خاطرات خواندنی یک رزمنده در «باریکالله شیخ حسن!»
آخرين خبر/ کتاب «باريکالله شيخ حسن!» خاطرات خودنوشت حسن يوسفيان در 12 فصل با عنوانهاي «از تولد تا حضور در جبهه»، «عمليات والفجر سه»، «در حسرت عمليات»، «عمليات والفجر هشت»، «پاتک مهران»، «عمليات کربلاي چهار»، «عمليات کربلاي پنج»، «عمليات نصر هشت»، «عمليات بيتالمقدس دو»، «عمليات بيتالمقدس سه»، «عمليات بيتالمقدس شش» «عمليات مرصاد» تدوين و در سال جاري از سوي انتشارات سوره مهر منتشر شده است. يوسفيان در پيشگفتار کتابش درباره نامگذاري آن، نوشته است: «نام کتاب برگرفته از خاطرهاي مربوط به عمليات والفجر هشت است که شرح آن در فصل چهارم آمده است. شايد کساني انتخاب اين عنوان را بر من عيب بگيرند و آنرا به اين معنا بدانند که نويسنده (هرچند از زبان ديگران) به خود آفرين گفته است! گيرم که چنين باشد، مخاطب اين آفرين، شيخ حسنِ سي سال پيش است که دکتر کنوني به حالش غبطه ميخورد. البته با خواندن آن خاطره معلوم خواهد شد که حتي در آن زمان هم گوينده «باريکالله شيخ حسن!» به مراتب بيش از خود شيخ حسن، سزاوار تحسين و آفرين بوده است.» در فصل چهارم کتاب و در صفحه 116، صحنههايي از عمليات والفجر هشت، اينطور روايت ميشود: «معاون فرمانده گردان، اکبر معصوميان را چند متر جلوتر ديدم. در آن صحنههاي آکنده از خون و آتش، بدون هيچ دستپاچگي نيروها را هدايت ميکرد؛ گويي در يک مانور نمايشي شرکت کرده بود. ناگهان اکبر با اصابت تيري - ظاهرا از ناحيه کتف - زخمي شد و از پشت بر زمين افتاد. مجتبي سعيدي و خداوردي نوراني بالاي سر اکبر و کنار نيها نشسته بودند و سعي داشتند کمي او را روي زمين بکشند و به داخل نيزار ببرند تا حداقل از ديد دشمن محفوظ بماند. موقعيت زمين منطقه و وزن اکبر و نيز آتش شديد دشمن اجازه چنين کاري را به آنها نميداد. من به حالت نيمخيز و نشسته در حال پيشروي بودم که به اکبر رسيدم. تا مرا ديد، بهجاي آنکه تقاضاي کمک کند، به پيشروي تشويق کرد و با صدايي گرم و به زبان محلي (مهديشهري) گفت: «باريکالله شيخ حسن! بَشِه جلو.» با اين جمله روحيه تازهاي گرفتم و چند گام جلوتر رفتم.» در صفحه 394 درباره گوشهاي از وقايع رخ داده در عمليات مرصاد ميخوانيم: «روز جمعه، هفتم مرداد، هنگام ظهر خبر تاسفباري آوردند. خبر اين بود که ماشين طرح و عمليات تيپ در چند کيلومتري شهر کِرِند با کمين منافقين برخورد کرده و در اثر شليک گلوله آرپيجي، مسئول طرح و عمليات تيپ، رضا خالصي و دو تن از بچههاي واحد، رضا قنبري و تقي مداح، به شهادت رسيدهاند. گفته ميشد چند نفر ديگر نيز ازجمله حاج محمود اخلاقي و حاج اسماعيل سيادت بهشدت زخمي شدهاند. مرتضي مطيعي هم در اين جمع حضور داشته و خوشبختانه آسيب چنداني نديده بود. با اينکه ظاهرا منطقه را از لوث منافقين پاکسازي کرده بوديم، هنوز در لابهلاي کوهها و درهها، بقاياي آنها باقي بود. بنا به اطلاعات رسيده، وقتي خودروي مزبور از شهر کِرِند ميگذرد و به طرف سرپلذهاب ادامه مسير ميدهد، ناگهان يک آرپيجيزن در وسط جاده سبز ميشود و خودرو را هدف ميگيرد. راننده بهسرعت مشغول دور زدن ميشود؛ اما گلوله آرپيجي امان نميدهد و سرنشينان خودرو را به خاک و خون ميکشد. از قرار معلوم، گلوله مستقيما به سر رضا قنبري اصابت ميکند؛ چون به گفته بچهها رضا سر در بدن نداشته است.» نخستين چاپ کتاب «باريکالله شيخ حسن!» در 468 صفحه با شمارگان يکهزار و 250 نسخه به بهاي 40 هزار تومان از سوي انتشارات سوره مهر راهي بازار نشر شده است.