بخشی از کتاب/ ماجرای سفری متفاوت که دیگر تکرار نشد
آخرين خبر/ جو گفت: «اگر اينجا را در اطراف لندن کشف مي کردند، ديگر بکر و طبيعي نمي ماند؛ ولي جاي دلنشيني ميشدا چرا چنين محيط هاي زيبايي بايد متعلق به کشورهاي دور از تمدن باشند؟» دکتر جواب داد: «از کجا معلوم که روزي اين سرزمين مرکز تمدن دنيا نشود؟ شايد روزگاري در اروپا آب و غذا تمام شود و نسل هاي آينده به اينجا عزيمت کنند.» کندي گفت: «خودت به چنين چيزي باور داري؟» بدون شک، ديک عزيز. روند حوادث را ببين؛ اگر مهاجرت بي وقفه ملت ها را در نظر بگيري، به همين نتيجه مي رسي. آسيا اولين توليد کننده غذاي دنياست، اين طور نيست؟ شايد چهار هزار سال است که دارد کار مي کند، بارور است و توليد مي کند، اما وقتي جاي خرمن هاي طلايي هومر سنگ روييد، بچه هايش سينه خشک و چروکش را رها مي کنند. آن وقت خودشان را به اروپاي جوان و قدرتمند مي رسانند که آن هم تا دوهزار سال آب و نانشان ميدهد. ولي رفته رفته حاصلخيزي اش از بين مي رود و قدرت توليدش روزبه روز کم مي شود. آفت هاي تازه اي به جان محصولات زمينش مي افتند و برداشت هاي ناچيز و منابع ناکافي خبر از خشکيدن قطعي جوهر حيات و از پا درآمدن مي دهند. بعد مردم مي شتابند تا خود را به پستان هاي پرشير آمريکا برسانند و خيال مي کنند اين يکي تمام شدني نيست، که هست. اين قاره جديد هم پير مي شود؛ جنگل هاي بکرش زير تبر صنعت مي افتند؛ زمين هايش به سبب کاشت بيش از حد محصول ضعيف مي شوند؛ جايي که هر سال دو بار خرمن مي دهد، بايد از مزارعش با مشقت محصول گرفت. آن وقت آفريقا گنجينه هاي انباشته شده در طول ساليان درازش را به نسل هاي جديد نشان مي دهد. اين محيط ها که از نظر خارجيها شوم اند، بر اثر شخم زدنها و زه کشي ها مي گندند؛ آبهاي پراکنده در يک بستر مشترک جمع مي شوند تا شرياني بسازند که کشتي درونش آمد و رفت کند. و اين سرزمين که الآن در آسمانش پرواز مي کنيم، جايي که الآن بارورتر و غني تر و سرزنده تر از جاهاي ديگر است، تبديل به امپراتوري بزرگي مي شود که از دلش اکتشافاتي شگفت انگيز تر از بخار و برق بيرون مي آيد.» ژول ورن پنج هفته در بالن