برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان شب/ کیمیاگر- قسمت بیست و ششم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان شب/ کیمیاگر- قسمت بیست و ششم
آخرين خبر/ رمان کيمياگر، اثر پائولو کوئليو نويسنده مشهور برزيلي است. کيمياگر داستاني پرکشش و جذاب دارد و سبک داستاني آن مشابه سبک داستان هاي شرقي است؛ روح کلي داستان دعوت به آزاد شدن از تعلقات و وابستگي‌ها و آغاز سفري است که در نهاد بشر وجود دارد. همچنين جملات قصار جالبي در جاي جاي اين داستان وجود دارد که به نوبه ي خود بسيار زيبا هستند. ضمن آرزوي اوقاتي دلنشين در اين شب‌هاي بلند پاييزي، اميدواريم از اين داستان لذت ببريد. قسمت قبل
-شما با نگاه خود بر آن نگهبان ها غلبه کرديد! -چشم ها قدرت روح را آشکار مي کنند. جوان انديشيد: درست است. متوجه شده بود که در ميان جمعيت سربازان اردوگاه يک نفر به آن دو نفر چشم دوخته بود. چندان دور بود که نمي شد چهره او را به خوبي ديد اما جوان مطمئن بود که به آن ها مي نگرد. سر انجام وقتي که عبور از کوهي را آغاز کردند که سراسر افق را پوشانده بود, کيمياگر گفت تا احرام دو روز ديگر باقي مانده است. جوان درخواست کرد: اگر قرار است به زودي از هم جدا شويم, کيمياگري را به من بياموزيد. -هم اکنون مي داني. کيمياگري همان نفوذ به روح جهان و کشف گنجي است که او براي ما ذخيره کرده است. -اين را نمي خواهم بدانم. درباره تبديل سرب به طلا صحبت مي کنم. کيمياگر به سکوت صحرا احترام گذاشت و تنها هنگامي به جوان پاسخ داد که براي غذا خوردن توقف کردند. -در جهان همه چيز تکامل مي يابد و از نظر فرزانگان, طلا کامل ترين فلز است. نپرس چرا. نميدانم. تنها مي دانم که سنت همواره درست مي گويد. انسان ها هستند, که حرف هاي فرزانگان را خوب تعبير نمي کنند. و طلا به جاي آن که نماد تکامل باشد, به نشانه جنگ تبديل شده. جوان گفت: موجودات به زبان هاي بسيار سخن مي گويند. زماني ديدم که جيغ يک شتر تنها يک جيغ بود, و سپس به نشانه خطر تبديل شد. و دوباره به يک جيغ مبدل شد. اما خاموش شد. کيمياگر حتما همه اين چيز ها را مي دانست. کيمياگر ادامه داد: کيمياگران حقيقي بسياري را مي شناسم. خود را در آزمايشگاه زنداني مي کردند, و مي کوشيدند همچون طلا تکامل يابند. آن ها حجر کريمه را مي يافتند. چون, فهميده بودند که وقتي چيزي تکامل مي يابد, همه چيز در پيرامونش تکامل مي يابد. ديگران تنها به طور تصادفي حجر کريمه را مي يافتند. آن ها عطيه اي داشتند, روح آن ها بيدار تر از ديگران بود. تمامي افراد به شمار نمي آيند چون بسيار نادرند و سر انجام ديگران تنها طلا را مي يافتند. آن ها هرگز اين راز را کشف نکردند. فراموش کردند, که مس, سرب, نقره, نيز افسانه شخصي خودشان را دارند. و بايد به انجامش برسانند. کسي که در افسانه شخصي ديگران دخالت کند, هرگز افسانه شخصي خود را کشف نمي کند. واژه هاي کيمياگر همچون نفريني طنين مي انداخت. خم شد و صدفي از روي خاک برداشت و گفت: اين جا روزي يک دريا بوده! جوان پاسخ داد: متوجه شده ام. کيمياگر از جوان خواست, که صدف را روي گوشش بگذارد. در کودکي بار ها اين کار را کرده بود, و زمزمه دريا را شنيده بود. دريا هم چنان درون اين صدف مي ماند چون اين افسانه شخصي اوست. و هرگز او را ترک نمي کند. تا زماني که صحرا باري ديگر از آب پوشيده شود. سپس سوار اسب هايشان شدند, و به سوي احرام مصر به راه افتادند. هنگامي که قلب جوان علامت خطر داد, خورشيد آغاز به غروب کرده بود. در ميان تپه هاي غولآسا جوان به کيمياگر نگريست اما چنين مي نمود که متوجه هيچ چيز نشده. پنج دقيقه بعد جوان دو سوار را همچون دو شبه تيره, در برابر خورشيد, پيش رو ديد. پيش از اين که بتواند با کيمياگر صحبت کند, دو سوار به ده سوار و سپس به صد سوار تبديل شدند تا اين که تپه هاي غولآسا از آن سوار ها پوشيده شدند. جنگجويان آبي پوشي بودند که طارتي تيره روي دستار خود داشتند. چهره هاشان با نقابي تيره پوشيدهشده بود, و تنها چشم هاشان ديده ميشد. حتي از دور, آن چشم ها قدرت روح خود را آشکار مي کردند و آن چشم ها از مرگ سخن مي گفتند. آن دو نفر را به يک اردوگاه نظامي در آن حوالي بردند. سربازي جوان و کيمياگر را به درون خيمه اي راند. خيمه اي متفاوت با خيمه هايي بود, که در واحه ديده بود. يک فرمانده به همراه سردارانش در آن خيمه بودند. يکي از مرد ها گفت: جاسوسند؟ کيمياگر گفت: ما فقط مسافريم. -سه روز پيش شما در اردوگاه دشمن ديده شده ايد! با يکي از جنگجويان حرف مي زديد. کيمياگر گفت: من مردي هستم که صحرا را مي پيمايم. و ستارگان را مي شناسم. درباره لشکر ها يا حرکت قبايل هيچ اطلاعي ندارم. تنها دوستم را تا اينجا راهنمايي مي کردم. فرمانده پرسيد: دوستت کيست؟ کيمياگر گفت: يک کيمياگر است. نيرو هاي طبيعت را مي شناسد. و مايل است, توانايي هاي خارق العادهاش را به فرمانده نشان بدهد. مرد جوان, در سکوت گوش مي کرد. و با ترس. مرد ديگري گفت: بيگانه اي در سرزمين بيگانه چه مي کند؟ پيش از آن که جوان کلامي بگويد, کيمياگر پاسخ داد: پول آورده ايم تا به شما تقديم کنيم. و کيسه را از جوان گرفت, و کيسه را تحويل فرمانده داد. مرد عرب سکه ها را در سکوت پذيرفت. براي خريدن سلاح هاي زيادي کافي بود. سر انجام پرسيد: يک کيمياگر چيست؟ -مردي که جهان و طبيعت را مي شناسد. اگر بخواهد, اين اردوگاه را تنها با نيروي باد ويران مي کند. مرد ها خنديدند. به ويرانگري جنگ عادت داشتند. و باد ضربه مرگباري به شمار نمي رفت اما قلب هر کدام درون سينه فشرده شد. مردان صحرا بودند, و از جادوگران مي ترسيدند. فرمانده گفت: مي خواهم ببينم. کيمياگر پاسخ داد: به سه روز نياز داريم. و آنگاه او خود را بهباد تبديل مي کند. تا نيروي توانمند خود را نشان دهد. اگر نتوانست, با فروتني جان خود را براي قبيله شما تقديم مي کنيم. فرمانده متکبرانه گفت: نمي تواني چيزي را که پيشاپيش مال من است, به من تقديم کني اما آن سه روز را در اختيار مسافران گذاشت. جوان از وحشت فلج شده بود. کيمياگر بازويش را گرفت و کمکش کرد تا از خيمه خارج شود. کيمياگر گفت: نگذار متوجه هراست بشوند. اين ها مردان شجاعي هستند. و ترسو ها را تحقير مي کنند. اما صداي جوان در نمي آمد. همچنان که در اردوگاه راه مي رفتند, لختي طول کشيد, تا توانست صحبت کند. نيازي به زنداني کردنشان نبود. عرب ها فقط اسب هاشان را گرفتهه بودند. و جهان باري ديگر, زبان هاي بسيارش را نمايش مي داد. صحرا که پيش تر يک سرزمين آزاد و بي کران بود, اينک به ديواري نفوذ ناپذير تبديل شده بود. جوان گفت: تمام گنجينه من را به آنها داديد. هر آن چه را که در سراسر زندگيم به دست آورده بودم. -اگر بنا باشد بميري, نگه داشتن اين پول چه معنايي دارد؟ پول تو تا سه روز زندگيت را نجات داد. به ندرت پيش مي آيد, که پول بتواند مرگ را به تاخير بيندازد. اما جوان ترسيده تر از آن بود, که بتواند حرف هاي حکيمانه بشنود. نمي دانست چگونه به باد تبديل شود. کيمياگر نبود. کيمياگر از جنگجويي چاي خواست. و کمي از آن را روي نبضهاي مچ دست جوان ريخت. پس از آن که کيمياگر چند کلمه به زبان آورد که جوان معنايش را نمي فهميد, موجي از آرامش بدنش را فرا گرفت. کيمياگر با لحن بسيار شيريني گفت: خود را به نا اميدي تسليم نکن! اين باعث مي شود نتواني با قلبت صحبت کني. ادامه دارد... ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد