نوشتن به سبک «مارگارت آتوود»
مجله ادبي آوانگارد/ مي گويند زيباترين آن و لحظه ي لذت بخش زمانيست که وي به خلق يک اثر نايل ميآيد و حيات آنرا بچشم ميبيند. آنچه ميخوانيد روايتي ست که مارگارت اتوود نويسنده شهير و کهنسال کانادايي از شکوه و لذت آن به رشته ي کلمه درآورده است.متن زير براي اولين بار در ۲/۱۲/۲۰۱۳ در گاردين منتشر شد وحال ترجمه فارسي آن با قلم تواناي آقاي فرشيد عطايي تقديم شما ميگردد. نوشتن رمان اريکس و کريک در ماه مارس ۲۰۰۱ شروع شد. آن موقع هنوز براي تبليغ آخرين رمانم (آدمکش کور) در سفر بودم ولي تا آن زمان ديگر به استراليا رسيده بودم. وقتي حوادث مربوط به تبليغ آخرين کتاب را پشت سر گذاشتم من به همراه همسرم و دو تا از دوستانم در زير باراني شديد به شمال سفر کرديم و اردوگاه ‹مکس ديويدسن› رفتيم. ما در آنجا بيشتر پرنده ها را تماشا مي کرديم ولي به تماشاي چندين غار نيز رفتيم، بوميان استراليايي ده ها هزار سال هماهنگ با محيط خود به طور مداوم در اين غار ها زندگي کرده بودند. بعد از آن به ‹خانه ي کاسوواري› رفتيم که ‹فيليپ گرگوري› آن را اداره مي کرد، فيليپ گرگوري يک پرنده باز فوق العاده بود. وقتي در آنجا از بالکن فيليپ داشتيم کلاغ هاي گردن-قرمز را تماشا مي کرديم تقريباٌ تمام داستان ‹اريکس و کريک› در برابرم پديدار شد. همان شب شروع کردم به نوشتن يادداشت هاييي دربارهي آين داستان. من تصميم نداشتم بعد از نوشتن آخرين رمانم به اين زودي نوشتن يک رمان جديد را شروع کنم. بنا داشتم کمي به خودم استراحت بدهم، چند تايي داستان کوتاه بنويسم، و زيرزمين را تميز کنم. ولي وقتي يک داستان با چنين سماجتي به سراغت آمد ديگر نمي تواني نوشتنش را به تعويق بيندازي. البته هيچ چيز از هيچ به وجود نمي آيد. من تقريباٌ تمام عمرم را هميشه به اين موضوع فکر کرده ام که: اگر فلان اتفاق بيفتد چه مي شود. من در بين دانشمندان بزرگ شدم؛ “پسر هاي توي آزمايشگاه” که در بخش ‹سپاسگزاري› ذکرشان آورده شده دانشجويان کارشناسي ارشد و فوق دکترايي هستند که در اواخر دهه ي ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در ايستگاه تحقيقاتي حشرات واقع در شمال ‹کبک› که متعلق به پدرم بود با پدرم هککاري مي کردند، من اوايل دوران کودکي ام را در همين مکان گذراندم. چندين نفر از خويشاوندان نزديک من دانشمند هستند و وقتي افراد خانواده همه ساله براي شام جشن کريسمس دور هم جمع مي شوند موضوع صحبت شان يا انگل هاي روده اي است و يا هورمون هاي جنسي موش ها و يا وقتي چنين موضوعاتي حال افراد غير دانشمند در آن جمع را به هم مي زند درباره ي ماهيت کيهان صحبت مي کنند. چيز هايي که من براي سرگرمي مي خوانم – کتاب ها را براي سرگرمي مي خوانم و مجله ها را در هواپيما – کتاب هاي علمي عامه پسند ‹استيون جي گؤلد› است بيشتر به خاطر اينکه بتوانم پا به پاي موضوعات علمي اي که افراد خانواده در موردشان صحبت مي کنن پيش بيايم و شايد هم بتوانم يکي دو مورد اضهار نظر هم بکنم. به همين خاطر سال هاست که خبر هاي کوتاه صفحات آخر روزنامه ها را مي برم و نگه مي دارم، و با هراس در مي يابم اتفاقاتي که ده سال پيش به عنوان تخيلات محض تمسخر مي شد مدتي بعد به يک ‹احتمال› تبديل شد و بعد هم به يک ‹واقعيت›. قوانين زيست شناسي مثل قوانين فيزيک تغيير ناپذير هستند: آب و غذايت که تمام بشود مي ميري. هيچ موجود حيواني نمي تواند منبع غذايي اش را به پايان برساند و به بقاء اميدوار باشد. تمدن هاي انساني نيز مشمول همين قانون هستند. من نوشتن رمان‹اريکس و کريک› را در طول تابستان ۲۰۰۱ همچنان ادامه دادم. ما سفر به چند جاي ديگر را در برنامه داشتيم، و من نيز چندين فصل از کتاب مزبور را در حالي که در يک کشتي بودم نوشتم؛ کشتي عازم قطب شمال بود و من مي توانستم ببينم که يخچال هاي طبيعي به چه سرعت دارند آب مي شوند. من تا آن موقع تمام داستان رمان را در ذهنم طراحي کرده بودم و وقتي قرار شد براي انتشار نسخه ي جلد-نازک رمان ‹آدمکش کور› به نيويورک بروم به آخر فصل ۷ رمان رسيده بودم. در فرودگاه تورونتو نشسته بودم و درباره ي فصل ۸ رمانم خيال پردازي مي کردم. ده دقيقه مانده بود که سوار هواپيما شويم. يکي از دوستان قديمي ام پيش من آمد و گفت: “پرواز نمي کنيم.” من هم گفتم: “منظورت چيست؟” گفت: “بيا و تلوزيون را نگاه کن.” ۱۱ سپتامبر بود. رمان اريکس و کريک مانند رمان ‹سرگذشت نديمه› داستاني است بر اساس حدس و گمان و علمي تخيلي نيست. در رمان مزبور هيچ خبري از سفر هاي فضايي و سفر در زمان و موجودات مريخي خبري نيست. اين رمان مانند رمان سرگذشت نديمه چيزي را که انسان قبلاٌ اختراع و ابداع نکرده باشد اختراع و ابداع نمي کند. هر رماني با فرض کردن يک سري اتفاقات شروع مي شود و بعد اصول خود را به پيش مي برد. فرض رمان اريکس و کريک اين است که اگر ما به همين راهي که پيش گرفته ايم اددامه بدهيم چه اتفاقي مي افتد؟ اين سرازيري تا چه اندازه لغزنده است؟ حسن کار ما در چيست؟ چه کسي مي تواند با اراده ي خود ما را متوقف کند؟ چند هفته اي نوشتن را متوقف کردم. آدم وقتي دارد درباره ي يک فاجعه ي تخيلي مي نويسد و مشابه واقعي اش رخ مي دهد بدجور دچار تشويش و نگراني مي شود. با خودم فکر کردم شايد بهتر باشد بروم سراغ کتاب هاي باغباني، چون کتاب هاي نشاط انگيز تري هستند. ولي بعد دوباره نوشتن را از سر گرفتم چون پيش خودم گفتم در دنيايي که در آن باغ و کتاب وجود نداشته باشد کتاب هاي باغباني به چه درد مي خورد؟ و اين فکر ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. وقتي چند نيروي متفاوت با هم برخورد مي کنند “طوفان هاي کامل” به وجود مي آيند. طوفان هايي که در تاريخ بشر به وجود مي آيند نيز به همين گونه اند. همانطور که ‹اليستر مک ليئود› رمان نويس مي گويد: “نويسندگان درباره ي چيز هايي مي نوسند که نگرانش هستند”، و دنياي اريکس و کريک چيزي است که مرا در حال حاضر نگران مي کند. مسأله ي اختراعات بشر در ميان نيست (تمام اختراعات بشر صرفاٌ ابزارند) بلکه مسأله اين است که چه کاري مي توان با آنها انجام داد؛ مهم نيست که تکنولوژي تا کجا ها پيشرفت مي کند، مهم اين است که آن انسان اوليه در اصل و نهاد خود همان چيزي که ده ها هزار سال بوده باقي خواهد ماند؛ همان عواطف، و همان دلمشغولي ها.