدي است. قسمت نااميدکننده کتاب همان شهر است، من نسبت به تهران نااميد هستم و دوست داشتم ليا اول کتاب کارهاي بسياري انجام دهد تا شهر را تغيير دهد ولي نشد. دفتر کارم در همان محله کتاب است و يک بار تلاش کردم که با همسايه ها کاغذها را جمع کنيم. زمانيکه که کاغذها را جمع کرديم تماس گرفتيم که بيايند و کاغذها را جمع کنند و فکر کردم که در حد خودم يک کار مدني خوب انجام داده ام. مدتي بعد ديدم که همه آن کاغذها را در سطل ريختند زيرا که کاغذ اهميتي برايشان نداشت. وقتي خودم نتوانستم در ايجاد يک جريان خوب موفق باشم پس نمي توانستم در کتاب هم اميدوارکننده جلو بروم و به مخاطب خيانت کنم. اين کار راجع به تهران نااميد است ولي نسبت به شهرهاي ديگر نااميد نيست
معزي: اين اتفاقي که از جهت درهم ريختگي سياستگذاري هاي شهرسازي که برآمده از به هم ريختگي فرهنگي و تمدني در تهران در حال رخ دادن است، تنها براي ما نيست بلکه ما در طول تاريخ پايتخت هاي بزرگي را داشتيم که چنين اتفاقي را تجربه کردند و ناگهان يک فردي، تفکري، جرياني و ... تصميم به تغيير وضع موجود گرفته و با مطالعات و برنامه ريزي شرايط را تغيير دادند و مشکلات را برطرف کردند.
عليرغم اينکه من و شما نميتوانيم به اين اميد داشته باشيم که تغييرات به عمر ما قد بدهند، اما راهي براي تغيير بايد وجود داشته باشد. اين امکان وجود نداشت که به اين راه برسيد؟
اميرخاني: ماهان عزيز ميپرسد که چرا تهران و چرا منطقه يک؟ واقعيت اين است که الگوي همه شهرداران ايران درست کردن تهران است و همه شهرهاي ما در حال شبيه شدن به تهران هستند و نکته اين است که تهران هم دارد به منطقه يک شبيه ميشود. منطقهاي که زماني بهترين منطقه تهران بوده و امروز شرايط بدي پيدا کرده و عناصر زندگي شهري در آن کمرنگتر است، پس من اساسا منطقه يک تهران را عمدا انتخاب کردم زيرا که جايي است که الگوي تهران است و تهران جايي است که الگوي ايران است.
به عنوان مثال آلودگي اراک مسئله من نيست و از نظرم نيازي به صرف ادبيات براي حل آن وجود ندارد. اين الگو شدن منطقه يک براي تهران و تهران براي ايران در جهان هم وجود داشته است، براي مثال لس آنجلس يک شهر از دست رفته است و هرچه فيلم فساد، پليس بد، شهر کثيف و... را در اين شهر نشان ميدهند. دهه 60 تا 70 بود که به اين نتيجه رسيدند اين شهر از دست رفته است و هيچکاري نميتوان با آن کرد پس تصميم گرفتند که هيچ شهري مانند لس آنجلس نشود. ولي در ايران اينطور نيست و تمام شهرها در حال تبديل شدن به شهري چون تهران هستند که از دست رفته است.
موسوي: مباحث فرهنگي که انديشمنداني چون آقاي شايگان درباره معماري طرح کردند، مانند اينکه در معماري داخلي منازل وقتي حريم و حيا از بين رفت اين مسئله در زندگي بيروني ما هم اتفاق افتاد. اين مباحث را هم مدنظر داشتيد؟
اميرخاني: اين مسايل هم مدنظرم بود اما خيلي به آن نپرداختم، ورود دولت يا شهرداري به مسئله معماري داخلي را خطرناک ميدانم، ولي نماي شهر متعلق به شهرداري و مردم است ولي در اين کتاب نگاه فلسفي به مسئله معماري ندارم و وارد آن نشدهام.
موسوي: روي مذهبي بودن شخصيت زن که از نماز جماعت باز ميماند، تعمد خاصي داشتي؟
اميرخاني: ميخواستم به آن معنا سياسي نباشد.
موسوي: به مذهبي بودن خودت ارتباط ندارد؟
اميرخاني: بله ميتواند از آن هم نشات گرفته باشد.
موسوي: به نظرم اگر اين شخصيت کمتر مذهبي بود عاملي ميشد براي آنکه افراد بيشتري با قصه ارتباط برقرار کنند.
معزي: مذهب در زيست ما در شهرسازي نقش مهمي دارد، مذهبي بودن زن براي من قابل درک بود و تو ذوق نميزد. نقد خيلي خوبي آقاي اميرخاني روي هويت صنفي روحانيون در اين اثر دارد و اينکه نقش آنها تغيير کرده است و مانند سابق نيستند را به خوبي بيان کرده است و به نظرم براي همين نماز در ذهن جا ميافتد.
اميرخاني: دقيقا، مسئله همين است که آن موقع که پيش نماز را مي شناسد نماز را جماعت نميخواند.
معزي: شخصيت روحاني منفي نيست، ولي کلا روحانيون را دست انداخته است. چطور مجوز دادند؟
اميرخاني: اين اصلا موضوع بحثشان نبود، يک بخشي که ليا به روحاني فيلم در بخش اوقاف گلايه ميکند که چند آخوند بودند که عمامهشان از پنت هاوسهاي اينجا بلندتر بود را اشکال گرفتند و من در آوردم.
معزي: من در کارهاي داستاني نثرها را مهندسي شده ميديدم ولي در اين کار با وجود اينکه مهندسي وجود دارد ولي خوشخوان هم است.
اميرخاني: مسئله اين است که داستان معاصر است و براي مخاطب آشناست.
معزي: پرسش ديگري که مطرح است، اين است که نگراني سياسي شدن قصه را از کجا داشتيد و چطور شروع شد؟
اميرخاني: موضوع نقد تند سياسي و هتاکي سياسي به کارهاي من، به مخاطب برنميگردد. به يک سري رقبا برميگردد که از محل انقلاب اسلامي تغذيه ميکنند. مثلا بچههاي مرتبط با مجمع ناشران و رجانيوز... اينها پول ميگيرند از حکومت با اين توجيه که اگر ما نباشيم کسي ادبيات انقلاب اسلامي را نميخواند. به ما پول بدهيد تا مردم را با پويش و جشن تقريظ و تخفيف و خريد ارگاني و شوي هنرپيشه و سلبريتي کتابخوان کنيم. وقتي بگويند مردم به طور طبيعي کتاب انتخاب ميکنند و ميخوانند بايد توطئهي شرق و غرب را در بازار کتاب نشان دهند و بگويند فلان ناشر امريکاييست و ديگري معاند است و...
حالا ميرسيم به «رهش» و باقي کتابهاي من و رفقاي من. اصليترين خطر براي رزق و روزي آنها ماييم ديگر. به محض انتشار کتاب امثال من، بايد به بالادستيهاشان توضيح دهند که اين کتاب مال ضدانقلابهاست و براي همين مردم ميروند سراغش!! (نقض غرضي از اين بزرگتر نداريم. طرف ميگويد آنچه استقبال ميشود مال مخالفان انقلاب است و براي کتابخواني موافقان انقلاب بايد پول خرج کرد و پولش را هم بايد به ما بدهيد!) اين فضاي مجمع ناشران و رجانيوز است. چه در قيدار و چه در رهش، از ۸۸ به بعد هر کتابي که از من در آمد، در فاصله چند ساعت اولين حملات بسيار تند و منفي به وسيله همينها در شبکههاي اجتماعي بيرون آمد. و اين يعني جلوگيري از فروش کتاب. خوب... هم نفسشان حق بوده است و هم منطقشان موثر... چون مردم هم کار خودشان را ميکنند و کتاب را ميخرند!
من جايي نوشتم که اينها «نقد ادبي طرفداران احمدينژاد» است. فقط توضيح دادم که منصفانه اين جمله يک «سابق» و «قبلي» کم دارد. يعني يا نقد سابقا ادبي طرفداران مهرورز است. يا نقد ادبي طرفداران سابق احمدينژاد است يا نقد ادبي طرفداران احمدينژاد سابق است... کيهان هم معالاسف مطابق معمول بازي سابق و قبلي را حذف کرده بود و نوشته بود اميرخاني سياسي شده است و دشمني سياسي ميکند با منتقدان! اين علقه مضغههاي پايداري پيش از اين که بخواهند مرا و کار مرا نقد کنند، به کلي سوال بايد پاسخ دهند... اما قصه همين است ديگر. ارتزاقشان از محل بد و بيراه گفتن به من است. مناعالرزق نبايد بود. بين دو کتاب من بسياري از اينها حتا يک نقد ادبي نمينويسند. من هم کم مينويسم، اينها روزبهروز ضعيفتر ميشوند. انصافا همين مطالب مرا اگر در قالب داستان مينوشتند، الان جريان خودشان يکي دو تا داستان بلند داشت و لازم نبود آويزان شوند.
يک فحش هم از مخاطباني خوردم که ميگويند کتاب با مواضع جمهوري اسلامي در تضاد است. جالب است يک نکته را برايتان بگويم، من پيرچشمي گرفتم و عينک نميزنم و کتاب را با فونت درشت مينويسم و سپس با همان فونت پرينت گرفتم و به ويراستار دادم و بعد کتاب پس از چک نهايي من به افق رسيد و رفت براي چاپ، کتاب يک فصل درباره صفويه دارد که از صفحه 76 تا 88 شروع ميشود و طبق ادبيات آن زمان از واژه اوليالامر براي شاهان صفوي استفاده کردم. يکي از منتقدهاي کتاب اين شماره صفحات را به عنوان نماد گرفته و با صفويه مقايسه کرده و در پايان هم بيان کرده بود که تهران مسئله اصلي نيست بلکه امالقراي جهان اسلام مدنظر است.
موسوي: تا حدودي به نظر ميرسد که دايره نقد کتاب به شهرداري و شهرسازي محدود نميشود و مقوله کلان تري مدنظر است
اميرخاني: بله دقيقا، مسئله من فرهنگي و تمدني است و واقعا جمهوري اسلامي پس از 40 سال چيزي براي ارائه کردن در توسعه شهري ندارد و نقد من به همين است.
ماهان نوروزپور: ذهن بسيار مذهبي آقاي اميرخاني ذهن قلمشان را خشک کرده و اجازه نميدهد که شخصيتهاي داستان، خودشان را آنطور که بايد نشان دهند و جلو بروند.
اميرخاني: اين ها درست است ولي من ديگر نمي توانم کاري بکنم، در عين حال بايد بگويم که نوشتههاي من به دليل همين رنگ تفاوت دارد با آثار باقي.
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد:
آخرين خبر در سروش
http://sapp.ir/akharinkhabar
آخرين خبر در ايتا
https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5
آخرين خبر در آي گپ
https://igap.net/akharinkhabar
آخرين خبر در ويسپي
http://wispi.me/channel/akharinkhabar
آخرين خبر در بله
https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT
آخرين خبر در گپ
https://gap.im/akharinkhabar