ترانههای فولکلوری که ستارخان را قهرمان زنان و مردان کرد
خبرگزاري کتاب ايران/ سالها پيش مردي در روستاي کوچکي آن سوي رود ارس - که امروزه در محدوده جمهوري آذربايجان است - متولد شد که تاريخ مبارزه آزاديخواهانه مشروطيت را در سوي ديگر رودخانه نوشت، «تبريز مهآلود» را که ميگويند سرآغاز رمان تاريخي در ادبيات آذربايجان به شمار ميرود. مهمترين ويژگي اين رمان را وجه تاريخي و بازتاب زيست و مبارزه مردم رنجبر در دل اين روايت داستاني - تاريخي دانستهاند مثلا محمدعارف داداشزاده - از منتقدان ادبيات داستاني آذربايجان - درباره آن نوشته است که «قهرمانان مثبت رمان و در راس آنها ستارخان، قهرماناني هستند فعال و کارساز. چهره قهرمان ياغي برآمده از ميان خلق و رهبريکننده خلق را نخستين بار تبريز مهآلود به ادبياتمان آورد. در اين رمان قدرت انقلابي تودههاي زحمتکش و نقش تاريخي مثبت آنها انعکاس يافتهاست.»
وقتي قهرمان تاريخ، قهرمان رمان تاريخي ميشود
سخن از محمدسعيد اردوبادي است که قصه تپنده مبارزه مشروطه را در ايران، با خاطراتش از مبارزه کوچکتري در زادگاه خودش آغاز ميکند؛ قيام چوپانها يا چنانچه در تاريخ ثبت شده است، «چوپانلار عصياني»، اين خاطرات در واقع تاريخ مردم است، مردم فرودستي که به قيام چوپانهاي اندوهگيني تعلق داشتند که بعدها در قالب قيام ستارخان بازآفريني شد و حياتش را در جغرافيايي ديگر ادامه داد. براي مردم قفقاز و قرهداغ و از جمله محمدسعيد، قصه آزاديخواهي مشروطهطلبان ايراني، قصهاي سراسر اميد و زندگي بود از اين رو که آنان نيز با مرور خاطرات چوپانها، در سايه رنجهاي خويش، به مفاهيمي همچون آزادي و حب وطن فراوان ميانديشيدند و مخصوصا قيام مشروطه ايران را يک رويارويي انگيزه بخش در برابر روسيه تزاري ميديدند، درست در اوج روزهايي که قفقاز تحت سلطه شديد روسيه بود.
اردوبادي اخبار مبارزه مشروطه و افت و خيزهايش را در ايران به فراواني دنبال ميکرد و با نثر و لحني مملو از عواطف عميق انساني و با طنيني دلگرمکننده در مقالاتي که در اينباره در نشريات قفقاز منتشر ميکرد، با مردم ايران به گفتوگو مينشست: «روزي ميآيد که وطنتان صورت يک گلزار معرفت را به خود ميگيرد. اينک آن روز نزديک ميشود! با خون مقدس فرزندان جانباخته شما در راه حريت، گلهاي حريت و مساوات در ايران چهرهگشاي مسرت ميشود. اکنون ديگر زمان ابراز دلتنگي از جفاي مشتي خوانين مستبد نيست. اکنون وقت به دنيا آوردن و پروردن فرزندان بافرهنگ و حريتپرست است.»
و باز در مقالهاي ديگر که در روزنامهاي به نام صدا منتشر ميشود، با لحني محکمتر ايرانيان را براي تداوم مبارزه تهييج ميکند، گويي ميکوشد در جانفشاني آزاديخواهان ايراني، آرزوهاي خود را ببيند که شکوفه ميدهند که اگر ايرانيان مبارزه را به استبداد ببازند اين شکوفهها پرپر خواهند شد: «ايرانيها انسانهايي هستند تلخي اسارت و استبداد چشيده. ايرانيها خوب ميدانند که در هر روز با هزار خنجر پارهپاره شدن خيلي شيرينتر از اسارت است. صريحتر بگويم بهتر آنکه به جاي بربادرفتن عرض و ناموس، سر و تن با خنجرها مثله شود. کسب ناموس ملي براي هرکس و از آن جمله ايرانيان فرض است.»
اما از اين مقالات که کارنامه فکري درخشاني براي نويسنده تبريز مهآلود ساخته، اگر بگذريم بايد اذعان کنيم که تبلور اين رويکردهاي متهورانه بيش از هر مقالهاي در پردازش رمان تبريز مهآلود بازتاب پيدا کرده است، آنجاست که قهرمانان تاريخي در همان نقش و با همان جنگندگي شورمندانه و آرمانگرايانهاي ظاهر ميشوند که روزنامهنگار آن سوي ارس، در ذهن و جان و مقالاتش بدان دل داده بود و به اين ترتيب است که به تعبير فريده وزيرووا، يکي ديگر از منتقدان ادبيات داستاني آذربايجان، «قهرمانان، به ويژه چهرههاي بديع شخصيتهاي تاريخي برجستهترين دستاورد رمان است.
چهرههاي ستارخان، قهرمان محبوبي که در پرتو فداکاري در راس جنبش مسلحانه مردمي قرار گرفته، رفيق و همرزم او باقرخان، عليمسيو، انقلابي بي باک و مدبر، اميرحشمت و ديگران با مهارت ترسيم شده است. گذشته از اينها نويسنده چهره دهها انقلابي گمنام اعم از مرد و زن و نيز ضدانقلابيون معروف و نامعروف و عناصر منفي و... را نيز تصوير کردهاست.» که اين آخري هم باز ميتواند بازتابي باشد از خدمت غيرقابل کتماني که اردوبادي به تاريخ مردم کرده است.
شربت جام انقلاب را نوشيدم
نخستين بازتابهاي قهرمان روايت - ستارخان قرهداغي - بر زبان يک درشکه ران پير، که اسمش نوروز است، در قصه منعکس ميشود شايد از اين رو که نويسنده تلويحا ميخواهد نقش نمادين قهرمانان را در تار و پود زيست و معيشت مردم خردهپا به مخاطبانش نشان دهد، کوششي که به روشني همان رهيافتي است که درباره تاريخ از پايين، تاريخ فرودستان در گستره تاريخنگاري پيشتاز سراغ داريم:
«درشکهرانمان نوروز ترانهاي را که درباره ستارخان سروده شده بود به آهنگي مخصوص ميخواند و دخترها (دو دختر روس مسافر به ايران) در زير و بم ترانه شرقي جذب شده بودند: ستارخانام، پسر حسنخان/ فرزند جوان انقلاب بزرگ/سلاح برگرفتم و از جان خود گذشتم/شربت جام انقلاب را نوشيدم/ هفت-هشت رفيق جوانمرد نيز يافتم/ بر اسب کهر سوارشده، به سنگر تاختم/ اردوها پراکندم و فوجها آشفتم/ و تبريز را سراسر درنورديدم/ اميرخيز، خيابان، ليلآباد سرخاب/ ششکلان، مارالان، شتربان، اهراب/ ستارخان پسر حسنخان گويد/ضرب شستم را تعريف ميکند»
اگر به ياد بياوريم که ستارخان فرزند يک بزاز دورهگرد بوده است که از تبريز پارچه ميخريد و در دهات ارسباران ميفروخت و در نتيجه زندگياش همچون ديگر رنجبران همروزگارش به سختي و فقر و فاقه ميگذشت، بيشتر قادر به درک اهميت مردم در اين روايت و همچنين محوريت ستارخان به عنوان قهرمان موردپسند رنجبران خواهيم بود؛ رضا براهني درباره وجه اجتماعي و مردمياي که نهضت مشروطيت در تاريخ و تاريخنگاري آفريده است، تحليل تاملبرانگيزي دارد؛ او در کتاب «طلا در مس» در اين زمينه مينويسد: «نهضت مشروطيت انبار باروتي بود در مرز پوسيدگي، و موقعي که منفجر شد ارکان تحجر فکري را اگر نه به کلي، از خيلي لحاظها نابود کرد. بزرگترين تاثير مشروطيت، در جهت اجتماعي بود... مشروطيت حادثهاي بود تا مردم ايران، ظرفيت قرنها پنهانمانده اجتماعي خود را کشف کنند، و انساني که سرش را ميانداخت به پايين و به کسب و کار خود ادامه ميداد فهميد که در نهاد او چيزي به عنوان ظرفيت اجتماعي وجود دارد.
مشروطيت به فردي که در طول قرون، آگاهي درستي به چگونگي از بين بردن معضلات اجتماعي حيات خود نداشت، آموخت که دست روي قلب خود بگذارد و بداند که چيزي اجتماعي در آن ميتپد و چيزي اجتماعي از مرکز قلب به سوي تمام بدن، درون خون و گلبولهاي خون، جريان پيدا ميکند و از فرق سر تا نوک پا را از حرارت وصفناپذيري سرشار ميکند. اين حرارت از يک دلال اسب، ستارخان ميسازد، چرا که آن دلال اسب، چيزي اجتماعي که از ديناميسم تاريخي برخوردار است در وجود خود پيدا ميکند و براي پرکردن آن ظرفيت اجتماعي، تفنگ ديناميسم در دست ميگيرد.»
اما بازگرديم به روايت درشکهران قصه تبريز مهآلود که با گفت ,گوي راوي با دو دختر کنجکاو درباره قهرمان ترانه فولکلور ادامه پيدا ميکند و زمينه را براي شناخت مخاطب از قهرمان قصه بيش از پيش هموار ميسازد: «همچنان که درشکهچي از دلاوريها و پيروزيهاي ستارخان ميخواند، من براي دخترها ترجمه ميکردم. نينا که با علاقهمندي گوش ميکرد، سرانجام پرسيد: -آيا اين درست است که ستارخان سازمان رزمنده بر ضد حکومت را با شرکت هفت-هشت نفر تشکيل دادهاست؟ نينا در حالي که اين سخنان را بر لب داشت، خصوصيات ظريف جواني در چشمانش ميدرخشيد. من سخنان ديگري درباره ستارخان گفتم: -او با جسارت بيمانندي عرضاندام کرد. با نيرويي اندک به ميدان آمد، اما بعدا خيليها در اطراف او گرد آمدند. عناصر ناراضي از حکومت هم به او پيوسته بر ضد حکومت به مبارزه پرداختند.»
اما آنچه در روايت بيش از هر دادهاي روشن و پررنگ است، همان ترانههاي فولکلوري است که مردم ساده کوي و برزن زمزمه ميکردهاند شايد همانند تاريخي موازي با تاريخ رسمي روزگار، اشعاري که نويسنده تبريز مهآلود با مکتوب کردن آنها خدمت بزرگي به اين شعبه از تاريخنگاري - تاريخ مردم- کرده است وجود اين ترانهها همان چيزي است که ميتواند مويد نظرياتي باشد که درباره نقش رنجبران ناآگاه و اندوهگين در پيشبرد جنبش مشروطيت نوشته شده است.
مثلا احمد کسروي با حيرت از اين تحرک تودههاي مردم که از آنها تحت عنوان بيچيزان نام مي برد، سخن ميگويد و در کتاب «تاريخ مشروطه ايران» مينويسد: «چون شور و خروش دراز کشيده بود کمکم رشته از دست خردمندان بيرون رفته به دست آشوبگران ميافتاد، و کمکم برخي نابسامانيها پديدار ميگرديد. شگفت است که باربران و اينگونه بيچيزان از پيشآمد لذت مي بردند و با آنکه در نتيجه نبودن بازار بيکار و بي پول ميماندند با سختي زندگاني ساخته بازشدن بازارها را نميخواستند. اينان معني قانون اساسي را نميدانستند و با اين همه در طلبيدن آن، پافشاري مينمودند.»
اين پافشاري در تبريز مهآلود و آنچه از فولکلوريک مردم ثبت ميکند، دادههاي عميقتري درباره اين بيچيزان ارايه ميکند مثلا از دل اين دادهها ميتوان به روشني نگرش مردم جامعه وقت را درباره شاه مملکت بازجست، شاهي که در فلسفه سلطنت، سالها به سان سايه خداوند ستوده ميشد اکنون از دريچه نگاه تودههاي رنجبران اجتماع، تا بدينپايه مفلوک و مغضوب تصوير ميشود: «در تبريز انقلاب است / ممدلي بگير بخواب / برو دنبال کمک / لحاف بکش بگير بخواب / از انگليس کمک بگير / ممدلي بگير بخواب / از روسها قزاق بخواه / ممدلي بگير بخواب / التماس کن به لياخوف / ممدلي بگير بخواب / در تبريز ستارخان هست / ممدلي بگير بخواب / ممدلي بگير بخواب / کنسول فرستد سالدات / بفروش تبريز به تهران / ممدلي بگير بخواب»
چنانچه پيداست براي مردم در اين روزها قهرمان ساده خودشان که کوچک و بزاززاده اما متکي به پشتوانه مردم ستمکشيده بود به روشني بر قدرت نمادين و ديرينه سايه خداوند بر زمين که همان سلطان قاجار باشد، برتري داشت، تبريز مهآلود با ثبت اين اشعار نشان ميدهد که در جهان در حال گذار، قهرمانان ساده بر صاحبان قدرت و مشروعيتهاي چندين صدساله ميتاختند تا زندگي و معيشت رنجآلود مردم محروم و غمگين را از بحرانهاي بزرگتر نجات دهند و تبريز مهآلود محمل بزرگ و فراخ همين تغيير جهان بينيها و معرفتشناسيها در ميان بافت اجتماع ايراني ست مستندتر از هر متن تاريخنگارانه و مستدلتر از هر نظريهپردازي جامعهشناسانهاي.
نويسنده بعدتر روايت ميکند که تاثير اين ترانههاي فولکلور و عواطف شورمندانه نهفته در آن، در ميان مردم و به ويژه زنان چنان بوده است که حتي مصر بودهاند که مثلا با ستارخان و قهرمانان شبيه به او ازدواج کنند گويي به اين ترتيب با جهانبيني ساده و محدود و خانگي خود ميخواستند شکوه قهرمانان را به خانههاي کوچک خودشان بکشانند: «زنها انقلاب را خيلي دوست دارند. آنها رهبران انقلاب را آدمهاي خارقالعادهاي به شمار ميآورند. امروز نامهاي از يک بيوهزن دريافت داشتهام که همين نکته را اثبات ميکند. ببين چه نوشته است: ميدانم که شما چند زن داريد. اين از نظر من عيبي ندارد. من يک زن بيوه هستم. مال و ثروت و دهات زياد دارم. شما را هم نديدهام. ميدانم که قهرمان انقلاب هستيد. من نام شما را با کمال امتنان قبول ميکنم اگر شما هم قبول بکنيد خودم را خوشبخت خواهم دانست.»
و به اين ترتيب ستارخان نه تنها يک مرد قهرمان در دل مبارزات اجتماعي معرفي و تبيين ميشود بلکه فراتر از آن نقش مثالزدني مردي را به خود ميگيرد که معشوقهگان را نيز به خود جذب ميکند گويي در سيما و جان و روح او جاذبهاي اسرارآميز نهفته که عاشقانهآفرين هم هست و از اين روست که ميتوان با صراحت گفت که در تبريز مهآلود پاشنه بر مدار ستارخان ميگردد و نويسنده گاه و بيگاه او را در سجاياي اخلاقي از همقطارانش ممتاز ميانگازد و مثلا درباره باقرخان مينويسد: «من به دقت گوش به سخنان باقرخان سپرده بودم. هيچيک از خصوصيات او به خصوصيات ستارخان شباهت نداشت. ستارخان با ديگران مصلحت و مشورت ميکرد. هرگز خود را از ديگران برتر نمي شمرد در حاليکه باقرخان چنين نبود. او همهاش در پاسخ ديگران ميگفت که ما همهچيز را ميدانيم انگار پاسخ ديگري در چنته نداشت.»
و به اين ترتيب راوي تبريز مهآلود در قالب قصهاي تاريخمحور و روايتهاي تودرتويي از زندگي روزمره و زيست شرقي مردم تبريز، موقعيت اجتماعي شهري را به تصوير ميکشد که دکتر مهدي ملکزاده در کتاب «تاريخ انقلاب مشروطيت» درباره آن چنين نوشته است: «خوشبختانه در تبريز انقلاب در دست کساني بود که ميدانستند آزادي را با آتش و آهن بايد حفظ کرد و با ناله و گريه و اظهار مظلوميت کردن و حرفهاي پوچ زدن دشمن بدخواه را که سرتاپا غرق اسلحه بود نميتوان از بين برد.»