یک کتاب خوب/ شاهکار «روژه مارتن دوگار» را حتما بخوانید
کافه بوک/ روژه مارتن دوگار چهره شناخته شده دنياي ادبيات فرانسه و برنده جايزه نوبل ادبيات است. دوگار پس از آشنايي با تالستوي و مطالعه جنگ و صلح تصميم ميگيرد نويسندگي را آغاز کند. ژان باروا اثر موفق اين نويسنده که به بررسي نقش مدرنيته در عقايد مذهبي ميپردازد و از اصليترين دلايل سست شدن مباني کليسا در حکومت آن سالهاي فرانسه بود، در فاصله سالهاي ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۲ نوشته شد و سال بعد درست قبل از شروع جنگ جهاني اول منتشر گرديد. خلق ژان باروا زمينهساز آشنايي او با آندره ژيد و ژان کوپو شد. آلبر کامو او را از اخلاف تالستوي بر شمرده و معتقد است هر دو به سرنوشت انسان علاقمندند و اين هنر را دارند تا انسانها را با تمام تيرگي جسمانيشان ترسيم کنند. کامو در توصيف دوگار ميگويد سرنوشت حقيقي چنين هنرمندي آن است که طرح آنچه از پس خواهد آمد، از پيش در آثار خود وارد کند و به طرزي استثنايي قدرت پيشگويي و نيروي آفرينش حقيقي را در اثار خود گرد ميآرورد. از نظر او مسئلهاي در دل آثار دوگار وجود دارد که به آن حالتي تراژديک ميدهد. تنهايي انسان به همراه ظهور پديده شک و شکاکيت و حاکميت اصل احتمال بر هر آنچه تاکنون يقين مطلق ميشمرديم از ويژگيهاي انسان امروز است که هيچ شباهتي به انسان کلاسيک ندارد. انسان ديروز درون خود را به نفع بيرون تغيير ميدهد اما بشر امروز تمام هم و غم خود را صرف برهم زدن چرخ فلک کرده و معتقد است نبايد با دنيا ساخت بلکه بايد دنيا را مجبور به ساختن کرد. موضوعي که دستمايه نگارش رمانهايي انتقادي و روشنگرانه بسياري قرار گرفته است. رمان ژان باروا نيز از همين دسته است. ژان باروا شخصيتيست به سه مشخصه بارز انسانهاي عصر حاضر: شک، تنهايي و ميل به برهم زدن نظام و قواعد اجتماعي و ديني و مذهبي حاکم. او نماينده شکاکيت و روايتگر تراژدي سرنوشت انسان معاصر است. ژان باروا به شکي عميق و فلسفي رسيده و در مسير جستجو و پرسشگري از همسر خود نيز دست ميکشد و در نهايت بلوغ و اوج فکري به خداناباوري ميرسد. او منکر دخالت خداوند و دين در زندگي روزمره آدميان است. ژان باروا خواستار آزادي انديشه است. ژان منادي تفکرات سارتر و نيچه است. او دين را ساخته و پرداخته رهبران مذهبي جامعه که در پي استفاده از جهالت و ايجاد بطني امن براي خود هستند ميداند. خلاصه رمان ژان باروا ژان باروا داستان زندگي مردي صاحبانديشه و فرهيخته به همين نام، از ابتداي کودکي تا پيري و مرگ است. او فرزند پزشکي ملحد است و از خانوادهاي سنتي با تربيت مذهبي ميآيد. ژان باروا با نشان دادن اولين نشانههاي ترديد در ايمان خويش در پانزده سالگي در جهت اثبات و يا رد شبهات خود با افراد بسياري به بحث و گفتگو مينشيند و از آنجايي که پاسخها غالبا قانعکننده نيست سبب سرخوردگي و شورش او ميشود. در جواني و پس از بلوغ و فراز و فرودهاي بسيار به اين نتيجه ميرسد که ايمان به خداواند و حتي خدا زاييده توهمات و سوتفاهمات بشر و کليسا هستند. بدين ترتيب دين را به کناري نهاده و با همراهي دوستان روشنفکر و با دغدغهاي مشترک نشريهاي به نام لوسومور را منتشر ميکند که که با پرداختن به جفاي سيستم قضايي و ارتش فرانسه در قبال سرواني يهودي و مداخله موثر در پرونده او و نيز محاکمه اميل زولا اوج گرفته و تبديل به يکي از روشنفکران مطرح فرانسه ميشود. ژان در پايان عمر در اثر ضعف و بيماري و ترس از فنا شدن، انديشههاي راديکال خود را زير سوال برده و در مقابل گذشتهاش قرار ميگيرد و در روزهاي پاياني به سوي خدا بازگشته و مومن از دنيا ميرود اما از نظر دوست انديشمند خود، لوس، ديگر اثري از هوشمندي او باقي نمانده و مذبوحانه مانند تمام انسانهايي که نميتوانند به خود اعتماد کنند و به زندگي واقعي قانع باشند به وعده زندگي پس از مرگ چنگ زده است. اما داستان ژان باروا به پايان نميرسد. وصيتنامه او که در اوج قدرت فکري و جسمي نوشته شده روح تازهاي به داستان ميدمد و… درباره رمان ژان باروا همانطور که گفته شد، ژان باروا در شکي عميق و فلسفي فرو رفته بود و حتي در مسير جستجو و پرسشگري از همسر خود نيز دست ميکشد اما چه چيزي ژان را با چنين پايداري و شدتي در ايمان به نبودن خداوند ثابتقدم نگاه داشته بود؟ جزميت افراطي کليسا و رهبران مذهبي، رفتار حکام سياسي مسلط بر فرانسه (محاکمه اميل زولا و دادگاه دريفوس) و مهمترين نکته عدم توانايي کلسا و مبلغان مذهبي و اصول پايهاي دين در پاسخگويي به ابهامات و اصلاحات ديني، جواب اين سوال است. اينچنين است که ژان در سخنرانياش فرياد ميزند که کليسا محکوم به فناست چرا که تا زماني که دين خود را امري غيرقابل تغيير بداند، جز ويراني خويش تغيير نمييابد. او اصلاح دين را محال ميداند چرا که ديني که خود را اصلاح کند اصل و حياتي بودنش را زير پا گذاشته و اعتراف ميکند که منشا الهي نداشته است. اينچين است که ژان باروا هرگز باور عملي و نظري به اصل خدا و بقاي روج ندارد و دين و ايمان را محصول کنجکاوي و خيالبافي و ناداني بشر و ترس از ماورا ميداند، محصول فرضيات اسراسر آميزي که براي درک علم و اسباب عالم پيش کشيده است. ژآن باروا رماني فلسفي است. داستاني در جوزه ادبيات ديني – ادبيات تلخ همانند کوري يا صد سال تنهايي و يا بيگانه. نويسنده در رمان ژان باروا در صدد پاسخگويي به مساله جبر و اختيار، شک و آزادي انسان، مرگ و زندگي نيست زيرا که پاسخ منطقي و قطعي به برخي از مسائل اساسا امکان پذير نيست، بلکه فقط به طرح مسئله با نگاهي فيلسوفانه و البته با تامل و تعمق پرداخته است. در رمان دوگار گفتگوها مستقيم است و بيشتر رنگ و لعاب ديني و فلسفي دارد، رماني گفتگو محور و گاه مکاتبهاي که شکلي از اعتراف را داراست. شايد بتوان زندگي باروا را به سه دوره اصلي تقسيم کرد: دوره نخست کودکي و نوجواني در خانه پدر و اوج آن ازدواج با سسيل و بروز اختلاف فکري فاحش و عميق بين آن دو که در نهايت به جدايي منجر ميشود. دوره دوم انتشار لوسومور و ترويج انديشههاي الحادي خويش و در همين دوره است که ژان برخلاف دورن نخست تفکراتي کاملا سکولار داشته و به باور راسخ عرفي بودن دين و امور دنيوي و عدم تناسب و سنخيت دين با عقل ميرسد. دوره سوم که به بازگشت او به زندگي مشترک با سسيل و رويارويي با دختر هجده سالهاش که سعي در تغيير افکار پدر دارد شروع شده و به شکاف و جدايي او از مجله و تحول فکري و ايمان مجدد او ختم ميشود. در واقع باروا در اين سه دوره سه شخصيت کاملا متفاوت از خود نشان ميدهد؛ کودکي او به واسطه جهل و عدم بلوغ فکري سرشار از آرامش است. دروه جواني او مرحله عاشق شدن و ميانسالي او دوران عصيان او عليه خود و تمام اصول و هنجارهاي ديني ست و پيري به توبهاي به زعم من کذايي به اميد زندگي دوباره و جاودانگي با اميد بستن به وعده کليسا ميگذرد. با ژان باروا دست به تجربه دينداري تا الحاد ميزنيم و نتيجه، قضاوت و تاييد يا تکذيب باروا نيست بلکه به ژان بارواي درون خود اجازه عصيان و پرسشگري و جستجوگري خواهيم داد و تلاش خواهيم کرد ايمان موروثي خود را بيشتر شناخته و به درک و فهم بهتري از پيچيدگيهاي بنياديترين و ابتداييترين مساله بشر برسيم. کتاب سرشار از مباحث فلسفي و بنياديست که ارزش بارها و بارها خواندن را دارد زيرا که «سير کنوني، بي چون و چرايي به سمت جامعهاي بي خداست، به سوي برداشت علمي محض از کائنات است.»