سخنرانی زیبای ایزابل آلنده در مراسم جایزهی ملی کتاب آمریکا
خوابگرد/ چهارشنبه ۲۴ آبان ۹۷ در نيويورک، مدال «جايزهي ملي کتاب»* ۲۰۱۸ آمريکا به ايزابل آلنده اهدا شد. از اين جايزه با عنوان «اسکار ادبيات» ياد ميشود و حالا ايزابل آلنده نخستين نويسندهي اسپانياييزبان است که آن را دريافت کرده. «جايزهي ملي کتاب» در چندين رشته اعطا ميشود: ادبيات جوانان، ترجمه، کتابهاي موضوعي و… اما ايزابل آلنده به خاطر کل آثارش و نقشي که در ادبيات معاصر دنيا داشته، به آن نائل آمده است. از ايزابل آلنده آثار بسياري به فارسي ترجمه شده، از جمله: خانهي اشباح (خانهي ارواح)، از عشق و سايهها، پائولا، اينس روح من، عاشق ژاپني، در کوران زمستان، شهر جانوران و… سخنراني زيبا و کمي کوتاهشدهي ايزابل آلنده هنگام دريافت جايزهي ملي کتاب را در ادامه ميخوانيد به فارسي دوست گرانقدرم، حبيب حسينيفرد، که زحمت فرستادن خبر را هم کشيد. من نيروي روايتها و سرنوشتها را باور دارم من اين جايزه را به نام همهي آن ميليونها نفري تحويل ميگيرم که براي زندگي جديدي به اين کشور آمدهاند. من هميشه يک خارجي بودهام. در پرو زاده شدهام و در خانهي پدربزرگم در شيلي بزرگ شدهام. بعداً با پدرخواندهام که ديپلمات بود به اين گوشه و آن گوشهي جهان رفتهام. بعد از کودتاي پينوشه عليه آلنده در سال ۱۹۷۳ که سنتي دراز از دمکراسي را به خاک نشاند، سيزده سالي آوارهي سياسي در ونزوئلا بودم و از سي سال پيش مهاجري هستم در اين کشور، يعني در ايالات متحده. از ريشهکندهشدن درازمدت مزايايي هم دارد. اغلب آثار من ريشه در نوستالژي و جداييها و از دستدادنها دارد، در آرزوي برآوردنشدهي تعلق به يک مکان معيّن. من ظاهر و چهرهاي شيليايي دارم و به اسپانيايي مينويسم و عشق ميورزم و آشپزي ميکنم. عشق ورزيدن به انگليسي براي منِ اسپانياييزبان کمي مسخره است. البته معشوق من يک کلمهي اسپانيايي هم بلد نيست. شايد باور نکنيد که من در ۷۶ سالگي هم معشوق دارم، که آدم شجاعي است و همين عشقش به من از شجاعتش ميآيد! به عنوان يک خارجي، من هيچ چيز را بديهي تلقي نميکنم. من با دقت گوش ميکنم و به نظارهگري پيرامونم ميروم. من پرسشگرم و همهچيز را به پرسش ميگيرم. براي نوشتن هم نيازي به کشف و شهود ندارم، بلکه به اطرافم نگاه ميکنم، يادداشت برميدارم، تجارب را جمعآوري ميکنم. در نوشتههايم بر زندگي ديگران متمرکز ميشوم، بهخصوص زنان پرشور و قوياي که در همهجا قابل رؤيتاند. من به رنج و رزم روزانه ميپردازم، به شاد بودن و نهراسيدن از مرگ. من ترسي از زندگي ندارم. من ابا دارم که از زندگي ترس داشته باشم و از انتخاب بترسم. روزگار سياهي است اين روزها، دوستان من. روزگار جنگ در جاي جاي دنيا و جنگهاي بالقوه در همهجا. روزگار ناسيوناليسم و نژادپرستي، خشونت و تقديرگرايي. روزگاري که ارزشها و مبانياي که تمدن ما را سرپا نگاه داشتهاند به محاصره درآمدهاند. بسياري اين دوران را بهعنوان دوراني از خشونت و فقر تجربه ميکنند، دوراني که فوج فوج انسانها مجبورند همهي آنچه را که تکيهگاه و منزلشان بود ترک کنند و به سفرهاي خطرناک بروند شايد که زندگي خود را نجات دهند. به ياد ميآوريد پسربچهي سهسالهي سوري را که سال ۲۰۱۵، آب جسدش را به سواحل ترکيه آورد؟ نامش آلان کردي (آيلان) بود. او ميتوانست پسر تو يا نوهي من باشد. در همان روز، پدر آلان همسر و يک فرزند ديگرش را هم در غرق شدن قايقي که قرار بود آنها را از جنگ سوريه به ساحل امن برساند، از دست داد. آلان کردي رنج و اضطرار ميليونها انسان درمانده را بازتاب ميداد. براي يک لحظه، جهان از تصوير جسد آلان در ساحل ترکيه شوکه شد، بعداً ولي سريع آن را فراموش کرد. من مينويسم تا يادها و خاطرات را در برابر فرسايش و سايش ناشي از فراموشي حراست کنم و گردآورندهي انسانها دور هم باشم. من به نيروي روايتها و سرنوشتها باور دارم. وقتي که ما سرگذشت يک انسان ديگر را ميشنويم و وقتي که ما داستان زندگي خودمان را تعريف ميکنيم، آغازي است براي فائق آمدن بر نفاق و نفرت، چراکه درمييابيم شباهتهايي که ما را به هم نزديک ميکنند، بسيار بيشتر از تفاوتهاي جداساز هستند. من همچنين مينويسم تا بفهمم… اغلب من نميدانم که چرا خود را مجبور به نوشتن يک داستان معيّن ميبينم. بعداً ولي متوجه ميشوم که آن نوشتن با بخش از زندگي و روانيّات من در ارتباط بوده که من ميبايست آن را بفهمم يا درمان کنم. براي انسانِ از ريشه و زادبوم کندهشده، داشتن يک حافظه که هستي او را تداوم و معنا ببخشد قابل چشمپوشي نيست… و يک نويسنده بدون احساسي قوي نسبت به گذشته و بدون ياد و خاطره چه ميتواند بکند؟ راستش من نميدانم که آثار من تا چه حد ياد و تجربهي شخصي است و تا چه حد يافته و فانتزي. شايد هم من چيزي را به خاطر ميآورم که هنوز اتفاق نيفتاده. حافظه و خاطره امري ذهني است و محصور و مشروط به باورها و احساسها. داستانهاي شخصي ما هم ذهنياند. ما چيزهايي را انتخاب ميکنيم که دوست داريم برجسته شوند و بياعتنايي ميکنيم به آنچه دوست داريم فراموش شود. ما صفات و توصيفاتي را انتخاب ميکنيم تا سفر خويش را روايت کنيم و اسطورهاي شخصي از آن بسازيم. من هم اسطورهاي از زندگي خود ساختهام براي آنکه شايد توازني با زندگي واقعي و خرد خود ايجاد کنم. در اين کشور هر کسي از کس ديگري ريشه ميگيرد که از جاي ديگري آمده است. تنها تفاوت ميان شما و من، يا ميان يک خانهزاد آمريکايي با منِ تازهآمده اين است که پدربزرگ و مادربزرگ او پيشتر به اين کشور آمدهاند (انتقادي به ناسيوناليسمي که ترامپ روي آن سوار شده و به آن دامن ميزند؟) من تنها جزئي از اين دياسپوراي بزرگ [جامعهي دور از وطن] هستم و گرچه به بسياري از روندها و پديدهها در اين کشور نقد دارم، به شهروندِ آمريکا بودن مفتخرم. من بيش از آنچه در رؤيايم بوده از اين کشور به دست آوردهام و دريافت کردهام و به من فرصتي داده شده تا مقداري جبران کنم. * جايزهي ملي کتاب يا جايزهي کتاب ملي (National Book Award) مجموعهاي از جوايز سالانهي ادبي در ايالات متحدهي آمريکاست. اين جايزه را انجمن کتابفروشان آمريکا در سال ۱۹۳۶ بنياد گذاشتند.