نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

قصه شب/ قلعه حیوانات- قسمت بیست و سوم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
آخرين خبر/ دوستان عزيز، اين شب‌ها با قصه‌اي جذاب و معروف در ادبيات داستاني دنيا همراه شما هستيم. کتاب «قلعه حيوانات» توسط «جورج اورول» در طول جنگ جهاني دوم نوشته شد و ترجمه حاضر نيز توسط «علي‌اکبر آخوندي» منتشر شده است. اميدواريم از خواندن اين داستان لذت ببريد. قسمت قبل
دو روز بعد حيوانات براي جلسه فوق العاده به طويله احضار شدند و وقتي ناپلئون اعلام کرد که الوارها را به فردريک فروخته و واگن او براي حمل مي رسد، جملگي از تعجب بر جا خشک شدند. حقيقت امر اين بود که ناپلئون در تمام مدتي که به دوستي پيل کينگتن تظاهر مي کرد، در خفا مشغول زد و بند با فردريک بود. با فاکس وود قطع رابطه شد و پيامهاي دشنام آميزي براي پيل کينگتن فرستاده شد. به کبوترها گفته شد ديگر به پينچ فيلد نروند و شعار را از «مرگ بر فردريک » به «مرگ بر پيل کينگتن »تغيير دهند و ناپلئون حيوانات را مطمئن ساخت که داستان حمله به قلعه حيوانات افسانه بوده است و در نقل بدرفتاري فردريک نسبت به حيواناتش بسيار اغراق شده است و چه بسا تمام شايعات از ناحيه سنوبال و عمالش ريشه گرفته باشد. هم چنين معلوم شد که سنوبال در پينچ فيلد نيست و هرگز در تمام عمرش قدم به آنجا نگذاشته است، بلکه در رفاه و تجمل نسبي در فاکس وود زندگي مي کند و در حقيقت سالهاست جيره خوار پيل کينگتن است. خوکها از نيرنگي که ناپلئون زده بود يعني با تظاهر به دوستي با پيل کينگتن، فردريک را وادار کرده بود دوازده ليره قيمت الوار را بالا ببرد، خيلي کيف کردند. سکوئيلر مي گفت فضيلت ناپلئون در اين است که به هيچ کس اعتماد ندارد و اين عدم اعتماد را نسبت به فردريک هم نشان داده است. فردريک مي خواسته قيمت الوار را با قطعه کاغذي که به آن چک مي گويند بپردازد اما ناپلئون هشيار قبول نکرده و گفته است بايد تمام مبلغ با اسکناس پنج ليره‌اي و آن هم قبل از حمل جنس پرداخت شود و فردريک وجه را پرداخته و مبلغ درست معادل قيمت خريد ماشين آلات آسياب بادي است. در خلال اين احوال الوارها را با سرعت تمام حمل ميکردند. پس از آنکه همه را بردند جلسه خصوصي ديگري در طويله تشکيل شد تا حيوانات اسکناسهاي فردريک را ببينند. ناپلئون با لبخندي حاکي از موفقيت روي بستري از کاه بالاي سکو آرميده بود. در کنارش پولها در يک ظرف چيني بطور منظم چيده شده بود. حيوانات يکي يکي و با آرامي از جلو آن گذشتند و با دقت بسيار به آن خيره شدند. باکسر پوزه اش را براي بو کردن اسکناسها جلو برد و کاغذهاي نازک را به خش وخش انداخت. سه روز بعد هياهوي عجيبي برپا شد. ويمپر با رنگ پريده به سرعت با دوچرخه از راه رسيد. دوچرخه را در حياط انداخت مستقيما به ساختمان رفت. پس از يک لحظه صداي غرش خشم آلودي از عمارت ناپلئون بلند شد. خبر واقعه چون بمبي در قلعه ترکيد. اسکناسها جعلي بود و فردريک الوارها را در ازاي هيچ خريده بود. ناپلئون حيوانات را احضار کرد و با صداي وحشتناکي حکم اعدام فردريک را صادر نمود. گفت او را پس از دستگير کردن زنده زنده خواهند جوشاند. در ضمن حيوانات را آگاه ساخت که بايد انتظار بدتري هم داشت، چه بسا فردريک و کسانش در هر دقيقه حمله اي را که مدتها انتظارش مي رفت آغاز کنند. در تمام راه هاي قلعه قراول گمارده شد و به علاوه چهار کبوتر با پيامهاي مسالمت آميز و به اميد تجديد روابط حسنه با پيل کينگتن به فاکس وود اعزام شدند. صبح روز بعد حمله آغاز شد. حيوانات مشغول خوردن صبحانه بودند که فردريک با اعوان و انصارش از دروازه پنج کلوني وارد شدند. حيوانات با رشادت تمام يورش بردند اما اين بار فتح و ظفر به آساني جنگ گاوداني نصيبشان نمي شد. آدمها پانزده نفر بودند و شش تفنگ داشتند و به مجردي که حيوانات به فاصله پنجاه متري رسيدند شليک کردند. حيوانات تاب مقاومت در مقابل گلوله ها را نياوردند و با وجود کوششهاي ناپلئون و باکسر، به عقب رانده شدند. عده اي هم مجروح شدند. همه داخل ساختمان جمع شدند و با احتياط از شکافهاي در و سوراخهاي کليد مراقب خارج بودند. همه ي چراگاه و آسياب بادي دست دشمن بود. در آن لحظه ناپلئون هم تکليفش را نمي دانست. دمش منقبض شده بود، بدون اداي يک کلمه بالا و پايين قدم مي زد. چشمها به فاکس وود دوخته شده بود. اگر پيل کينگتن و کسانش به ياري مي آمدند هنوز امکان پيروزي بود اما همان چهار کبوتر قاصد برگشتند، يکي از آنها حامل تکه کاغذي بود رويش با مداد نوشته شده بود: «تا چشمت کور!» فردريک و کسانش اطراف آسياب بادي توقف کرده بودند و حيوانات را نگاه مي کردند. زمزمه اي حاکي از ترس بلند شد، چه دو تن از آدمها اهرم و پتک دست گرفته بودند و مي خواستند آسياب بادي را خراب کنند. ناپلئون فرياد کشيد: «رفقا شجاع باشيد، چنين کاري امکان پذير نيست، ديوارهاي آسياب ضخيمتر از آن است که با اهرم و پتک حتي ظرف يک هفته خراب شود.» اما بنجامين که حرکات آدمها را با دقت زير نظر گرفته بود و مي ديد که آن دو نفر مشغول کندن چاله اي نزديک پايه آسياب هستند پوزه ي درازش را با وضعي که از آن تمسخر مي باريد تکان داد و گفت: «همين حدس را مي زدم، نمي بينيد دارند چه مي کنند؟ يک لحظه ديگر چاله پر از مواد منفجره است.» ادامه دارد... همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar