شاعرانه/ گر خزان این همه رنگین و اگر مرگ این است
آخرين خبر/ جز همين دربهدر دشت و صحاري بودن ما به جايي نرسيديم، زجاري بودن چالشت چيست که تقدير تو هم، زين دو يکيست از کبوتر شدن و بازشکاري بودن دوستخواهيست به تعبير تو يا خودخواهي در قفس، عاشق آواز قناري بودن مرهمي زندگيام، زخمي اگر مرگم باش که به هر کار خوشا، يکسره کاري بودن گر خزان اين همه رنگين و اگر مرگ اين است دل کَند گُل به تمامي ز بهاري بودن عشق را ديده و نشناخت ترنج از دستش آنکه ميخواست ز هر وسوسه عاري بودن باز بودن و نبودن؟ اگر اين است سوال همچنان بودن اگر باتوام، آري، بودن! دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند تو و در حلقهي يک ياد حصاري بودن؟ آتش عشقي از امروز بتابان، تا کي زير خاکستر پيراري و پاري بودن حسين منزوي