یک کتاب خوب/ سوء تفاهمی که خیلی از ما دچارش هستیم
آخرين خبر/ آلبر کامو، متولد ۱۹۱۳ در روستايي در الجزاير، نويسنده، فيلسوف و روزنامهنگار معروف فرانسوي است که خالق آثاري چون کتاب سوء تفاهم – بيگانه – تسخيرشدگان – سقوط – طاعون -کاليگولا – مرگ خوش و يادداشتها است. عليرغم اينکه بسياري از نويسندگان مشهور جهان وي را در دستهٔ اگزيستنسياليستها قرار دادهاند، خودش همواره آن را رد کرد. کامبو جوانترين نويسندهاي بود که موفق به دريافت جايزهٔ نوبل شد و چند سال بعد، در سال ۱۹۶۰ بر اثر سانحهٔ تصادف درگذشت. موسسه نوبل در وصف کامو و آثارش براي دريافت جايزه نوبل چنين نوشته است: براي آثار مهم ادبي او که با روشنبيني و شنيدن دقيق مشکلات وجدان انساني در زمان ما همراه است. خلاصه کتاب سوء تفاهم شخصيتهاي نمايشنامه همانند ديگر داستانهاي کامو از همان ابتدا و بهتدريج به خواننده معرفي ميشوند. مادر، مارتا که دختر خانواده است، يان (ژان) که پسر خانواده است و ماريا که همسر يان است. ناگفته نماند که پيرمرد خدمتکاري هم نقش کوتاه اما تقريباً تأثيرگذاري را ايفا ميکند. اين اثر بيبديل بهصورت يک نمايشنامهٔ فوقالعاده جذاب چاپ شده و نويسنده در سال ۱۹۸۵ آن را بازنويسي کرده و محوريت آن چهار شخصيت هستند. داستان در يک هتل اتفاق ميافتد که يک مادر و دختر آن را اداره ميکنند و براي رسيدن به آرزوهايشان که رفتن به افريقا و زندگي در وضعيت بهتر است، دست به کارهاي عجيب و غيرانساني ميزنند. در اين ميان پسر اين خانواده که از کودکي از آنها جدا شده، تصميم ميگيرد خودش را به آنها بشناساند، اما بهشيوهاي غيرمستقيم؛ چرا که فکر ميکند خوشبختي او در گروِ زندگي با مادر و خواهر و تأمين نيازهاي اين دو نفر است. گرچه همسر او با اين کار مخالف است و اصرار دارد که شوهرش از همان ابتدا باصراحت اعلام کند که او پسر خانواده است. دقيقاً از همينجا است که قسمت اصلي داستان شکل ميگيرد: روبرو شدنِ ژان با اعضاي خانوادهاش و ادامهٔ ماجرا… درباره کتاب سوء تفاهم اين نمايشنامه هم مانند ديگر آثار کامو بسيار ساده و پرکشش است و شامل ديالوگهايي کوتاه و هدفمند ميباشد و براي کساني که از متنهاي طولاني و پرحاشيه بيزارند، انتخاب خوبي خواهد بود. پردهٔ اول داستان در شهر کوچکي در چکسلواکي با گفتگوي ميان مادر و دختر آغاز ميشود. در بخشي از داستان شاهد اين گفتگو هستيم: «مارتا: تو خودت به من ياد نداده بودي که به هيچي اهميت ندم؟ هيچي برام مهم نباشه؟» «مادر: آره، ولي من خودم تازه فهميدهم که اشتباه ميکردم و توي اين دنيايي که از هيچي نميشه مطمئن بود بعضي چيزها قطعي هستن. امروز اون چيز قطعي براي من عشق يه مادر به پسرشه.» سرتاسر داستان پُر است از سوءتفاهم، فريب، خشم و نفرت. نفرتي که به فجيعترين شکل ممکن بروز داده شده است. يکي از بهترين شخصيتها، شخصيت مادر خانواده است که خسته و پشيمان از کارهايي که کرده، به دنبال فرصتي براي پاياندادن به زندگياش است. و با آخرين حادثه، اين احساس در او به اوج ميرسد. او که تصور ميکند به آخر خط رسيده است، علت وقوع اين حادثهٔ تلخ را مکافات خودش ميپندارد و بر اين باور است که آزادياش سلب شده است: «آخ! من آزاديم رو از دست دادهم. جهنم از اينجاست که شروع ميشه!» در رابطه با شخصيت خشک و بياحساس و خشمگين مارتا ميتوان گفت که بهگونهاي توصيف شده است که در خواننده حس نفرت را ايجاد نميکند، چرا که در عين حال بسيار وفادار به مادرش است و اين نشاندهندهٔ اندکي احساس در وجودش و دستکم به مادرش ميباشد. در نهايت، بهعنوان يک خواننده در انتهاي داستان ممکن است با اين چالش روبرو شويم که آيا لازم بود ژان از همان ابتدا خانوادهاش را با حقيقت مواجه ميکرد يا نه. شايد اگر ما هم بوديم، مانند او عمل ميکرديم. جملاتي از متن کتاب سوء تفاهم مارتا: جنايت جنايته؛ آدم بايد تصميمش رو گرفته باشه. بهنظرم تو هم از همون موقعي که داشتي جواب مسافر روميدادي ميدونستي. مادر: نه، من بهش فکر نکرده بودم. همينجوري از سر عادت جوابش رو دادم. مارتا: عادت؟ ولي تو خوب ميدوني که اينجور فرصتها کم پيش ميآد. مادر: بله، معلومه. ولي عادت با جنايت دوم شروع ميشه. با اولي هيچي شروع نميشه. اولي چيزيه که تموم ميشه. بعدش، چون فرصت کم پيش ميآد، فرصتها پخش و پلا ميشن بين سالها و خاطرهشونه که عادت روتقويت ميکنه. راستش، بعضيوقتا اين فکر آرومم ميکنه که اونايي که مال ما هستن هيچ عذابي نکشيدن. مشکل بشه اصلاً اسمش رو جنايت گذاشت. فقط يه دخالت کوچيکه، يه تلنگر کوچيک به زندگي کسايي که نميشناسيم. آره، معلومه که زندگي خيلي بيرحمتر از ماست. شايد براي همينه که نميتونم احساس گناه بکنم. يان: ما اينجا دنبال خوشحالي و خوشبختي نيومديم. خوشبختي! خوشحالي! ما اينا رو داريم. ماريا: (با حرارت) پس چرا به همين قانع نباشيم؟ يان: خوشحالي وخوشبختي همهچيز نيست و آدمها وظيفههاشون رو هم دارن. وظيفهٔ من اينه که دوباره مادرم روپيدا کنم، سرزمين مادريام رو… نه، مردها هيچوقت نميدونن چهجوري بايد عاشق باشن، نميدونن عشق واقعاً چيه. هيچي مردها رو واقعاً راضي نميکنه. اونا فقط با خواب و خيالهاشون خوشن، با خواب و خيالهاشون و با وظيفههايي که براي خودشون ميتراشن، با رفتن دنبال جاهاي تازه، خونههاي تازه، وطن تازه. ولي ما زنها ميدونيم که عشق صبر و انتظار نميشناسه. يه جاي مشترک، يه دستي که توي دست باشه و ترس از جدايي، ترس از تنها موندن. عشق همهش همينه. يه زن که وقتي عاشق ميشه ديگه به فکر چيز ديگهاي نيست، خواب و خيال نميبينه. بعضيوقتا يه لحظه يه احساسي به آدم دست ميده و آدم طبق احساس اونلحظه تصميم ميگيره، ولي بعد احساسش عوض ميشه واز تصميمش برميگرده و دوباره همهچي برميگرده سر جاش. مادر: خيلي وقته که بغلت نکردهم، چون اصلاً يادم رفته بود که بغلم رو برات باز کنم. ولي هميشه دوستت داشتم. حالا اينو ميفهمم، چون تازه حالاست که دلم به حرف اومده. زندگي درست وقتي داره از نو برام شروع ميشه که من ديگه طاقت زندگي کردن رو ندارم. مارتا: ولي آخه چي ميتونه قويتر از بدبختي ونااميدي دخترت باشه؟ مادر: شايد خستگي، و عطش آرامش. مشخصات کتاب کتاب سوء تفاهم نويسنده: آلبر کامو ترجمه: خشايار ديهيمي انتشارات: ماهي تعداد صفحات: ۹۴ قيمت – پاييز ۹۶: ۷۰۰۰ تومان 👤 نويسنده مطلب: آزاده رمضاني