احکام کلی با ادبیات چه میکنند؟
ايسنا/ يکي ميگويد صدور حکم کلي براي ادبيات ايران خصلت جهان سومي است و ديگري ميگويد ميخواهند ادبيات را به حاشيه ببرند. يکي ميگويد ميخواهند ميدان را به نفع ترجمه خالي کنند، ديگري هم ميگويد با اين کار ميخواهند خود را بزرگ کنند. تن نحيف ادبيات ايران آماج احکام کلي مانند «ادبيات ايراني مخاطب ندارد»، «ادبيات ما رو به زوال است»، «مخاطبان به ادبيات ايراني اعتماد ندارند» و... است. ايسنا نظر تعدادي از نويسندگان و مترجمان را درباره تأثير اين احکام کلي بر ادبيات و نويسندگان جويا شده است که در پي ميآيد. برخي ميخواهند ادبيات را به حاشيه ببرند جتبي ويسي - مترجم و شاعر - در اينباره ميگويد: اين حکمهاي کلي درباره ادبيات تأثير خوبي بر روي آن نخواهد گذاشت، اما نويسندهها و شاعران نبايد به حکمهاي کلي توجه داشته باشند. آنها رسالتي دارند که بايد آن را به انجام برسانند و نبايد به صحبتها و مسائل بيروني توجه کنند، زيرا کساني هستند که ميخواهند ادبيات را به حاشيه ببرند و نقش آن را ناديده بگيرند. اين موضوع در کشور ما نسبت به کشورهاي ديگر نمود بيشتري دارد. البته شايد اين موضوع توهم توطئه باشد اما چيزي که به نظر من ميرسد اين است که برخي نميخواهند ادبيات نقش سابق خود را داشته باشد و بر جامعه تأثير بگذارد. او سپس اظهار ميکند: البته نبايد وضعيت بيروني را ناديده بگيريم. وضعيت حاکم در جامعه ما وضعيت مناسبي نيست و اين موضوع خواه ناخواه بر اهل ادبيات تأثير ميگذارد. فشار اقتصادي به اندازه کافي بر روي اهل قلم وجود دارد و آنها پتانسيل نااميد شدن را دارند. از طرفي ادبيات نقش رهاييساز دارد که در تنگنا قرار دادن نويسندهها باعث ميشود آنها اميد نداشته باشند. ما بايد براي نقش اهل قلم ارزش قائل باشيم. آنها بايد سعي کنند قدرتمند عمل کنند و نااميد نشوند. من احساس ميکنم وضعيت حال حاضر نسبت به چند سال پيش تفاوت عمدهاي پيدا کرده است. ما بايد تا آخرين حد تلاش کنيم و به صحبتهاي پيشآمده تن ندهيم که اين موضوع خيلي سخت است. ميخواهند ميدان را به نفع ترجمه خالي کنند محمد قاسمزاده - نويسنده - نيز درباره اين موضوع بيان ميکند: ما دوران سختتري را هم پشت سر گذاشتهايم، حتي کتابهايمان چاپ نميشد، اما از نوشتن دست برنداشتيم. صدور احکام کلي بر تعداد معدودي از نويسندگان اثر ميگذارد و ممکن است عدهاي مأيوس شوند؛ البته کساني مأيوس ميشوند که جديتي در کار ندارند و ادبيات دغدغهشان نيست. زماني که شما چيزي دغدغهتان باشد در بدترين شرايط هم آن را ادامه ميدهيد. پس کسي که دغدغه ادبيات داشته باشد هيچگاه ميدان را خالي نميکند. او خاطرنشان ميکند: من نميدانم اين احکام کلي از کجا نشأت ميگيرد اما فکر ميکنم جرياني اين کار را انجام ميدهد که ميخواهد ميدان را به سود ترجمه خالي کند. در واقع برخي از مترجمان اين کار را ميکنند، البته مترجمان جدياي هم نيستند و اصولا کار خودشان خراب است. قاسمزاده با تأکيد بر اينکه نميتوانيم حکم کلي براي داشتن و نداشتن مخاطب ادبيات صادر کنيم، ميگويد: نوع ادبياتي که برخي از دوستان کار ميکنند اصولا کممخاطب است. قاعدتا آنها ميدانند نبايد انتظار خواننده زياد داشته باشند، زيرا زماني که مخاطبت را خاص در نظر ميگيري افراد عام سراغت نميآيند. اگر برحسب اتفاق هم کتابي از شما بخرند و بخوانند به زودي مأيوس ميشوند و سراغ نويسنده ديگري ميروند. علت پرفروش و پرمخاطب بودن ترجمه هم به خاطر برد تبليغاتي ناشران خارجي براي يک کتاب است و علت آن مترجم خاص نيست؛ مثلا قبل از آنکه کتاب ميلان کوندرا و موراکامي به ايران بيايد آوازهشان به ايران آمده است و به همين دليل مخاطب ايراني با آنها آشناست. گاهي شاهد بودهايم نويسنده برجستهاي که شهرتش به ايران نيامده، مخاطب پيدا نکرده است؛ مانند کتاب «بازمانده روز» نوشته ايشيگورو که خانمي ترجمه کرد. به خاطر اينکه ايشيگورو شهرت نداشت اصلا فروش نرفت. بعد هم نجف دريابندري آن را ترجمه کرد. اينکه ادبيات ايراني بازار مناسبي ندارد دليل بر بد بودن کتاب نيست؛ دليلش تبليغ نکردن، نشناختن مخاطب و پخش بسيار بد کتاب در ايران است. گاهي کتاب يک نويسنده ايراني به خاطر تبليغات فروش زيادي ميکند که اين حکم کلي نقض ميشود. اين را هم در نظر بگيريد که شما نميتوانيد درباره ادبيات يک کشور حکم کلي صادر کنيد و بايد توجه داشته باشيد ادبيات ايران را با ادبيات چه کشوري مقايسه کنيد؛ اگر ادبياتمان را با ادبيات عراق، ترکيه، مصر، يونان يا حتي فرانسه مقايسه کنيد به يک نتيجه معقول خواهيد رسيد. الان بازار ادبيات فرانسه بيرونق است و داستانهاي فرانسوي با استقبال روبهرو نميشود. اما اگر ادبيات ما با کل ادبيات جهان مقايسه شود مقايسه صحيحي نيست. به اين دليل، اين حکم کلي را نميپذيرم. اين نويسنده متذکر ميشود: در کشور ما نقد وجود ندارد پس نميتوانيم چنين حکمهايي صادر کنيم. چقدر بر کتابها نقد نوشته ميشود؟ نمينويسند. نقد راه دارد و منتقد بايد در دانشگاه تربيت شود. با دو سه واحد نميتوان منتقد تربيت کرد. کساني که در روزنامه نقد مينويسند بيشتر خانوادگي و باندبازي عمل ميکنند. کسي ادبيات ما را نقد نکرده که بگوييم ادبيات رو به زوال است. بايد از کسي که اين حرفها را ميزند بپرسيد آيا همه کتابهاي ادبيات داستاني را خوانده است؟ من فکر نميکنم کسي بتواند همه کتابها را بخواند. صدور حکم کلي، خصلت کشورهاي جهان سومي است همچنين احمد پوري - مترجم و نويسنده - در گفتوگو با ايسنا اظهار ميکند: اگر حکمي صادر ميشود بايد بر مبناي استنتاجها، آمار و واقعيتها باشد. حکمي را که بر اساس اين مبنا صادر شده ديگر نبايد صرفا قبول و يا رد کرد زيرا چه قبول بکنيم چه قبول نکنيم، به يک وجود واقعي خارجي تبديل شده است. احکامي که بدون آمار و فکت صادر ميشود متاسفانه خصلت کشورهاي عقبمانده يا جهان سومي است. اين احکام از ذهن يک نفر بدون دليل و آمار توليد ميشود؛ حتي ممکن است درست باشد ولي نبايد بر روي آنها حساب باز کرد. درست مثل اين است که بگويند اگر گوجه و سيبزميني را با هم بخوريد، سکته ميکنيد؛ آيا اين موضوع پشتوانه علمي دارد؟ معتقدم اين حکمها را که به اين شکل صادر ميشود بايد نفي کنيم. او سپس درباره تأثير اين احکام بيان ميکند: اين حکمها در نويسندگاني که به حرفهايي که گفتم رسيدهاند تاثيري ندارد چون به اين حکمها اعتنايي ندارند و کار خودشان را ميکنند. اما ممکن است براي کساني که اول راهاند، جوان و خاماند، مايوسکننده باشد. به نظرم يکي از وظايف شما روزنامهنگاران و ما به عنوان نويسندگان و مترجمان اين است که درباره اين حکمها نظر بدهيم و بگوييم حکمي که بر پايه شواهد و دليل نباشد حکم درستي نيست. در واقع بايد اين حکمها را بياعتبار کنيم؛ زمانيکه اين حکمها بياعتبار شد هرکس هرچقدر دلش ميخواهد حکم صادر کند. پوري ميافزايد: آدمهاي جدي اين حکمها را صادر نميکنند. کساني حکم صادر ميکنند که ميخواهند مثلا حرف بزرگ و خيرهکنندهاي بزنند تا به اصطلاح توجهها را جلب کنند. البته شايد به اين خاطر باشد، زيرا هرکس انگيزهاي دارد. شايد فرد ميخواهد بگويد من آدم بزرگي هستم و چنين حکمي ميدهد. اما آنچه مهم است اين است که هيچ اعتباري بر اين حکمها نيست. برخي با حکم دادن ميخواهند بزرگ شوند ناهيد طباطبايي - نويسنده - نيز درباره اين موضوع بيان ميکند: اين حکمها تاثيري ندارد زيرا کسي که نويسنده و صاحب دغدغه است کار خود را انجام ميدهد. يکسري از افراد هستند که دست به چنين کارهايي ميزنند. نميدانم قصدشان از اين حرفها چيست. اما يکسري افراد غيرمتخصص با دادن احکام کلي ميخواهند صاحب انديشه و بزرگ شوند. هيچگاه نميتوان حکم داد و بايد تحقيق و پژوهش صورت بگيرد. بدون تحقيق خيلي حرفها ميتوان زد. هرکس سليقه و دريافت خود را حکم در نظر ميگيرد محمدرحيم اخوت - نويسنده - هم ميگويد: من نميدانم اين حکمهاي کلي از کجا ميآيد؛ اما ميدانم ميزان انتشار و استقبال از کتابها رو به کاهش است. دليل اين موضوع اين است که رسانههاي ديگري جايگزين کتاب شدهاند. به نظرم نبايد به اينگونه احکام کلي توجه کرد زيرا براساس تحقيق و آمار صادر نشده و هرکس سليقه و دريافت خود را به عنوان حکم درنظر گرفته است. درست و غلط آن را بايد تحقيق کرد. اين موضوع ممکن است براي به حاشيه راندن ادبيات باشد اما آنچه بيشتر از همه ادبيات را به حاشيه ميفرستد سختگيريهايي است که در صدور مجوز دارند. خود من دو کتاب چاپنشده دارم؛ فقط به خاطر اينکه به من گفتند قسمتهايي از آن را حذف کن و من حاضر نيستم حذف کنم و از خير چاپ آن گذشتم. او تأکيد ميکند: فکر ميکنم اينکه ادبيات از تب و تاب افتاده است و خواهانش کمتر شده غير از جايگزيني رسانههاي ديگر، سختگيريهاي بيدليل و به زعم من بيجهت دستگاههايي است که مجوز صادر ميکنند، آنها در اداره نشستهاند و حقوقشان را ميگيرند و در کتابها دنبال ايراد هستند، کتاب را هم کامل نميخوانند. اينهاست که به ادبيات ضربه ميزند. اگر کمک نميکنند، بازار چاپ و نشر را بازتر کنند تا نويسنده با ميل و خيال راحتتري بنويسند و ناشران با خيال راحتتري کتاب چاپ کنند. قياس به نفس ميکنند همچنين اسدالله امرايي- مترجم - با بيان اينکه اين حکمهاي کلي تأثيري بر ادبيات و نويسندهها ندارد، اظهار ميکند: کار خوب خود را نشان ميدهد و جاي خود را پيدا ميکند؛ فرقي هم نميکند ترجمه است يا تأليف. سالهاست رمان «همسايهها»ي احمد محمود منتشر ميشود. روزگاري اجازه چاپ نداشت، بعد که چاپ شد کتاب را مانند ورق زر بردند. دوباره جلويش را گرفتند و حالا قاچاقچيان از قبل فروش کتاب سود ميبرند. اين کتابها خريدار دارد و کسي به اينکه به صورت قاچاق و غيرقانوني چاپ ميشود، کاري ندارد، حتي طرف اين خطر را به جان ميخرد و کتاب را قاچاق چاپ ميکند؛ اينها يعني کتاب خريدار دارد. يا کتاب «انسان خردمند» که کتاب کمحجم و ارزاني نيست، نزديک به ۲۰ بار تجديد چاپ شده است. در واقع اگر خوراک خوب به مخاطب ارائه شود، سراغش ميرود. من نگاه بدبينانهاي ندارم، شايد کساني که به اين چيزها دامن ميزنند قياس به نفس ميکنند که چرا کتاب من را نميخرند. او ميافزايد: در نظر بگيريد چاپ اول کتاب «طريق بسمل شدن» محمود دولتآبادي ۳۰ هزار نسخه بود که در ايام نمايشگاه کتاب تمام شد. يعني کتاب را ميخرند. ناشر که بنگاه خيريه باز نکرده است کتاب چاپ کند، نفروشد و بعد دوباره چاپ کند. اگر به خواننده کتاب خوب ارائه کنيد، مخاطب خود را دارد؛ ممکن است کتابي ۵۰۰ نسخه خريدار داشته باشد و کتابي ۳۰هزار نسخه و کتابي ۱۰ هزار نسخه. به نظرم اگر سدي را که به نام سانسور ايجاد کردهاند، بردارند در اين صورت کسي کتاب قاچاق چاپ نميکند و اگر هم چاپ کند جلويش را ميگيرند. من خودم نميتوانم کتابم را چاپ کنم اما کتابم را به صورت قاچاق چاپ کرده و جلو چشمم ميفروشند. اعتراض هم ميکنم، ميگويند برايمان آوردهاند. چه کسي آورده؟ ميگويند آوردهاند ديگر! از کساني که حکم کلي ميدهند ميترسم اما سلمان امين - نويسنده - با بيان اينکه از کساني که حکم کلي صادر ميکنند در هر زمينهاي که باشد ميترسد، ميگويد: اگر مرادتان مخاطب نداشتن داستان و رمان و شعر ايراني است، بايد بگويم اين سخن چندان دقيق نيست. مثل همه جاي دنيا ما هم کتابهاي پرفروش ايراني داريم؛ از نويسنده مطرح، نويسنده عامهپسند، سلبريتيها، شومنها و چيزنويسهاي ديگر، چاپهاي متعدد با تيراژ بالا دارند و همايشهاي پيدرپي برگزار ميکنند و گاهي در صدا و سيماي انحصاري هم تبليغ ميشوند. اما اگر مقصود شما مشخصا "ادبيات" است، اول بايد بپرسيد چقدر داريم ادبيات توليد ميکنيم؛ زوال و رونقش پيشکش. او ميافزايد: ادبيات يعني تفکر، زيست و تخيل. وقتي با سانسور - و بدتر از آن خودسانسوري - عرصه را تنگ ميکنند، بستر خلق ادبيات جدي شکل نميگيرد. نويسنده با محدوديت نميتواند درست ببيند، درست فکر کند و درست بنويسد. محصول آن موجود ناقصالخلقهاي ميشود که من و امثال من مدام به خورد ملت ميدهيم. مخاطب ما به طور غريزي اين چيزها را ميفهمد. او خيلي ساده متوجه فاصله زيست خود از جهان فکري، قصهها و واژگان ما ميشود. او هر که باشد خودش در ساحتي ديگر دارد با اين مميزيها دست و پنجه نرم ميکند، پس ميداند ما نويسندهها هم مجال چنداني براي عبور از ديوار سانسور نداريم. رفته رفته اعتمادش را از دست ميدهد و رو برميگرداند، دست کم از نويسندههاي داخلي. هر موضوعي که ارزش طرح داشته باشد به نوعي به يکي از کنگرههاي اين ديوار بلند گير ميکند. حوزههاي اجتماعي، سياسي، مذهبي و حتي گاهي اقتصادي و فرهنگي از اين حکم مصون نيستند. نميخواهم بگويم اگر سانسور نباشد همه ميشوند خالقان ادبيات. اما ترديد ندارم تا زماني که نويسنده بخواهد براي نوشتن از کسي اجازه بگيرد، حتي نميتواند بد باشد؛ خوب بودن را که فراموش کنيد. اگر اسم اين زوال نيست، پس چيست؟