بخشی از کتاب/ یک داستان شیرین برای شب های تابستانی
آخرين خبر/ ميگفتند بهروز مغز پزشکي است. اما عمو اسدالله ميخنديد و ميگفت نطفهاش از خودم است، حرف مفت است! راست هم ميگفت. هنوز هم عمو اسدالله با اين هيکل و دو من سيبيل به کيسه صفرا ميگويد صفورا! هميشه هم از اين اندامش به نيکي ياد ميکرد چون هم نام زن عمو است! هرچقدر هم بهروز ميگفت صفرا يک کيسه بوگندوي ضايع است، باز هم عمو خودش را لوس ميکرد و داد ميزد کيسه صفوراي من کيه؟؟ زن عمو هم هربار ريسه ميرفت و ميگفت: من من! با اين حال ميگفتند بهروز مغز پزشکي است! نه اينکه فکر کني پزشک است نه! از وقتي يکي از دورههاي کمک هاي اوليه را ثبتنام کرده بود و تنفس مصنوعي ياد گرفته بود، فاميل نديد بديد ما دکتر صدايش ميکردند! زنعمو هم ميگفت پسرش يکجور منحصر به فردي تنفس مصنوعي ميدهد که تمام فرورفتگيها آدم پف ميکند ميزند بيرون! خانوادگي ميگفتند از وقتي بهروز اينقدر مهارت پيدا کرده ديگر پايشان به دکتر باز نشده! يعني اگر بهروز پدر تو ميشد ميتوانستي افتخار بکني که پدرت مکتبي جديد در علم پزشکي ايجاد کرده که يبوست و آرتروز و ورم پانکراس را هم با تنفس مصنوعي درمان ميکند! چگونه با پدرت آشنا شدم مونا زارع نشر چشمه همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar