لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/5021493
۲۹۵
۰
ايرنا/ «منصور خانلو»، طنزپرداز توانمند و شهير تبريزي و از همکاران نشريه طنز «گل آقا» عصر ديروز يکشنبه دار فاني را وداع گفت.
طنزپرداز شهير تبريزي درگذشت
منصور خانلو از طنز پردازان بزرگ معاصر ايران است که عمر پر بهايش را در کتابخانه زيست و از همانجا نيز بازنشسته شد.
مرحوم خانلو متولد سال 1326 در شهر مراغه و اصليت خانوادگيش از شهر هشترود بود؛ او در رشته هنرهاي زيبا تحصيل کرده بود و در مورد تحصيل و رشته اش مي گفت:
'آن زمان ها نقاش کم بود، امّا ماشاالله امروزه ديگر همه نقاش شده اند؛ همديگر را رنگ مي کنند و ميليون ها عايدشان مي شود'.
اين هنرمند فقيد طنزپرداز از سال 1350 شمسي که به عنوان کتابدار استخدام شد، در مخزن کتابخانه ي تربيت تبريز تربيت يافت، رشد و نمو کرد و در همان جا بزرگ شد.
خانلو، انسان ظريفي بود که نکته سنجي خود را در يادداشت هاي طنزخود آشکار کرده است؛ او بسيارعلاقه مند به کارش بود وضمن اين که بسيارمي خواند و مي نوشت، علاقه ي وافري داشت که در همه ي مراجعين به کتابخانه، اشتياق به کتاب را وسعت بخشد.
از جملات زيبايي که از او نقل شده، اين است که 'فرقي نمي کند ،دريايي بي کران باشي، يا برکه اي کوچک. زلال که باشي خورشيد در تو مي درخشد.'
مرحوم خانلو با همين فلسفه زيست و در برکه اي کوچک زلال ماند و خورشيد در وجودش درخشيد.
او انساني بود منيع الطبع و پاي بند به ارزش هاي انساني و مي گفت: 'طلا فلزي است که فاسد نمي شود ، اما خيلي ها را فاسد مي کند. محک طلا آتش است و محک انسان طلا'.
اين طنزپرداز فقيد تبريزي، شعري با عنوان وصيت نامه(آخرين طنز) سروده است که نمايانگر عمق شخصيت والاي او و کارنامه ي زندگي او است:
'وصيت نامه'
'وصيت مي کنم بعد از وفاتم
هر آن چه مانده باقي از حياتم
ببُرّيد از تنم بيرون در آريد
کف دست طلب کاران گذاريد!
کنون که ساعت ترک زمين است
تمام حاصل عمرم همين است!
که چون شعر و ادب بوده است کارم
جز اين سرمايه اي ديگر ندارم
من عمري زيستم با دست خالي
نکردم ناکسان را...
از اوضاع زمانم مي سرودم
مديحت گوي هر ابله نبودم
به خار و خس گل و سنبل نگفتم
به عرعر نغمه ي بلبل نگفتم
نيالودم به پستي لقمه نان را
نچسبيدم دو دستي اين جهان را
که ازقانون جنگل تيشه سازم
بکش تا زنده ماني پيشه سازم
به صورت هاي گوناگون درآيم
که انبان شکم را پُر نمايم
نبودم از تبار چند رويان
نگشتم کاسه ليس سود جويان
که در توجيه نفس خود بکوشم
به هر ناحق لباس حق بپوشم
گذشت روزگاران داده ام ياد
ننامم ... را سرو آزاد
چو اين سان زيستن را فرض ديدم
خودم را تا گلو در قرض ديدم
به هر حالي چه گويا و چه خاموش
نکردم دردمندان را فراموش
کنون گرچه گرفتار شبم من
همان خونين دل خندان لبم من
اگر از آن چه گفتم ياد داريد
به لبخندي دلم را شاد داريد... '
مرحوم خانلو معتقد بود 'اگر مي خواهي بعد از مرگ فراموش نشوي ،يا چيزي بنويس که ارزش خواندن داشته باشد و يا آن گونه زندگي کن که ارزش نوشتن داشته باشد. اما يادت باشد زياد هم به واژه ها اعتماد نکن، وقتي اوّلين حرف الفبا سرش کلاه برود، تکليف بقيّه ي حروف معلوم است'.
در مورد عشق ازش سوال کردم و گفت :'عشق هاي امروزي بي نام، قابل انتقال به غير و معاف از احساس هستند'
دعاي محروم خانلو نيز همواره اين بود که 'خدايا دوست بدار آن هايي را که دوستمان دارند - و نمي دانيم. و سلامت بدار آن هايي را که دوستشان داريم - و نمي دانند'.
از کتاب هاي ارزشمند ي که (به قول خودش) مرتکب شده است! عبارتند از:
- روزهايي که بابا نان مي داد
- آلبوم خنده
- بهلول مي خندد...گزيده ي لطايف
- مي خندم پس هستم
- با راويان اخبار
- کره ي زمين تيمارستان کرات ديگر است!
- عقاب سفيد
- در خلوت شب
- خود آموز زبان آذري
- اونودولموش ماهني(ترانه ي فراموش شده)
- بويونون باياتي لاري(باياتي هاي آذري امروز)
- 24 ساعات يوخو و آييقليق آراسيندا (ترجمه ي آذري کتاب 24 ساعت در خواب و بيداري اثر صمد بهرنگي)
کتاب هاي در دست چاپ او:
- سوز سوزو گتيرر آرشين بئزي(اصطلاحات و ضرب المثل هاي آذري)
- فل سفيه
محروم خانلو در مورد طنز در ابتداي کتابِش با عنوان 'مي خندم پس هستم'، مي نويسد:
طنز پرسشگر است، و نه پرخاشگرو هتّاک. يک علامت سئوال بزرگ است در مهرورزي مسئولانه آدمي در تقابل با ريشه ي بيماري هاي اجتماعي. طنز، دقيقاً 'پني سيلين' است: کانون دُمل هاي چرکين را نشانه مي رود، نيش مي زند، به درد مي آورد... تا درد اصلي را التيام بخشد.
خنده ي 'رنجنامه ي' طنز با خنده ي 'انبساط خاطر' کمدي ميانه اي ندارد. خنده ي کمدي آرامش خاطر مي آورد- و خنده ي طنز، آشوب در 'آرامش خاطر'مي اندازد تا هر چه بيشتر به تفکّر و تعمّقش وادارد.
کمدي دلگشا است، و طنز، راهگشا...