داستانک/ درختی که مقدس شد!
آخرين خبر/ بر سر راهي در بيابان، درخت افرايي بلند، قد برافراشته بود - افراي کهنسالي که از بسياري عمر ميانش پوسيده و در آن حفرهيي پديد آمده بود که چون باران فرو ميباريد از آب انباشته ميشد. باري، روزي ماهي فروشي که تجارت ماهي ميکرد و ماهيِ زنده يا نمکسود از شهري به شهري ميبرد به کنار افراي پير رسيد. لختي در سايهي آن بنشست و چون حفرهي پر آب را در ميان درخت بديد به وسوسهي دل، ماهيِ کوچکي از انبان ماهيان خود درآورده در حفرهي درخت افکند و به راه خويش رفت. مگر رهگذاري آن ماهي را در حفره بديد و حيرت کرد که لاجرم معجزتي صورت پذيرفته است. ديگران نيز چنين گفتند و ديري برنيامد که از چارجانب، خلقِ بسيار بر افراي کهنسال گردآمد با نذرها و نيازها. آن جايگاه، جايگاهي نامي شد. تا آنکه ماهي فروش از آن سفر که کرده بود به جانب شهر خويش بازگشت و بر آن افرا بگذشت و خلايق بديد و آن ماجرا بدانست. بخنديد که: بوالعجب خلقي که شماييد! اين ماهي من به حفره درافکندم! آنگاه قلاب بيفکند و ماهي بگرفت و در انبان نهاد و به راه خويش رفت. چوانگ چه نوئو ترجمه : احمد شاملو