داستان ایرانی/ محرک جنون- قسمت چهارم
آخرين خبر/ در اين شب هاي ماه مبارک رمضان باز هم در کنار شماييم با يک داستان کوتاه زيبا به قلم اميررضا لطفي پناه که هر شب در همين ساعت براي شما همراهان دوست داشتني بازنشر مي شود. اميدواريم از خواندن آن لذت ببريد. قسمت قبل +يه اتفاق. چه جالب. تابهحال همچين اتفاقي رو تجربه کرديد آقاي چمبرز؟ -آره خب. اکثر آدمها بهنظرم اين اتفاق رو تجربه ميکنن خانم آنجلا، حالا اينکه آخرش خوش باشه يا بد، به خودشون بستگي داره. +پايان شما خوش بود يا بد؟ -... سؤال سختيه. +بذاريد يهسؤال ديگه بپرسم. اولين باري که يه همچين اتفاقي براتون افتاد کي بود؟ -ما يه همسايهاي داشتيم به اسم آقاي مايکلز. آقاي مايکلز يه دختر داشت که يه سال از من کوچيکتر بود، استيسي. من و استيسي از اوايل مدرسهي ابتدايي همبازي بوديم. آقاي مايکلز معتاد بود و اکثر اوقات توي خونه بيهوش ميشد و مادر استيسي هم وقتي اون چهار سالش بود، اونها رو ترک کرده بود و رفته بود به يه ايالت ديگه. براي همين استيسي اکثر اوقات خونهي ما بود و توي حياط پشتيمون با من بازي ميکرد. دختر خجالتي و تنهايي بود، خيلي توي خودش بود. حتي توي مدرسه هم با هيچکس جز من دمخور نميشد. من دوستش داشتم، نميدونم عاشقش بودم يا نه، ولي دوستش داشتم، از طرفي هيچوقت بهش نگفتم که دوستش دارم، نميدونستم اسم حسي که دارم چيه، بچهتر از اوني بودم که بفهمم. وقتي وينسنت مرد، استيسي چند روزي از صبح تا شب خونهي ما بود و به مادرم دلداري ميداد و حواسش به من و خواهرم بود. با اينکه يه دختربچه بود و يه سال از من کوچيکتر، وجودش به اندازهي يه زن بالغ انرژيبخش و مهم بود. اونموقع ديگه به احتمال زياد بايد بهش ميگفتم، ولي مطمئن نبودم که اونم همين حس رو داره يا نه و منم نميخواستم اگر حسي بهم نداشت، بهخاطر اينکه من بهش گفتم دوستت دارم، ديگه سمت من نياد و تنهاتر از اوني که بود بشه. ولي دليل اصليش اين بود که نميخواستم از دستش بدم خانم آنجلا. تا اينکه... +تا اينکه؟ -تا اينکه چند سالي گذشت و من بعد از دبيرستان رفتم کالج، ولي استيسي نه. پدر استيسي اجازه نداد اون بره کالج. من براي بار دوم خودخواهي رو انتخاب کردم، استيسي بعد از مرگ وينسنت و وقتي من بيشتر از هر وقتي بهش نياز داشتم کنارم مونده بود، ولي من اونقدر کور بودم که متوجه هيچچيز نميشدم و نشدم، من خودخواه بودم و کنارش نموندم. ما از اونجا رفتيم و ديگه استيسي رو نديدم. برام از دور نامه مينوشت، ميگفت زندگيش خوبه و شروع کرده به عکاسي و دلش ميخواد يه روزي يه عکاس طبيعت معروف بشه. منم نامهها رو دير يا زود جواب ميدادم، جوابهام کوتاه بودن، مختصر و مفيد. چقدر احمق بودم خانم آنجلا... دو سال بعد يکي از همسايههاي قديميمون بهم زنگ زد و گفت استيسي خودکشي کرده. کلي تحقيق کردم، چون استيسي دختري نبود که خودکشي کنه و آخرش متوجه شدم که دليل خودکشي استيسي اين بوده که پدر معتاد کثافتش مدام استيسي رو ميگرفته زير بار کتک، عقدههاش رو روي استيسي خالي ميکرده، اعصابخرديهاش رو، ناراحتي قرض و قولهاش رو. استيسي هيچکسي رو نداشت که بهش پناه ببره، هيچکس... تا اينکه ديگه کم ميآره و... +متأسفم آقاي چمبرز... -ممنونم خانم آنجلا. استيسي واقعا دختر نازنيني بود، ولي من کور بودم. من وقتي کنارش بودم متوجه نميشدم چه گنجينهي بزرگي توي زندگيمه، متوجه نميشدم من و استيسي چقدر همديگه رو دوست داريم. توي کالج مدام بهش فکر ميکردم، دلم ميخواست باشه ،باهم ديگه بريم سينما و بگيم و بخنديم. تصميم داشتم بعد از کالج برگردم پيشش و ازش بخوام که باهام ازدواج کنه. ولي نشد. همين اتفاقِ اول باعث شد که من از عشق بترسم. چون من اگر استيسي رو ترک نميکردم، اگر براي بار دوم خودخواهي رو انتخاب نميکردم، اون بلا سرش نمياومد خانم آنجلا. من... من بد باختم. باختي که از ريشه و بن تقصير خودم بود. +خودکشي استيسي گردن شما نيست آقاي چمبرز، لازمه که اين رو درک کنيد. خودکشي هم در ابتداييترين فرم خودش فقط يه انتخابه. انتخاب استيسي اين بوده و اين انتخاب هم حاصل شرايط سخت استيسي بوده. بهنظرم بهتره به اين فکر کنيد که اگر شما نبوديد، استيسي شايد مدتها قبل اينکار رو انجام ميداد. شما به زندگيش اميد بخشيديد. درمورد خودخواهي هم اشتباه ميکنيد آقاي چمبرز، شما توي سني بوديد که پيشرفت براتون اولويت اول رو داشته، بايد هم همينطور ميبوده. فرض بگيريم که ميمونديد پيش استيسي و قيد خواستههاتون رو ميزديد، آيا استيسي دلش به اين موضوع راضي ميشد؟ اگر توي اون سن همچين تصميمي ميگرفتيد، يعني تماما از روي احساس عمل کرده بوديد و بعدها ممکن بود معيارهاتون عوض بشه و ببينيد ديگه براي کالج رفتن خيلي دير شده. پس نه آقاي چمبرز، کارتون خودخواهي نبوده. -شايد درست بگيد خانم آنجلا... ولي اين موضوع اين واقعيت رو تغيير نميده که من از اون بهبعد از عشق ترسيدم. بدجوري ترسيدم. +ميدونيد يه نفر که از ارتفاع ميترسه، براي مقابله با ترسش بايد چيکار کنه آقاي چمبرز؟ دو راه داره. يا اينکه بهکل نزديک ارتفاع نشه، يعني از ترسش فرار کنه. يا شجاع باشه. -شجاع باشه؟ +آره. با طنابهاي کشي خودش رو از يه ارتفاع بلند پرت کنه پايين. با ترسش روبهرو بشه. هيچ راه ديگهاي نداره. -که اينطور... +شما چيکار کرديد؟ -من؟ +براي مقابله با ترستون. -من هيچکاري نکردم. +«هيچکاري» وجود خارجي نداره آقاي چمبرز. -هيچکاري يعني به زندگيم ادامه دادم خانم آنجلا. يا حداقل وانمود کردم که ادامه ميدم، ولي توي گذشته سير ميکردم. وانمود کردم عشق وجود نداره، چون نميتونستم خودم رو ببخشم، نميتونستم کاري کنم استيسي زنده بشه و نميتونستم فراموشش کنم. شبوروز خيالبافي ميکردم. از کالج که فارغالتحصيل شدم، يهراست رفتم توي يه اداره و مشغولِ کار شدم. روزها يکنواخت ميگذشتن و من اصلا نميدونستم با حقوقي که ميگرفتم چيکار بايد بکنم، نميدونستم صبح براي چي از خواب بيدار ميشم، نميدونستم براي چي زندگي ميکنم. چندوقت بعد مادرم فوت شد و چند ماه بعدش هم پدرم. خواهرم که از همسرش جدا شده بود حسابي تنها شد و من هم مجبور شدم بيام پيشش و باهم زندگي کنيم. طول نکشيد که شغلم رو توي اداره از دست دادم و از اون موقع بهبعد همينطور از اين شاخه به اون شاخه پريدم، سرگردون بودم، گم بودم. نميدونم شما اسم اينکار رو چي ميذاريد، ولي من بهش ميگم «هيچکاري نکردن.» +ولي اين تمام ماجرا نيست آقاي چمبرز، نه؟ -چطور؟ +حدسم اينه که تا اينجاي هنوز اون موضوع حاد پيش نيومده بوده که خواهرتون رو وادار کنه اسم شما رو بذاره توي ليست انتظار من. -درست ميگيد، با اينکه تا قبل از اون موضوع سختيهاي زيادي کشيده بودم، از دست دادنِ وينسنت، از دست دادنِ استيسي، از دست دادنِ پدر و مادرم و شغلم و زندگيم، ولي هيچکدومشون به سختي اون موضوع نبود. +حدسم اينه که اين دفعهي دومي بود که اون «اتفاق» خاص براتون افتاد، نه؟ -... بله... وقتي که براي بار دوم عاشق شدم. ادامه دارد... همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در آي گپ https://igap.net/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar