شاعرانه/ عمری ست در هوای تو می سوزم و خوشم
آخرين خبر/ در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم با عقل ، آب عشق به يک جو نميرود بيچاره من که ساخته از آب و آتشم ديشب سرم به بالش نازِ وصال و باز صبح ست و سيل اشک ، به خون شسته بالشم پروانه را شکايتي از جور شمع نيست عمري ست در هواي تو مي سوزم و خوشم خّلقم به روي زرد بخندند و باک نيست شاهد شو اي شرار محبت که بيغشم باور مکن که طعنهي توفان روزگار جز در هواي زلف تو دارد مشوشم سروي شدم به دولت آزادگي که سر با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم دارم چو شمع ، سر غمش بر سر زبان لب مي گزد چو غنچهي خندان که خامُشم هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب اي آفتاب دلکش و ماه پريوشم لب بر لبم بنه به نوازش دمي ، چو ني تا بشنوي نواي غزل هاي دلکشم ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار اين کار توست ، من همه جور تو ميکشم شهريار