شاعرانه/ چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
آخرين خبر/ در خيالات خودم در زير باراني که نيست مي رسم با تو به خانه، از خياباني که نيست مي نشيني روبه رويم خستگي در ميکني چاي مي ريزم برايت توي فنجاني که نيست باز ميخندي و ميپرسي که حالت بهتر است؟ باز ميخندم که خيلي...!گرچه ميداني که نيست شعر ميخوانم برايت واژه ها گل مي کنند ياس و مريم مي گذارم توي گلداني که نيست چشم مي دوزم به چشمت، مي شود آيا کمي دست هايم را بگيري بين دستاني که نيست؟ وقت رفتن مي شود با بغض مي گويم نرو پشت پايت اشک مي ريزم در ايواني که نيست ميروي و خانه لبريز از نبودت ميشود باز تنها ميشوم با ياد مهماني که نيست رفته اي و بعد تو اين کار هر روز من است باور اينکه نباشي کار آساني که نيست بيتا اميري