خبرگزاري کتاب ايران/ ادبيات حماسي، گونهاي از ادبيات است که مضامين آن معمولا برخاسته از آرمانهاي يک قوم و ملت است که ضمن نقل آرزوهاي آنها، بخشي از تاريخ و فرهنگ آن قوم و ملتي که حماسه از آن برخاسته است را نيز در خود جاي داده و عموما در متون حماسي شکل و نمود بيروني مييابد. منظومه حماسي در حقيقت شعري است که دلاوريها و مردانگيهاي پهلوانان را توصيف ميکند و شاعر حماسهسرا افتخارات يک قوم و ملت را با مظاهر مختلف زندگي آنان به تصوير ميکشد و ما را با عقايد، نظرات، تمدن و اخلاق يک ملت آشنا ميکند، که اين ويژگي اساسي و کلي همه منظومههاي حماسي در سراسر دنياست. شاهنامه فردوسي، «ايلياد و اوديسه هومر» و «بهشت گمشده ميلتون» از مشهورترين حماسههاي جهان هستند. معمولا در ژانر حماسه و ادبيات حماسي جدال، مبارزه و گاه خشونت اصل حاکم است ولي برخي از اساتيد و صاحبنظران ادبيات کلاسيک بر اين عقيدهاند که حکمت فردوسي قاعده عمومي اين ژانر حماسه را شکسته است و شاهنامه را يک اثر گفتوگومند توصيف کردهاند که برخلاف نمونههاي حماسي دنيا، بيشتر به کتاب صلح ميماند تا کتاب جنگ.
محمدرضا کمالي، که به تازگي کتابي با عنوان «راز جنگهاي شاهنامه» را منتشر کرده و شرح مدوني بر جنگهاي مختلف شاهنامه در يک مجلد ارائه داده است در اين خصوص به ايبنا ميگويد: «در طبيعت دائما نبرد بين نيکي و بدي وجود داشته است. در تمام جنگهاي شاهنامه هم دو اردوگاه خير و شر و نيکي و بدي داريم و در کتاب راز جنگهاي شاهنامه از اين جهت به جنگهاي شاهنامه نگاه شده است. تمام شاهنامه به سه دوره اساطيري، پهلواني و تاريخي تقسيم ميشود و من جنگهاي دو دوره اساطيري و پهلواني را با همين نگاه نيکي و بدي و اردوگاه خير و شر بررسي کردهام. در شاهنامه معمولا ايرانيان هميشه در اردوگاه نيکي و خير هستند و اميران يا غيرايرانيان در اردوگاه بدي. درواقع در اين کتاب رازها و عوامل موثر در رخداد هرکدام از اين جنگها، شخصيتهاي تاثيرگذار و انگيزه افراد از حضور در آن جنگ و نبرد بررسي شده است.
مثلا در نبرد رستم و اسفنديار، اينکه انگيزه اسفنديار از اين نبرد چه بوده، مورد بررسي قرار گرفته؛ چون به هرحال نبرد رستم و اسفنديار جزو معدود نبردهايي است که هر دو طرف نبرد جزو اردوگاه خير هستند، يعني اسفنديار شاهزاده ايراني و رستم، جهانپهلوان ايراني است که هميشه حافظ تاج و تخت بوده و اين بار مجبور ميشود در مقابل اسفنديار بايستد.»
راز جنگهاي شاهنامه چيست؟
يکي از فوايد حماسههاي شاهنامه در چگونگي ياد کرد جنگهاست؛ مؤلفههاي فراوان جنگ سخت و جنگ نرم و شيوههاي متعدد مقابله با عمليات رواني دشمن در اين اثر به وفور ديده ميشود، اما برخي از صاحبنظران حوزه شاهنامه، جنگهاي شاهنامه و حماسه ايرانيان را بيشتر تدافعي ميخوانند تا تهاجمي که مطالعه رازها و عوامل موثر در رخداد هرکدام از اين جنگها، شخصيتهاي تاثيرگذار و انگيزه افراد و اشخاص از حضور در آن جنگ و نبرد ميتواند به اثبات اين نظر کمک شايان توجهي کند.
نويسنده کتاب «راز جنگهاي شاهنامه» که کتابش پژوهشي در زمينه چرايي و چگونگي جنگهاي شاهنامه است، ميگويد: «در اين کتاب جنگهاي شاهنامه را در چهار دسته يا فصل تقسيمبندي و ارائه کردهام. عمده جنگها در فصل اول کتاب تحت عنوان «جنگهاي کينخواهي» آمده است و شامل جنگهايي است که به کينخواهي يک اتفاق يا شخص ديگري رخ داده است. مثل نبرد فريدون و ضحاک که هدف فريدون از نبرد با ضحاک بوده، يا مثلا جنگ رستم و افراسياب که از بزرگترين جنگهاي اين فصل است، به کينخواهي سياوش بوده است.
فصل دوم جنگهايي است که انگيزه و عامل اصلي آن «نام و ننگ» بوده است؛ مثل نبرد رستم و سهراب. چون رستم بهرغم اينکه تقريبا به اين نتيجه رسيده بود که سهراب فرزند اوست اورا کشت، به دليل اينکه رستم کارکرد جهانپهلواني دارد و بايد به عنوان پهلوان از کيان و مرزهاي ايران دفاع ميکرد -حتي اگر کسي که مقابلش ايستاده، سهراب پسرش باشد- دليل اينکه خودش را به شکلي به تجاهل ميزد که اعلام نکند سهراب پسر من است، اين بود که اين مطلب تاثيري در کارکردش نداشته باشد و همچنين اگر رستم در مقابل سهراب نميايستاد، با توجه به اينکه سهراب با نوعي دشمن خارجي به ايران حمله کرده بود، بعدها براي چهره شفاف رستم يک خدشه و لکه ننگ ميشد. يا مثلا نبرد کاووس با تورانيها و رستم و اشکبوس هم در ذيل همين موضوع مطرح است.
فصل سوم جنگهايي است که به اصطلاح به عنوان حفظ مرز و بوم و محافظت از تاج و تخت و حکومت است. مثل جنگ گيو با پيران، جنگ بيژن و گرازان، شبيخون رستم به افراسياب و فصل چهارم هم جنگهايي است که پايه و اصل آن غرور و خودخواهي و ايستادگي در مقابل پادشاه است. مثل نبرد ضحاک و جمشيد يا نبرد توس و فرود. در مجموع من در اين چهار فصل جنگهاي دو دوره عمده از سه دوره شاهنامه را که بخش اسطورهاي و حماسي- پهلواني است را بررسي کردم و راز و رمزها و عوامل موثر در اين جنگها را هم شناسايي کرده و تا حدودي که بضاعتم جواب ميداد، به آن پرداختم.»
شاهنامه و جنگهايي که از صلح ميگويند
در سراسر شاهنامه از زبان شخصيتهاي قهرمان، بدي، جنگ، هجوم، غارت و جاهطلبي از هرکسي که باشد نکوهش ميشود. از طرفي به اعتقاد برخي اساتيد شاهنامهپژوه، در تمام شاهنامه حتي يک بيت را که سندي بر جنگطلبي و علاقه به جنگ و هجوم به ديگران باشد را نميبينيم و تمام رزم و جنگ و پهلواني و نامآوري پهلوانان و لشکريان ايران درست پس از زماني صورت ميگيرد که ايرانيان مورد هجوم ناجوانمردانه و عهدشکني و خونريزي قرار ميگيرند و در دفاع است که قهرمانيهاي ايرانيان اتفاق ميافتد نه در تهاجم .
به عنوان مثال داستان کشتهشدن ايرج را نگاه کنيم. وقتي به سرزمين برادرانش ميرود به آنها ميگويد که در پي خون و خونريزي و حتي سلطه و سلطنت نيست و اگر صلح کينهها را تمام ميکند حاضر است تاج و تختش را به آنها بدهد و کنار بکشد. ميگويد: «من راضي هستم که در برابر صلح تختم را به شما ببخشم» اما اين برادران هستند که بيگناه او را ميکشند و ايرانيان در پي انتقامي ناگزير ميآيند. در جاي ديگر شاهنامه و در جريان ايرج هم ميبينيم که ايرج نمادي است از شاهي که به دنبال نفي خشونت است و حتي براي پايداري و استقرار صلح بيان ميکند که من از حکومت کنارهگيري ميکنم. فردوسي از زبان ايرج ميگويد: «اگر کام دل خواهي آرام جوي/ من ايران نخواهم، نه خاور نه چين»
نمونه ديگر در اثبات صلحطلبي شاهنامه فريدون و ماجراهايي است که حول محور او ميچرخد. اگر به شخصيت فريدون و نصايح او در شاهنامه توجه کنيم هم ترجيح صلح و کرامت انساني بر جنگ در رفتار و روش او کاملا مشهود است. اين ترجيح را همچنين در جاهاي ديگري از شاهنامه ميبينيم همچون زماني که گفتوگوي نهايي ميان سام و فرزندش زال صورت ميگيرد و نيز زماني که سام به معرفت و خودآگاهي رسيد و نخوت و خودبيني را کنار گذاشت توانست پرهيز از خشونت را ملازم بلکه محصول داناييمحوري و دانشمندي بداند و اين در بيت «سوي زال کرد آنگهي سام روي/ که داد و دهش گير و آرام جوي» به خوبي مشهود است.
رستم هم که بزرگترين نماد ايران است از ديدگاه فردوسي نتيجه صلح و پرهيز از جنگ است و بيت «چنين آمد از داد اختر پديد/ که اين آب روشن بخواهد دويد» به خوبي گوياي اين مسئله است. يا مثلا درباره کيخسرو، کسي که توانست افراسياب با آن عظمت را از بين ببرد و اين کاري بود که بزرگاني مثل رستم نتوانستند انجام دهند، نهايتا ميبينيم که کيخسرو در آخرين انتخاب سرنوشتساز خود کنارهگيري از حکومت را بر خشونت و منازعه ترجيح ميدهد و خلوتنشيني را برميگزيند.
کمالي معتقد است: «جنگهاي کينخواهي که عمدهترين جنگهاي شاهنامه را شامل ميشود، تاييد همين مساله عدم جنگطلبي ايرانيان و شاهنامه است. مثلا دليل جنگ کيخسرو با افراسياب اين است که افراسيات قبلا سر از تن سياوش (پدر کيخسرو) جدا کرد و دشمنيهايي که آنها داشتند. يا در خيلي از جنگها و نبردهايي که رستم شرکت ميکند، يا در خيلي از جنگها و نبردهايي که رستم ميرود و منجر به پيروزي ايرانيان ميشود، مهاجم اوليه تورانيان يا افراسياب بودهاند.
ما در شاهنامه جنگهاي داخلي مانند نبرد رستم و اسفنديار هم داريم که اسفنديار بنا بر درخواست پدر که بايد رستم را کت بسته بياورد، به سيستان ميرود و از رستم ميخواهد اين اجازه را بدهد که دستهاي او را ببندد و او را با خود ببرد که رستم مخالفت ميکند. اينجا اگر بخواهيم انگيزه رستم را از جنگ با اسفنديار بررسي کنيم، در جنگهاي نام و ننگ جاي ميگيرد، چون رستم به وضوح ميگويد براي آنکه ننگ بر پيشاني من نقش نبندد به اين جنگ تن ميدهم، چون رستم نماد آرزوهاي ايرانيان و تجليگاه آزاديخواهي ايراني است و اگر رستم در جايي شکست بخورد، انگار ايران و ايراني شکست خورده است به همين دليل اين جنگ از نگاه او نام و ننگ است و در حقيقت در مقابل اسفنديار از نام و آوازه خود و ايرانيان دفاع ميکند.
تقريبا ميتوان گفت که همين مسئله است. چون در اغلب قريب به اتفاق جنگهاي شاهنامه ايران و ايرانيان بعد از اينکه مورد تهاجم قرار ميگيرند، به جنگ برميخيزند، وگرنه شاهنامه کتابي است که بيشتر بحث خرد و خردورزي در آن مطرح است، نه جنگ و ستيز. اگر در جاهايي هم بحث از جنگ است، نبرد بين دو اردوگاه خير و شر يا اردوگاه شيطاني است؛ بنابراين تقريبا ميشود گفت که اين موضوع صدق ميکند.»
هدف فردوسي از بيان جنگها در شاهنامه: جنگطلبي يا بيداري مردم؟
آنچه که ما در تمام شاهنامه شاهد آن هستيم، اين است که با گفتوگو و مدارا ميتوان بسياري از معضلات را حل کرد و به کرات شاهد گفتوگو و مفاهمه منطقي افراد هستيم و اين امر را در توصيههاي اولين و بزرگترين پادشاه ايران يعني فريدون تا مقدماتي که رستم ميکوشد تا اسفنديار را از جنگ پرهيز دهد به خوبي ميتوان ديد. يا مثلا فردوسي زماني که ميخواهد با زبان زن قهرمان و بزرگي به نام سيندخت جلوي خشونت خانمانبراندازي را که ميان سام و پادشاه کابل وجود دارد بگيرد، با استدلال ميگويد اگر شما با هم خصومت داريد، بيگناهان کابل چرا بايد در آتش خشم شما بسوزند؟
نويسنده کتاب «راز جنگهاي شاهنامه» بر اين باور است که: «بيان جنگهاي شاهنامه از زبان فردوسي دليل بر جنگطلبي اين اثر نيست. اگر بخواهيم از موضع ديگر به شاهنامه بپردازيم، اين اثر در دورهاي توسط فردوسي تنظيم شده که ايرانيان به تمام و کمال مورد تحقير قرار گرفتهاند. حکومت دست غزنويان است، يعني حاکماني که بيگانهاند، ايراني نيستند، دائم ايرانيان را تحقير کرده و با خرد و خردورزي مبارزه ميکنند. فردوسي ميخواهد اين مسئله را به ايرانيان بگويد، اما طبيعتا اگر بخواهد آن را واضح مطرح کند، مورد عتاب قرار ميگيرد و ممکن است جلوي کارش گرفته شود، بنابراين داستانها، افسانهها و حماسههايي که مثلا در شاهنامه ابوناصري به نثر نوشته شده بوده را انتخاب ميکند اما به جا و به موقع و هر کدام را به مقتضاي زمان و مکان خودش استفاده ميکند. جايي که به داستان ضحاک ميپردازد؛ هدف از بيان تمام داستان ضحاک، نبرد فريدون با ضحاک و ماجراهايي است که در دوره حکومت او رخ ميدهد، همه براي اين است که ايرانيان را برانگيزد که در دوره شما هم چنين اتفاقي در حال رخ دادن است. بحث خردستيزي را هم با مارهايي که بر دوش ضحاک است و خوراکشان مغز دو جوان که اتفاقا ذهنشان پوياتر است، نشان ميدهد و ميخواهد بگويد که ضحاک با خرد و خردورزي مخالف بوده؛ همانطور که الان- دوره غزنوي که دوره زيست فردوسي است- با خرد مبارزه ميشود. يا مثلا هر جا که قرار است پادشاهي جانشين شود، بحث فره ايزدي، تاييد الهي و اينکه اصالتا بايد ايراني باشد را مطرح و روي اين نکته تاکيد ميکند که پادشاه ايران بايد ايراني باشد تا بتواند پادشاه باشد. درواقع فردوسي ميخواهد به اين موضوع اشاره کند که اي مردم! در دورهاي که شما زندگي ميکنيد، حاکمان غزنوي، ترکان بيگانهاند و ايراني نيستند، پس چرا آنها را تحمل ميکنيد؟
فردوسي انواع و اقسام ستمهايي که به مردم زمان خويش روا داشته ميشود را در آن داستانها و حماسهها بيان ميکند و ميخواهد مردم را تحريک و تهييج کند تا در مقابل ظلم ايستادگي و از حقشان دفاع کنند. اگر فردوسي رستم را در تمام نبردها پيروز قلمداد ميکند، که هيچ جا هم بر خلاف عدالت نيست- يعني داستان را به گونهاي پرورش ميدهد که همه خوانندهها انتظار موفقيت رستم را دارند و از رستم جز اين انتظاري ندارند- همه اينها براي اين است که ميخواهد وضعيت دورهاي که زندگي ميکند را به مردم همدوره خودش خوب تبيين کند و نسبت به اتفاقاتي که در اطرافشان در حال رخ دادن است، آگاه کند. البته با توجه به ارزشي که به خرد، دانش و علم ميدهد هم طبيعتا نميتوانيم بگوييم جنگطلب است.»
توانايي شگفتانگيز فردوسي در حماسهسرايي و چيرهدستي آشکار وي در توصيف جنگها و تصوير صحنههاي نبرد و هماوردي که در جايجاي شاهنامه مشاهده ميشود، در ميان سخنسرايان پارسيگو بيهمانند است. به گفته استاد فقيد دکتر ذبيحالله صفا: «فردوسي تا آن حد خوب از عهده وصف ميدانهاي جنگ، اوصاف پهلوانان، توصيف جنگهاي تن به تن… و امثال آنها برآمده است که در زبان فارسي شاعري را از اين حيث همدوش او نميتوان شمرد»
تولد اصلي حماسه در شاهنامه با تولد رستم است
عقيده کمالي درباره ظهور ويژگيهاي حماسي در جنگهاي شاهنامه اين است که: «زال در شاهنامه يک شخصيت نيمه اسطورهاي حماسي دارد، يعني بخشي از او پهلوان است که جنگها و نبردهاي دليرانهاي داشته و بخشي از او هم اسطوره است. شخصيتهاي اسطورهاي حتي مرگشان هم در ابهام است، مثلا در شاهنامه مرگ رستم را داريم اما کسي شاهد مرگ زال نبوده است، يا مثلا مرگ ضحاک به عنوان دشمن ايرانيان را در شاهنامه نميبينيد.
تولد اصلي حماسه در شاهنامه با تولد رستم است که تولدش هم متفاوت است، که آنجا سيمرغ به داد زال ميرسد؛ چون رستم هيکل درشتي داشته و وضع حملش سخت ميشود - شايد بتوان گفت که اولين سزارين و جراحي پزشکي براي وضع حمل در شاهنامه رخ ميدهد که آنجا به دستور سيمرغ، رودابه را با شراب يا دارو از خود بيخود ميکنند که همان حالت بيهوشي را دارد، بعد پهلوي او را بشکافند، بچه را درآورند، بعد دوباره آن را بدوزند و دارو و مرحمي که سيمرغ ميدهد را روي زخم آن قرار دهند تا خوب شود- اين تولد حماسه است، يعني اصل حماسه با تولد رستم رخ مي دهد و جنگهايي هم که رستم در آن نقش دارد، بيشتر رنگ و بوي حماسي دارد و با شنيدن آن به مخاطب حالت افتخار دست ميدهد. در تمام جنگهاي رستم، حتي جايي که رستم مجبور ميشود حريفش را بکشد، باز هم چهره حماسي رستم را مخدوش نميبينيم، در تمام جنگهايي که رستم نقش مستقيم داشته، حماسه را هم ميبينيم. خود فردوسي هم زماني که ميخواهد رستم را وارد ميدان کند و به جنگ بفرستد، شعرش رنگ و بوي ديگري پيدا ميکند، حماسيتر و زيباتر ميشود و در واقع جولان بيشتري در عرصه شعر و تصويرسازي ميدهد، يعني در تمام داستانهايي که رستم ميخواهد وارد ميدان شود، تصاوير بسيار زيبايي در شعر فردوسي ميبينيم. مثلا در نبرد رستم و اشکبوس، فردوسي از لحظهاي که رستم تير را از تيردان برميدارد، در چله کمان ميگذارد و ميکشد، همه اينها را به تصوير ميکشد و انواع و اقسام موسيقي کلام را در شعر استفاده ميکند؛ چرا که آن شخصيت مطلوب نظر خودش را به ميدان ميفرستد.
فردوسي در تمام جنگها، هر جا که رستم وارد صحنه نبرد ميشود، حتي نحوه شمشير زدن او، نحوه استفاده از گرز و کمند و همه اينها را با زيبايي خاصي، ويژهتر ميپردازد، به طوري که ميتوان گفت هنر شاعري و لطافت طبع فردوسي را در شاهنامه، جاهايي حس ميکنيم که از رستم سخن ميگويد
در تمامي اين جنگها، ايرانيها معمولا پيروز ميداناند و تقريبا ميشود گفت که اگر در جنگي هم شکست خوردهاند، جنگ مقدماتي بوده که بعد رستم با لشکرش وارد ميشود و جنگ در نهايت با پيروزي ايرانيان ختم ميشود.»
از خصوصيات کلي حماسه ميتوان به شکلگيري آن بعد از يک دوره نقل شفاهي، مبهم بودن زمان و مکان در اثر، تعلق داستان حماسه به لحظات تکوين يک جامعه و مبارزه براي آن و وجود يک هسته تاريخي که با لعاب پر رنگ افسانه و اسطوره پوشيده ميشود، اشاره کرد.
کمالي ميگويد: «تا زمان اسفنديار در حوزه حماسه و دوره حماسي شاهنامه هستيم، از بهمن و اسفنديار به بعد دوره تاريخي شروع ميشود که البته 100درصد با تاريخ تطبيق ندارد، اما بدون زمينه هم نيست؛ يعني تقريبا تمام پادشاهاني که بعد از اين دوره ميآيند، در تاريخ هم به عنوان پادشاه ايران ياد شده و سلسلههاي تاريخي حکومت ايران تا زمان حمله اعراب را تشکيل ميدادهاند.»
تفاوت و شباهت نبردهاي شاهنامه با حماسههاي دنيا
داستانها و روايات حماسي چون برخاسته از اسطورههاي کهن و تاريخ بسيار قديم ملتها هستند، در تمام دنيا وجوه اشتراکي دارند که در همه حماسههاي يونان، هند، ايران و ... مشهود است. البته وجوه اختلاف و افتراقي هم دارند که ريشه در فرهنگ ملتي دارد که حماسه از آن برخاسته است. دکتر ندوشن در جايي ميگويد: «وقتي ايلياد اديسه را ميخوانيم و فارغ ميشويم از خواندن، صداي شکستن استخوان انسانها به گوش ميرسد» ولي در مقابل ميتوان گفت که اتفاقا وقتي شاهنامه را ميخوانيم، تدبر، تامل، حکمتورزي، کرامت انساني و از همه مهمتر پرهيز از خشونت را در آن ميبينيم که اين در ادبيات اسطورهاي امري است نادر و ميتوان به عنوان يکي از وجوه اختلاف شاهنامه با ساير حماسههاي مشهور دنيا دانست.
نويسنده کتاب «راز جنگهاي شاهنامه» درباره تفاوت و شباهت نبردهاي شاهنامه با حماسههاي دنيا بر اين باور است که: «يک کليتي در تمام اسطورههاي دنيا داريم، مبني بر اينکه دغدغه مرگ، دغدغه هميشگي انسان است و همه بشريت هم به دنبال اين بودهاند که به نوعي با اين دغدغه مبارزه کنند و اين را هم در شخصيت چهرههاي آرماني خودشان نشان ميدهند. مثلا اگر در شاهنامه اسفنديار را روئينتن ميبينيم، در اسطورههاي يونان هم آشيل را به عنوان روئينتن داريم که فقط از پاشنه پا آسيب ميبيند. اسفنديار هم نظرکرده زرتشت بود و در چشمه آبي خودش را شستوشو داد که تمام بدنش نسبت به همه ضربات و آسيبها ايمن شد، اما از طرفي چون خود انسان ميبيند که انسان در مقابل مرگ هيچ چارهاي ندارد، به همين دليل يک نقطه ضعف يا به قول معروف پاشنه آشيل هم براي اسطورهها ميگذارد که اين نقطه ضعف براي اسفنديار چشمهايش است؛ چراکه زمان فرورفتن در آب چشمهايش را بست که اين موضوع را هم فقط سيمرغ ميداند که البته به رستم ميگويد.
فردوسي همچنين براي رستم ببر بياني را تعبيه ميکند که در مقابل همه ضربات و ستيزها مقاوم است يا مثلا در اسطورههاي خود چهرههايي را ميسازد که مخاطب مرگشان را نميبيند، چون انسان هميشه آرزوي بيمرگي را داشته است.
در مجموع ميتوان گفت که يک وجه اشتراک بين تمام شخصيتهاي اسطورهاي و حماسي افسانههاي همه اقوام و ملل هست، آن هم اينکه، چهرههاي آرماني خود را يا آنقدر قوي ساخته که در مقابل همه ضربات، صدمات و آفتها ايستادگي ميکنند، يا اينکه اصلا به آنها يک ايمني داده است، مثل آشيل در افسانههاي يونان باستان و اسفنيار در شاهنامه. بنابراين وجه اشتراک بين همه شخصيتهاي اسطورهاي و حماسي اقوام و ملل اين است که همه اين افراد، شخصيتهاي آرماني ملت خودشان هستند، براي همين اينها را شخصيتهاي منحصر به فردي تصور کردهاند که قويتر از انسانهاي معمولي هستند، نوع خوراک و تغذيهشان متفاوت است، قدرتشان متفاوت است و در هر صحنهاي ميتوانند نبرد را به نفع خودشان تغيير دهند.»
بازار