شاعرانه/ آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
آخرين خبر/ ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم در ميان لاله و گل آشياني داشتم گرد آن شمع طرب ميسوختم پروانهوار پاي آن سرو روان اشک رواني داشتم آتشم بر جان ولي از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجماني داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهي چون غبار از شکر سر بر آستاني داشتم در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود در زمين با ماه و پروين آسماني داشتم درد بي عشقي زجانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جاني داشتم بلبل طبعم «رهي» باشد زتنهايي خموش نغمهها بودي مرا تا هم زباني داشتم رهي معيري