احمد مسجدجامعی: شاهنامه مهمترین سند خردورزی ایرانیان است
ايران/ به نظر ميرسد جهان ايراني که فرازباني، فراديني و فراقومي و فرامذهبي است، در شاهنامه که تجليگاه بسياري از روايتهاي ملي ايران است، توصيف ميشود. در اين نوشته سعي بر آن است که خرد در جهان ايراني را آنگونه که در شاهنامه و از زبان فردوسي بيان شده روايت کنم. اين نوشته به خرد ايراني ميپردازد که خواه ناخواه با فردوسي و شاهنامهاش پيوند ميخورد. چرا شاهنامه و فردوسي؟ نخستين دليل اين است که بسياري از انديشمندان و پژوهشگران تداوم حيات فرهنگ ايراني با محوريت زبان فارسي را با شاهنامه فردوسي در پيوند ميدانند. بهعنوان نمونه زندهياد عنايتالله رضا که شخصيتي علمي و سياسي است و نام او با تاريخ ايران بهويژه تاريخ معاصر پيوند خورده، ميگفت که راديوي آلمان، گفتوگويي ميان ايشان و يک استاد دانشگاه قاهره درباره فرهنگ و تمدن ترتيب داد. در آنجا در حين گفتگو، دکتر رضا از استاد مصري پرسيد: چه اتفاقي افتاد که پس از فتح مصر به دست اعراب، ارتباط اين فرهنگ با پيشينه خود بهکلي قطع شد؟ مثلا زبان به عنوان مهمترين شاخصه فرهنگي يکباره عوض ميشود و مصر با آنهمه پيشينه تمدني دچار گسست تاريخي ميگردد، اما در ايران اين اتفاق نيفتاد؟ آن استاد مصري پاسخ ميدهد متاسفانه ما شخصيتي چون فردوسي نداشتيم. کسي در شکوه، غنا و عظمت تمدن مصر کمترين شکي ندارد، اما ما شاهديم که مصر امروز با مصر باستان پيوند اندکي دارد. شايد مهمترين دليل اين گسست آن است که مصريان سرانجام زبان خودشان را کاملا کنار گذاشتند. به اعتقاد من فردوسي خودش به اهميت کاري که در حفظ هويت ايراني از طريق زبان فارسي کرده آگاهي کامل داشته است. در اين مورد نميخواهم صرفا به بيت مشهور فردوسي که ميگويد "عجم زنده کردم بدين پارسي"، اشاره کنم. دلايل اين آگاهي در جريان بحث روشن خواهد شد. جالب است که در همه دورههاي تاريخي، از قرن هفتم به اينسو، بهصورت پيوسته در هر دوره يک شاهنامه محوري و مصور داريم. شاهنامه نخستين کتابي است که در دوره رواج نقاشي ايراني، تصويرگري شد. از دوره ايلخانيان، شاهنامه سلطان ابوسعيد را داريم که به "شاهنامه بزرگ" يا "دموت" مشهور است. اين شاهنامه تا دوره استبداد صغير در کتابخانه سلطنتي نگهداري ميشد و در آن سال در فرآيندي ناپسنديده از ناحيه مسئول وقت کتابخانه، خيلي از کتابهاي ايران به يغما رفت، از جمله همين شاهنامه و در خارج به دست دلالان و عتيقه بازان برگبرگ شد و فروش رفت، الان نقاشيهايش هست؛ ولي از خود آن شاهنامه چندان چيزي باقي نمانده است. در واقع به نظر ميرسد در آن دوران نقاشي مستقل از متن ادبي نبوده، و هنر نقاشي بهخصوص در شاهنامه وظيفه تجسم بخشيدن به متن را برعهده داشته است. اين شاهنامهها و نقاشيهاي همراه آن را در دوره تيموري هم آفريدهاند که شاهنامه مشهور بايسنقري بازمانده از آن روزگار است. از دوره صفوي شاهنامهاي به نام شاه طهماسب در دست است که چون نزد يک موزهدار اروپايي به نام هوتن بود، به اين نام مشهور است. از دوره قاجار هم شاهنامه محمد داوري فرزند وصال شيرازي را داريم. همينطور که ميبينيم، اين پيوستگي همواره وجود داشته و به نوعي شاهنامه بستري براي عرضه هنر ايراني بوده است. به غير از اين شاهنامهها که بيشتر در کتابخانههاي سلطنتي و در دسترس خواص، هنرمندان و بزرگان بوده، تصاوير شاهنامه در قهوهخانهها، زورخانهها، دروازهها، حمامها، تابلوها و ظرفها و سفالها هم در پيش چشم مردم و آشنا با نگاه آنها بوده است؛ يعني به شکلي در زندگي همه مردم ايران از فرادست و فرودست حضور داشته، خوانده و روايت و نقالي و نقاشي ميشده و همه با آن ارتباط داشتند. به عبارت ديگر اين کتاب با ابعاد گوناگوناش و از راههاي مختلف و متعدد، بيانگر هويت ايراني است. اگر چه فردوسي با شاهنامه بنياني را گذاشت که آينده زبان و شعر فارسي را تحت تاثير قرار داد، اما مساله زبان تنها اسم، فعل و حرف نيست. زبان معادل تفکر است، پس عمقي هم دارد. آنچه ميخواهم به آن بپردازم، آن تفکر و خردمندي ايراني است که از شاهنامه مستفاد ميشود. آن نوع نگاه به عالم و آدم که در زندگي انسان ايده آل فردوسي و در شاهنامه به چشم ميخورد. حوزهاي که در مورد آن سخن ميگوييم محدود به مرزهاي ايران امروز نيست. در واقع اين روايت تنها روايت ايران جغرافيايي نيست، بلکه به ايران فرهنگي تعلق دارد، ايراني که بخارا، سمرقند، تاجيکستان و بنگال و از سينکيانگ چين تا شبه جزيره بالکان را در بر ميگيرد. در بعضي از اين مناطق آثاري وجود دارد که نشان ميدهد کل اين حوزه تمدني متاثر از اين نگاه و فکر بوده است. به زبان ديگر ميخواهم بگويم که شاهنامه عاملي است که حوزه فرهنگي ايران يا به عبارت ديگر سراسر ايران فرهنگي را به هم پيوند ميدهد. يادآور ميشوم نوعي نگاه و نگرش در ايران وجود داشته که بستر رشد شاهنامه فردوسي شده، پرداختن به اين موضوع لازم است. در اينجا نميخواهم به آن چند بيت مشهوري که همه ميشناسند و بارها گفته شده و البته درست هم هست، اشاره کنم. اما وقتي به خاستگاه فکري روايتهاي حماسي شاهنامه نگاه ميکنيم اين موارد جديتر و عميقتر به چشم ميآيد. ميتوانيم اينطور بگوييم که ما يک دوره شاهنامهنويسي در عصر ساماني و عصر غزنوي داريم، که در آن رويکرد به نوشتن شاهنامهها و جمعآوري داستانهاي کهن رواج بسيار داشت، ولي از آن شاهنامهها تقريبا چيزي باقي نمانده است. برخي از آنها را فردوسي درشاهنامه خود آورده، مثلا 1000 بيت داستان زرتشت را از دقيقي طوسي در شاهنامهاش نقل و به اين ترتيب آنها را حفظ ميکند. در همين روند حتي "علينامه" اي بعدها به فاصله کمتر از يکصد سال بهدست شاعري بهنام ربيع سروده شد که استاد مجتبي مينوي در يکي از کتابخانههاي ترکيه آن را يافت و تصويري از آن تهيه کرد و الان در بازار کتاب موجود است. از ميان آن همه داستانهاي کهن، آن چيزي که در دسترس است و در طول همه اين قرنها با نگاهها و گرايشهاي مختلف باز هم باقي مانده همين شاهنامه فردوسي است. اما اين شاهنامه يک عقبه عميقتري دارد. اين شاهنامه برگرفته از شاهنامه ابومنصوري است که به نثر نوشته شده و تنها مقدمه آن باقي مانده است. پيشترها چاپهاي قديم شاهنامه مقدمهاي داشت که گاه تصور ميشد اين هم ازآن فردوسي است. در سال 1313 که کنگره فردوسي تشکيل شد، علامه محمد قزويني اين مقدمه را تصحيح و منتشر کرد. اين مقدمه الان در بيست مقاله قزويني هست. در آن مقدمه ابومنصور عبدالرزاق طوسي که از کارگزاران مياني حکومت بود و دستي هم به منابع و امکانات مالي و ارتباطات داشت، براي تأاليف اين شاهنامه راويان و گويندگاني را از مناطق مختلف ايرانزمين گردميآورد. در همين صفحات باقيمانده به نامها و جايهاي مختلف اشاره شده است. اين کتاب روايتهاي شفاهي ايران قبل و بعد از اسلام را از مرحله پراکندگي خارج کرد و چون ماخذ کتابهاي تاريخي زيادي قرار گرفت، ميتوان گفت از آن پس آگاهي تاريخي ايرانيان از گذشته خودشان بر اساس آن شکل گرفت. به نظرم تدوين آن کتاب نقطه عطفي در شکلگيري هويت ايراني در دوره اسلامي است. اين کتاب الان دردسترس نيست، منتهي يک ترجمهاي بهنام اخبار ملوکالفرس و سيرهم به عربي از آن نوشته شده که موجود است. از اين نشانهها و اشارات ميتوان دريافت که برنامه تدوين شاهنامه و داستانهاي ملي ايرانيان، برخاسته از انديشهاي ايراني-علوي است؛ يا به عبارت کليتر از طرف ايرانيان دوستدار اهل بيت بوده است. دليل اين ادعا هم صرفا شواهد تاريخينيست، بلکه رويکرد فکري و فلسفي فردوسي در نقل افسانهها، داستانها و اسطورهها ما را به اين نتيجهگيري مي رساند. البته اين قضيه فقط بعد سياسي نداشت، که مثلا فردوسي و کساني مانند او تنها به اين دليل به تشيع گرايش پيدا کردند که با خلافت بغداد مخالفت داشتهاند و محمود هم خود را گماشته آن خلافت ميدانست، بلکه نظر فردوسي درباره خدا و خرد و هستي و داد مقدم بر آن مخالفت بود. اما پيوند فردوسي و گرايش او به علويان در جاي مهمتري خود را نشان ميدهد و آن هم اصالت دادن به خرد است. اين جا که "خداوند نام" را ميآورد، اين برميگردد به عَلَّم الآدَمَ الأَسْمَاء؛ يعني خداوند اسم را به انسان آموخت و اسم مبناي شناخت و دانايي است؛ يعني شما اول هر پديدهاي را ميشناسيد و سپس آن را نامگذاري ميکنيد؛ کودکي که به دنيا ميآيد، شهري که ساخته ميشود و... اين اسم و مسمي با هم يک نسبتي دارند. اين ابيات به روشني از علم هم صحبت ميکنند. حالا اگر در مصرع سوم نگوييم "راي" و "جاي" بخوانيم باز هم معنا همان است که حافظ ميگويد: گوهري کز صدف کون و مکان بيرون بود طلب از گمشدگان لب دريا ميکرد اين جاي، مکان است، مکانت است. در ادامهاش ميگويد خداوند رهنماي. باز آن راهنمايي هم بر اساس "قاعده لطف" است يعني باز هم مؤيد تفکر ويژهاي است که در مورد آن صحبت کرديم. يعني فردوسي اعتقاد نداشته که خداوند جهان را آفريد و سرنوشت را مشخص کرد و همه چيز تمام شده است. در اين تفکر ارتباط خداوند با مخلوق دائمي است. از مقدمه که بگذريم، باز فردوسي، بلافاصله در نخستين بخش شاهنامه، به ستايش خرد ميپردازد که واقعا خواندني است. اولين چيزي که ميگويد: نخست آفرينش خرد را شناس / نگهبان جان است و آن "سه پاس" اين "سه پاس" يعني زبان و چشم و گوش. فردوسي بحث خرد را ادامه ميدهد، حتي آنجايي که از فضائل پيامبر (ص) و علي اميرالمؤمنين (ع) ميگويد، باز به خرد نظر دارد، با علم سروکار دارد. چرا که ميگويد: که من شهر علمم، عليام در است روايات بسياري داريم که در آنها پيامبر علي را مدح ميکند، ولي فردوسي روايتي را انتخاب ميکند که مبتني بر علم است: که من شارستانم عليام در است. مهمترين کتب شيعي نيز با بحث عقل و علم شروع ميشوند که براي تاکيد بر اهميت آنها ست. به عنوان نمونه، همان شيخ صدوق، که در بالا از او نام برديم، و شيخ کليني، که هر دو تقريبا معاصر فردوسي هستند، مجموعههاي بزرگ حديثي خود را با کتاب عقل و علم آغاز ميکنند. فردوسي در آنجايي هم که به داستان کشتي نجات ميپردازد، باز ميگويد: دو هفتاد کشتي بر او ساخته / همه بادبانها برافراشته همه نسخ چاپي شاهنامه اين بيت را با "چو" آغاز کردهاند و همه شارحان و شاهنامهپژوهان آن را اشاره به هفتاد و دو ملت دانستهاند. هميشه براي من اين پرسش بود که شاعري به توانايي فردوسي چرا نتوانسته هفتاد و دو را به زباني بگويد که دريافت آن آسان باشد. بعدها استاد زرياب خويي راز اين بيت را گشود و بر اساس يکي از نسخ کهن شاهنامه که به جاي "چو"، کلمه "دو" را آورده بود، در مقالهاي با ادلهاي به تبيين اين نظر پرداخت که "دو هفتاد کشتي" درست است و اينجا منظور از "دو هفتاد"، "هفتاد و دو" است و اشارهاي است به حديث مشهور منسوب به پيامبر. به هرحال کشتياي که از نظر زيبايي مثل چشم خروس بود، محمد و علي بر آن سوار بودند؛ آن وقت "خردمند" از دور که درياي بيکرانه و اين کشتي نجاتبخش را ديد به سمت آن رفت؛ يعني باز آنجا خرد و خردمندي را مبناي انتخاب قرار ميدهد. فردوسي به بحثهاي کلامي زمان خودش هم پاسخ ميدهد. در آن دوره، در خراسان و ساير جاها، کرّاميه حکومت فکري داشتند. اينها قائل به تجسم بودند و ميگفتند شما در روز قيامت خدا را ميبينيد، چنانکه ماه را در آسمان ميبينيد. فردوسي اينگونه جواب ميدهد: به بينندگان آفريننده را / نبيني، مرنجان دو بيننده را از اين رو مخالفت محمود با وي، تنها يک بهانه سياسي نداشت، بلکه ريشههاي جديتري داشت. بحث عقل و خرد امري کلي يا ظاهري نيست. بلکه باور و نگرش ايراني، که فردوسي رکن اصلي آن است دقيقا انگشت بر روي خرد ميگذارد. از نظر او، خرد در کنار گوهر و هنر اصل و ذات هويت ايراني است. پهلوانان و بسياري از شاهان شاهنامه خردمندند: جوان بود و از گوهر پهلوان / خردمند و بيدار و روشنروان ز تخم کيان بود و بيدار بود / خردمند و گرد و بيآزار بود خرد و خردورزي فردوسي در جان قصههاي شاهنامه و شخصيتهايش بروز و ظهور يافته است. ميگويند اين باخرد است، خب اين باخرد با آن کسي که خرد ندارد بايد يک تفاوتي داشته باشد. حالا ببينيم خرد چقدر و چگونه در شاهنامه معنا مي يابد؟ شرايط جغرافياي طبيعي، ايران و ايرانيان را از نظر تمدني در موقعيت خاصي قرار ميداد، که به آن چهارراه تمدنها ميگفتند. ايران از غرب با تمام تمدنهاي کهن مانند بابل، سومر و بعدا يونان و مصر همسايه بود و از شرق با چين و هند. آثار ايراني را در همه اين مناطق به فراواني ميتوان يافت، چنانکه منشور کورش را نه در ايران که در بينالنهرين يافتند. ايران در شاهنامه، به رغم تفاوتهايي که با تاريخ رسمي دارد، يک تمدن و يک سنت توصيف شده و افزون بر مرزهاي جغرافيايي و سياسي، مرزهاي فرهنگي و معنوي دارد. براي بقاي ايران بايد خردمند بودن و خردمندانه زيستن را برگزيد. فرزانگان و حکيمان و خردمندان، نمونههاي انسان ايرانياند. به همين دليل ايرانيها از تمدنهاي کهن، يادگارهاي خردمندانه و حکيمانهاي را برداشتهاند و علم و هنر و فرهنگ را گسترش دادهاند. بيا تا همه دست نيکي بريم / جهان جهان را به بد نسپريم وزين پس بر آن کس کنيد آفرين / که از داد آباد دارد زمين بسازيد و از داد باشيد شاد / تن آسان و از کين مگيريد ياد در شاهنامه، فريدون، که فرمانرواي سراسر جهان بود، بر آن ميشود تا عالم را بين فرزندانش تقسيم کند. سه فرزند دارد: سلم، تور و ايرج. ايران به ايرج ميرسد، حالا چرا ايران به ايرج ميرسد؟ ببينيد خردورزي ايرانيان چگونه در روايت شاهنامه، بيان استعاري پيدا ميکند. فريدون در هيبت يک اژدهاي ترسناک ظاهر ميشود، سراغ فرزندش، سَلم، ميرود، او سلامت را برميگزيند و فرار را بر قرار ترجيح ميدهد. پدر هم به او ميگويد، تو سَلمي، روم براي تو. سپس فريدون با همين هيئت و هيبت، سراغ تور ميرود، تور بلافاصله شمشير برميکشد که وي را از ميدان بهدرکند. فريدون تورانزمين را به او واگذار ميکند، يعني سرزمينهاي شمال و شمال شرق ايران کنوني را. آنگاه سراغ ايرج ميآيد، با همان هيبت، ايرج نه شمشير ميکشد و نه فرار ميکند. به گفتوگو برميخيزد و ميگويد من چنين تباري دارم و چنين کسي هستم. تو چه کسي هستي؟ براي چه به من حمله ميکني؟ يعني درحقيقت وارد فضاي گفتوگو و عقلانيت ميشود. آنگاه فريدون ايران را به ايرج ميدهد. از نگاه فردوسي همه جنگهاي عالم ناشي از اين است که در ايران يک قوم با فرهنگ و اهل انديشه و مدارا و خرد هستند و با چنين نظمي اين سرزمين را اداره و آباد کردهاند، ولي ديگران به اينها حسد ميبرند و کينه ميورزند و قصد تصاحب سرزميناشان را دارند. اين اتفاقات تلخ که در تاريخ ميافتد برخاسته از رشک بردن به عقلانيتي است که در ايران است. فردوسي بيش از آنکه نقاط قوت و ضعف يک کشور را در جغرافياي آن بيان کند، در شيوه رفتار حکمرانان و رفتار دادگرانه و آبادگرانه ميداند. شخصيت اصلي شاهنامه رستم است، رستم بهعنوان پهلوانِ پهلوانان فقط يک آدم قدرتمند نيست، بلکه خرد را هم درکنار پهلواني و قهرماني دارد. رستم در جاهايي که در کار و کارزار واميماند، به پدرش زال پناه ميبرد تا از خردمندي او، که پرورده سيمرغ است، مدد گيرد. بيان کردم که ايرج رفتار خردمندانه دارد، تور رفتار خشونتطلبانه و ستيزهگرانه دارد و سلم هم رفتار محافظهکارانه و موذيانه. اما رستم جزو اين گروهها نيست، نه اهل سلامت جستن است و نه خشونتطلب و ستيزهجوست. فردوسي روايت متفاوتي از رستم بهعنوان پهلوانِ پهلوانان دارد: مسلما يک بخش آن توان جسمي او است. اما آن چيزي که درحقيقت به رستم کمک ميکند، دانايي و خرد اوست، چون اگر خردش نبود در پيکار با اسفنديار از بين رفته بود. در جاهايي نيز که عقل رستم قد نميدهد، به زال پناه ميبرد. ميدانيم که زال هم از سيمرغ ميپرسد، که گفته ميشود در کوه قاف ساکن است. سيمرغ نماد خرد آسماني است. اين سلسله مراتب را ببينيد. حالا زال کيست؟ زال سفيد موست و نماد عقلانيت کهنسالان باتجربه و دانش است، نمادي که بعدها در عرفان به پير يا بابا يا خضر تبديل ميشود. بهرهگيري از دانش و بينش پير، بهويژه براي شرايط دشوار، ضروري است. زال پهلوان سترگي است، گرچه در جنگهاي کمي شرکت داشته، ولي راهنماي رستم در سختترين نبردهاست. زال پدر رستم و پرورده سيمرغ است. سيمرغ پرنده اسطورهاي است که بر فراز کوه زندگي ميکند. آشيانه سيمرغ به بالاي ابرها رسيده و کسي از زمينيها جز ديوار آن را نميديده است. سيمرغ پرندهاي قدسي است و عالِم به رازهاي عالَم که بعدها در ادبيات عرفاني نماد وحدت وجود ميشود. در حقيقت زال در آسمانها و زير بالوپر او بزرگ ميشود و رابط آسمان و زمين است؛ يعني در 15 سالگي زال بلوغ تازهاي روي ميدهد و عقل کيهاني به ياري عقل پهلوانياش ميآيد. به هر حال خرد جنبه اخلاقي هم دارد که منشا حکمت عملي و مستلزم رفتار و سلوک پهلواني است. درحقيقت حتي رستم ضعفهايي دارد و اين را فردوسي هم بهطور کلي ميگويد: بي آهو کسي نيست اندر جهان / چه در آشکار و چه اندر نهان حالا چرا فردوسي در بيان فضايل رسول خدا و به نقل از ايشان ميگويد که من شهر علمم، نميگويد من آسمان و کهکشان علمم، نميگويد من کوه علمم. دليل آن عقل انساني است، عامل انساني است، يعني عقلانيتي است که براي ساختن شهر بهکار ميبرد. حالا فردوسي اين شهر را با عبارت ديگري هم بيان ميکند: که ايران چو باغيست خرمبهار / دميده بسي لاله کامکار سخن از باغ در شاهنامه بسيار است. دراينجا هم اگر بپرسيم چرا فردوسي اجمالا ميگويد باغ و نميگويد دشت يا مرغزار؟ چون وقتي ميگويد باغ، در اينجا نيز باز عامل انساني و عقلاني را مطرح ميکند. يعني وقتي ميگويند باغ، تفاوتش با مرغزار و دشت و دمن و جنگل اين است که خرد انساني در آن حضور دارد. در باغ گونهاي نظام آبياري، بهرهبرداري و کاشت و داشت و برداشت و مرز و ديوار و امنيت و قاعده و قانوني وجود دارد که ناشي از عقل است. پس فردوسي به کمک باغ چنين تصوير عقلانياي از ايران ارائه ميدهد. از وجوه خردورزي شاهنامه ارتباطي است که ميان انسان ايراني و طبيعت برقرار ميکند، يعني به سبب خردورزي است که نوعي ارتباط ناگسستني ميان انسان و طبيعت در شاهنامه ميبينيم انسان و طبيعت مکمل هم هستند. در برخي از ديدگاهها انسان عالم صغير و طبيعت عالم کبير است يا برعکس، ولي به هر حال اين دو به يکديگر پيوستهاند. اگر به اين صورت ببينيد، به نکات خيلي جالبي ميرسيد. در اسطورههاي ايراني آفرينش، انسان را از مشي و مشيانه، از گياه ريواس آفريدهاند و مانند گياه، ريشه در خاک دارد. اما فردوسي خلقت انسان را با اين اسطوره آغاز نميکند. کيومرث، نخستين انسان ايراني است که او را "گِلشاه" هم ميگويند. کيومرث کيست؟ گِلشاه است. گِل که ترکيبي از دو عنصر آب و خاک است. در آيين ما هم خمير مايه انسان از گِل است. مادر رستم چه کسي است؟ رودابه. يعني رود روان است. نهرو در کتاب نامههايي به دخترم نوشته فاميلي ما "نهرِ او" است، نهر آب است. يعني در تمدن آريايي هند هم ما يک چنين معنايي را داريم. جد مادري رستم، مهرآب نام دارد. يکي از ريشهشناسيهاي نام رستم، رود بالنده و جاري است. حتي از خون شهيد شاهنامه، سياووش، هم پرسياووشان سبز ميشود و خرمي ميآفريند تا نشان دهد خون شهيد، رويش دارد. و اين همان مضموني است که بعد از قرنها عارف قزويني سروده: "از خون جوانان وطن لاله دميده". بالاخره فردوسي هم به معنايي که مولوي ميگويد اهل دل بوده است: نطق آب و نطق خاک و نطق گل / هست محسوس حواس اهل دل بنابراين آن چيزي که وجود دارد، نسبت بيواسطه انسان ايراني با طبيعت براساس خردورزي است. حالا از آن سو، ماجرا را ببينيد! ضحاک دشمن ايرانيان است. او دو خواهر ايراني، شهرناز و ارنواز، را در اسارت ميگيرد که يکي نماد آب و ديگري نماد خاک است؛ يعني ضحاک، آب و خاک ايرانزمين را در چنگال خودش گرفته است. در بيبي شهربانو که در جنوب تهران واقع شده، آنجا يک چاه آب دارد که شما بايد آنجا بروي و عريضهات را در آن بيندازي. نام همسر حسين سيدالشهدا هم شهربانو است. مهريه حضرت زهرا (س) هم، در باورهاي مردم، آب است. درمجموع اين آميختگي با طبيعت به صورت مکرر در شاهنامه و مرام و مسلک ايرانيان ديده ميشود. اين خردورزي ايراني-شاهنامهاي در زندگي عيني و عادي ايرانيان هم تحقق داشته و دارد. ما شخصيتي به نام هوشنگ داريم. او نخستين خانه را ساخت، يا به تعبير من معمار بود. نخستين دانه را کاشت، نخستين نان را پخت، نخستين آبراهه را ساخت، نخستين قانون را نوشت و مبناي داد و دادگري را گذاشت و پايهگذار و پدرِ تمدن ايراني شد. بعد سلسله پيشداديان ميآيند و قواعد دادگستري که در واقع قانون بوده را برقرارميکنند؛ يعني شما براي دادگستري بايد يک اصلي را داشته باشي و بگويي همه در برابر اين قانون يکسان هستند. اما يک نکته مهم ديگر نيز وجود دارد که باز به مسئله خرد برميگردد. ببينيد! خرد فقط نزد ايرانيان نيست. خرد فقط از آسمان نيست. خرد فقط از سيمرغ نميآيد. خرد فقط از سروش آسماني نيست. خرد فقط از نزد زال نميآيد. خرد اي بسا که از ديوان برآمده باشد. در حقيقت دانش که محصول خرد است، از ديوان (کسي که در برابر ايرانيان است) نيز گرفته ميشود. ديو به لحاظ زباني با دئوس «Deos» همريشه است. منتهي ديو آن قدرت آسماني و خارقالعاده را دارد؛ ولي آن لطافت را ندارد. اين است که حتي ميشود از ديوان کمک گرفت. چنانکه ديوان نخستين سواد آموزان مردم بودهاند. جمشيد اولين کسي است که گرمابه يا به قول قديميها تنشورخانه را ساخت. اين پهلوانان، کساني هستند که آبراهه ساختند. رستم يک پهلوان مستقلي است و جايگاه مستقلي دارد. در شاهنامه خيلي از پهلوانان، متعلق به خاندان پهلوانياند، خاندان پهلواني سامِ نريمان، گودرز و سياوش و فرزندش فرود که علاوه بر شاهزادگي، پهلوان هم هستند. بنا بر اين تلاش ديگر، تلاش براي آباد کردن اين سرزمين است. زندگي در ايران و آبادي ايران نيازمند سختکوشي است و فردوسي هم همين را روايت ميکند. پس آنچه اتفاق ميافتد، سختکوشي ايرانيان است. اين روايت سختکوشي ايرانيان، روايت جنگهاي مکرر است که برخي از آنها کيهاني بوده، برخي جنگ خوبي و بدي بوده. در شاهنامه در برابر خرد يک بيخردي هم وجود دارد. ريشه بيخردي، خشم، آز، رشک و دروغ است، البته فردوسي چند صفت ديگر را هم بهعنوان ريشه بيخردي ميآورد. مثل بيخردي کيکاووس در برابر خردمندي کيخسرو. گاهي اوقات اين دعواها، جنگ کيهاني و نفساني بوده؛ مثل جنگ با ديو خشکسالي يا جنگ با ديو دروغ. يکي از دعاهاي داريوش يکم در همان کتيبه مشهورش، حفظ اين سرزمين از دروغ است. اينها يک بخشي از جنگها بوده، که براي مقابله با آن نيازي به بازوي ستبر نيست، بلکه ريشه در نابخردي و ويژگيهاي نفساني دارد که گاهي پهلوانان را نيز مغلوب ميکرده است. يک تلاش مستمر ديگري که شاهنامه روايت ميکند حفظ سرزمين در برابر بيگانگان است که در ساحت اين تلاش، روح پهلواني و حماسه شکل ميگيرد. اين پهلواني در انديشه و زبان ايراني پايگاهي بلند دارد. منتهي اين پهلواني فقط اوصاف جنگاوري و کشورگشايي و فتح سرزمينها نيست، بلکه پهلواني همراه با اخلاق و سلوک خاصي است که بعدها به صورت فتيان در ادبيات عرفاني نمودار ميشود. از خصوصيات پهلواني دعوت به گفتگو، خويشتنداري، آرامش و خرد است. شاهنامه کتاب گفتگو است و روايتهايي که ميدهد، مشحون از گفتگوست و پهلوانان، با دشمنان و دوستان، در حال گفتگو هستند. اين گفتگوها گاهي هم کتبي است و با شاهان و سپهسالاران داخلي و خارجي انجام ميشود. حتي گفتگو به زندگي عاشقانه راه مييابد و در شرايط و زندگي روزمره خود را نشان ميدهد. آري پهلوانان اخلاق و سلوک خاص خود را داشتند. من برخي از اين موارد را ميگويم. مهمترين ويژگي پهلوانان همين خردورزيشان بوده که در قالب گفتوگو اتفاق ميافتد. رستم ميگويد، اسفنديار ميگويد، سهراب ميگويد. اصلا فضا، فضاي گفتوگو است و پهلوان کسي است که اهل گفتوگو است، پهلوان کسي است که تبارش را ميشناسد، پهلوان کسي است که سختکوش است، گاهي فرّه پهلواني هم دارد. ولي اينها دستمايه اين نيست که پهلوان تنآسايي کند. آن نبردي که بين رستم و اسفنديار پيش ميآيد، همه ميدانيم چه اتفاقاتي ميافتد. بعد رستم از زال و از سيمرغ کمک ميگيرد. رستم اطمينان دارد که با اين تيري که در نزد اوست، پايان عمر اسفنديار فرا رسيده، ولي باز هم آغازگر جنگ نيست. دگر باره رستم زبان برگشاد / مکن شهريارا ز بيداد ياد مکن نام من در جهان زشت و خوار / که جز بد نيايد ازين کارزار ز دل دور کن شهريارا تو کين / مکن ديو را با خرد همنشين اسفنديار خرد را به تعصب ميسپارد که به هر قيمتي شده کار خود را انجام دهد و تمام پيشنهادهاي رستم را رد ميکند. اما رستم، به نظر ميرسد اوج روح ايراني است. اسفنديار معتقد و مقدس است و براي خودش مأموريتي ماورايي قائل است و عمري را با ديوان و بددينان در نبرد بوده. رستم هم ميدانسته که با کشتن اسفنديار ديگر رستمي هم نخواهد بود. اين را به او گفته بودند، ولي اينجا مرگ را ، بر اينکه دستش را ببندند، ترجيح ميدهد؛ اين اهميت آزادگي و آزادي در نگاه رستم است. که گفتت برو دست رستم ببند / نبندد مرا دست چرخ بلند همه چيز ميگويد، بحث و گفتوگو ميکند. ميگويد تو باش، من پهلوان تو ميشوم و در کنارت ميآيم. اما او هم براي خودش يک مرزي و حيثيتي دارد، ميگويد عنان به عنان با تو ميآيم؛ يعني با اسبمان با همديگر ميآييم. يعني من پهلوانم و تو پادشاهي ولي زير بار حقارت دست بسته رفتن نميرود. ميگويد تو پادشاهي براي خودت باش، من هم پهلوانم. پهلوان در شاهنامه نماد مردم است. اما رستم در پايان به جايي ميرسد که ميگويد ولو اينکه من بميرم اجازه نميدهم دست من را ببندي؛ اينجا آن تفاوتي است که رستم را به قهرمان قهرمانان تبديل ميکند. رفتار او با کيکاووس هم همينگونه است. مراقب حفظ حريم پهلواني و انساني خود هست. ميگويد: چرا دارم از خشم کاووس باک؟ / چه کاووس پيشم، چه يک مشت خاک او پادشاه است، اين هم پهلوان است: سرم گشت سير و دلم کرد بس / جز از پاک يزدان نترسم ز کس حالا در عين حال، اين پهلوانان در همه اقوام هستند و در همهجاي ايران پراکندهاند و منحصر به يک منطقه و نژاد خاص نيستند. پهلوانان به عبارتي ديگر، نشاندهنده تنوع و تکثر اقوام ايراني هستند. يعني در حقيقت هر نقطهاي از ايران براي خودش يک پهلواني دارد. وقتي ايران در معرض تهديد قرار ميگيرد، همه پهلوانان از همهجاي ايران جمع ميشوند و به جنگ دشمن ميروند. يک نوع وحدت ملي در عين تکثر قومي را مشاهده ميکنيد. وقتي لشکر ميآيد، هر کدام پرچم خودش را دارد و اين پرچمها هر کدام يک نماد ويژهاي روي آن است و از آنِ قوم خاصي است. مثلا درفش رستم، نقش اژدها و رنگ کبود داشت و بعدها رنگهاي سرخ و زرد و سبز و قطعاتي از حرير و پرنيان و تصاوير مختلف بر آن افزوده شد. بههرحال شاهنامه کتاب خرد و داد است. اين هم باز برميگردد به اينکه پادشاهان اگر دادگر نباشند، دوامي نخواهند داشت. که اگر شاه دادگستري نکند آن فره به شکل برهاي سفيد از تن او جدا ميشود و ميرود و در پي آن مصيبت و بلا ميآيد، مثل برآمدن ضحاک. اين داد البته با دهش ميآيد. داد در معناي کهن خود افزون بر عدل معنا مي دهد، معناي قانون ميدهد. اصلا قانون داشتن مقدمه عادل بودن است. چيزي که بتوان به آن استناد کرد و از برخوردهاي سليقهاي دوري گزيد مقدمه برابري است. خب مثلا ستودهبودن فريدون براي همين است: فريدون فرخ فرشته نبود / ز مشگ و ز عنبر سرشته نبود به داد و دهش يافت آن نيکويي / تو داد و دهش کن فريدون تويي نمونه ديگر: بيا تا جهان را به بد نسپريم / به کوشش همه دست نيکي بريم وزين پس بر آن کس کنيد آفرين / که از داد آباد دارد زمين بسازيد و از داد باشيد شاد / تن آسان و از کين مَگيريد ياد يعني پهلواني يک نظام اقتدارگرا و يک نگاه اقتدارگرا نيست، همه اقوام پهلوان دارند، همه حضور دارند و اگر هم قرار است که ايرانزمين آباد بشود، درحقيقت اين از دادورزي فرزانگان و حکيمان و خردمندان و پادشاهان است که اين آبادي روي ميدهد و اين اتفاق ميافتد. ايرانياني که از همه تجربههاي بشري، يادگارهايي حکيمانه برداشتهاند. خردورزي ايرانيان ايجاب ميکند که حتي از ديوان که دشمن ايرانيان هستند هم علم و فن بياموزند. دشمنان ايران همه يک نوع به مسائل نگاه نمي کنند و در بين آنها ميتوان چهرههاي متفاوتي يافت. مثلا پيران که سپهسالار افراسياب بود و براي همدلي و تفاهم بين ايران و توران تلاش ميکرد، يا اغريرث برادر افراسياب که در آزادي ايرانياني که در جنگ بين ايران و توران به اسارت گرفته بودند، نقش داشت. ايرانيان همانطور که گفته شد، علم و فن را از دشمن خود هم ميآموختند. چنانکه خط و معماري را از ديوان آموختهاند. ديو در شاهنامه در معاني پيچيده، لايهلايه و مختلفي بهکار رفته است. در يک معنا ديو همان دئوس يا زئوس است. خداياني که وجه الهي خود را از دست دادهاند، هر چند صاحب قدرت و علم و فنآوري هستند. من صحبتم را جمع کنم. برخي از مهمترين خصوصياتي را که فردوسي براي ايرانيان بر ميشمرد عبارتند از دوستداري طبيعت، روحيه پهلواني، تلاش براي زندگي در شرايط دشوار و آموختن از تجارب ديگران، گفوتگو و اخلاقمداري که در فرهنگ و تمدن ايران، اسطورهوار تکرار ميشود و همه ريشه در خرد ايراني دارد. وراي همه اينها، پيام فردوسي همان نکتههايي است که در مقدمه به آن ميپردازد: سخن ماند از تو همي يادگار / سخن را چنين خوارمايه مدار فروغ فرخزاد هم گويي به همين بيت فردوسي نظر داشته که گفته: "تنها صداست که ميماند". نکته پاياني اينکه اسطورهها و روايتها در زمانهاي گوناگون و به شکلهاي متفاوتي تکرار و بازتوليد ميشوند. الان هم بعد از هزاران سال همچنان ميبينيم که دشمنان ايران ميخواهند بر اين آب و خاک مسلط شوند. زماني جنگ بر سر سرزمين و خاک است و زماني هم بر سر آب است. اگر بخواهيم تطبيق بدهيم، موارد زياد است. در شاهنامه جمشيد پادشاهي است که در اوج بوده، اما مردم از ظلم او به دشمن پناه ميبرند و ضحاک را به سروري ميپذيرند. فردوسي با اينکه مقيد است کلمه عربي را کم بهکار بگيرد، ولي ذکر ميکند که ضحاک، در آنسوي اروند رود و در خارج از سرزمين ايران، در بيتالمقدس بوده. فريدون براي اينکه آب و خاک ايران را نجات دهد، به آنجا ميرود، به خشکي رسيدند سر کينه جوي / به بيت المقدس نهادند روي و هنگامي که ضحاک را ميگيرد، گرز را بالا ميبرد که بر سرش بکوبد، سروش آسماني به او ميگويد نه، ضحاک را نکش. او را در بند کن. فريدون او را به زنجير ميکشد و به بالاي کوه دماوند ميبرد، زنجيرهاي گراني بر دست و پايش مي زند. تصور افسانهاي آن است که اين آتشفشان و بخاري که از کوه دماوند برميخيزد درحقيقت همان آه ضحاک است. در ميان آهنگران تهراني سنتي رواج داشت که ابتداي صبح که به سر کار مي رفتند، ضربه اي با پنک بر سندان خالي مي گوفتند و معتقد بودند که با اين ضربه زنجير ضحاک را محکم تر مي کنند. در اينجا باز تأکيد ميکنم که شاهنامه در عين آن که کتاب پهلواني است، کتاب خردورزي ايرانيان هم هست، کتاب داد است، کتاب گفتگو هم هست و نه فقط يک اثر باستاني. راهکار امروز ما ايرانيان در جهان پرچالش هم همان است که در اين روزگار از سوي ايران مطرح شد و در جهان پذيرايش شدند: گفتگوي اديان، گفتگوي فرهنگها و تمدنها. از همين گفتگوها است که متفکران بزرگي در سرزمين ما برآمدند که هم از دانش ديگران و حتي ديوان بهره بردند و هم خود به آن روح ايراني افزودند. چندي پيش محمد السحيمي، در يکي از روزنامههاي مشهور عربستان، پس از گرفتن جايزه جهاني اسکار به دست هنرمندان ايراني، نوشته بود که هراس از فرهنگ و هنر و هنرمندان ايراني بيشتر است، تا نگراني از تواناييهاي رزمي آنها. به هر حال شاهنامه مهمترين سند خردورزي ايران در گذشته، حال و فردا است و چنانکه در مقدمه قديم شاهنامه آمده: و اندرين چيزهاست که بهگفتار مر خواننده را بزرگ آيد و بهر کسي دادند تا ازو فايده گيرند. و چيزها اندرين نامه بيابند که سهمگين نمايد و اين نيکوست چون مغز او بداني، و ترا درست گردد و دلپذير آيد... اين همه درست آيد نزد دانايان و بخردان بهمعني، و آنکه دشمن دانش بود، اين را زشت گرداند و اندر جهان شگفتي بسيار است. همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در آي گپ https://igap.net/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar