یک کتاب خوب/ هرچی زمان می گذره از رویامون دورتر می شیم!
کافه بوک/ کتاب منگي اثر ژوئل اگلوف رماننويس و فيلمنامهنويس اهل فرانسه است که در سال ۱۹۷۰ به دنيا آمده است. او پس از تحصيل در رشته سينما، به فيلمنامهنويسي روي آورد، اما اکنون خود را وقف نوشتن کرده است. اولين رمان او، ادموند گانگليون و پسر، توجه منتقدان را به خود جلب کرد و در سال ۱۹۹۹ برنده جايزه الن فورنيه شد. کتاب منگي نيز در سال ۲۰۰۵ جايزه ليورانتر را دريافت کرد. پست جلد کتاب منگي قسمت از متن آن آمده است: صبح شبيه چيزي که از صبح ميفهمي نيست. اگه عادت نداشته باشي، حتي شايد ملتفتش نشي. فرقش با شب خيلي ظريفه، بايد چشمت عادت کنه. فقط يههوا روشنتره. حتي خروسهاي پير هم ديگه اونارو از هم تشخيص نميدن. هواي گند يه شب قطبي رو تصور کنيد. روزهاي قشنگ ما شبيه همونه. کتاب منگي منگي داستان فردي است بي نام و مستاصل. فردي که در محيط زشت، خشونتآميز و تهوعآور دنياي اطراف خود اسير است. محيطي که خورشيد در آن قابل رويت نيست و باد از هر طرف بوي گند زندگي را با خود ميآورد. راوي که ما تا آخر از نام و نشان او بيخبر ميمانيم تنها فرد اين محيط تاريک است که از وضعيت منگي خود آگاه است. شخصيت اصلي کتاب منگي در يک کشتارگاه کار ميکند. کاري که دوستش ندارد و به اميد اينکه روزي بتواند کشتارگاه و محل زندگياش را ترک کند، روزها را ميگذراند. اما او فقط حرف ميزند. عملي در کار نيست. او از زندگي و محيط اطرافش در عذاب است. جوياي عشق و زندگي است و در تلاش است خود را از اين محيط تاريک و خفقان که همه روزهاي زندگياش را احاطه کرده است نجات دهد. او انساني در حاشيه ولي اميدوار است. ميل به رفتن و رهايي دارد ولي توان آن را ندارد. چرخه اميد و نااميدي در اين رمان سوالات بسياري را در ذهن خواننده ايجاد ميکند. اينکه اميد امري است که لازمه زندگيست يا توهميست که مخرب زندگي است؟! و اصولا فراسوي اميد و نااميدي در کجاست؟ داستان منگي داستاني کاملا نمادين است. روايت دنياي ما و انسان مدرن که تحت تاثير دنياي اطرافش و از کار زياد و خستگي و فقر و دنياي سرمايهداري به منگي و سرگيجه دچار شده است. جملاتي از متن کتاب منگي روال عادي اينجا، يه سري داد و فرياده که تو رودخونههاي خون غرق ميشن، تکونهاي شديد و لرزيدنها، چشمهايي که از کاسه درميآن، زبونهايي که آويزون ميشن، بهمنهاي دل و روده، سرهايي که قل ميخورن، گاوهايي که پوستشون مثل موز کنده ميشه، خوکهاي رنگپريده که نصف بيشترشون شقه شده، و حيوونهايي که از پا آويزون شدهن، پشت سر هم ميآن و هي کوچيکتر و کوچيکتر ميشن، و ما، صورتمون پرِ خون و چکمههامون پر عرق، سخت کار ميکنيم، وول ميخوريم، داد ميزنيم، گاهي وقتها بلندتر از حيوونها، به هم فحش ميديم يا چيزي شبيه فحش، واسه لاشهها از ته دل آوازهاي اپرايي ميخونيم، واسه خوکها ترانههاي رکيک، وقت نفس کشيدن نداريم، بايد ريتم رو حفظ کنيم، ساختمون تو دل و رودهها، دستها زيرورو ميکنن و کاردها ميبُرن. وقتي باد از غرب ميآد، بيشتر بوي تخم مرغ گنديده ميده. از شرق که ميوزه، مثل بوي گوگرده که گلومون رو ميزنه. وقتي از شمال ميآد، دودهاي سياه يه راست ميآن رو سرمون. و وقتي باد جنوب بلند ميشه، که کم برامون پيش ميآد، خوشبختانه، واقعاً بوي گه ميده، هيچ جور ديگه نميشه گفت. ما، وسط همهي اينا، خيلي وقته که ديگه بهشون محل نميذاريم. آدم دست آخر عادت ميکنه. آدم به همه چي عادت ميکنه. هميشه يه ساعتي هست که تمومي نداره. شبيه ساعتهاي ديگهست، جوري که بهش شک نميکنيم. بعد، واردش ميشيم و توش گير ميافتيم. ساحل اون طرفي رو ميبينيم، ولي خيال ميکنيم هيچ وقت اونجا نميرسيم. بيهوده دست و پا ميزنيم، انگار هر چي زمان ميگذره، داريم ازش دورتر ميشيم. وقتي ثانيهها ميچسبن به ته کفشهامون، وقتي داريم هر دقيقه رو مثل يه توپ آهني دنبال خودمون ميکشيم، خيال ميکنيم اون بيرون، روزها و شبها پشت سر هم ميآن و ميرن، فصلها جاي هم رو ميگيرن و ما اينجا فراموش شدهايم. مشخصات کتاب کتاب منگي نويسنده: ژوئل اگلوف ترجمه: اصغر نوري انتشارات: افق تعداد صفحات: ۱۱۲ قيمت: ۱۱۰۰۰ تومان