گفتگوی لیلی با خدا به قلم «عرفان نظرآهاری»
آخرين خبر/ ليلي گفت: امانتيام زيادي داغ است. زيادي تند است. خاکستر ليلي هم دارد ميسوزد. امانتي را پس ميگيري؟ خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس ميگيرم. ليلي گفت: کاش مادر ميشدم، مجنون بچهاش را بغل ميکرد. خدا گفت: مادري بهانهي عاشقي است. بهانهي سوختن، تو بيبهانه عاشقي، تو بيبهانه ميسوزي. ليلي گفت: دلم زندگي ميخواهد، ساده، بيتاب، بيتب... خدا گفت: اما من تب و تابم، بي من ميميري... ليلي گفت: پايان قصهام زيادي غمانگيز است. مرگ من، مرگ مجنون، پايان قصهام را عوض ميکني؟ خدا گفت: پايان قصهات اشک است. اشک درياست. دريا تشنگي است و من تشنگيام، تشنگي و آب .. پاياني ازين قشنگتر بلدي؟ ليلي گريه کرد. ليلي تشنهتر شد. خدا خنديد. عرفان نظرآهاري