برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
جذاب ترین ها
کتاب

بازگشت یک قاتل زنجیره ای وحشتناک به کتاب ها

منبع
خبرگزاري کتاب ايران
بروزرسانی
خبرگزاري کتاب ايران/ توماس هريس، خالق يکي از وحشتناک‌ترين هيولوهاي ادبيات، به احتمال قوي يکي از تاريک‌ترين تخيلات در ميان نويسندگان امروز را دارد. قاتل زنجيره‌اي بدنام او، هانيبال لکتر، اعضاي بدن قربانيان خود را پس از آنکه با ظرافت آماده مي‌کند، با ولع فرو مي‌برد و يک بار يک مرد را زنده مي‌خورد و تکه‌هاي مغزش را با ترافل و توت تزئين مي‌کند. بنابراين هراس‌انگيز است وقتي هريس اصرار مي‌کند که هيچ چيز را از خودش در نياورده. او مي‌گويد:‌ «فکر نمي‌کنم که هرگز چيزي را خودم ساخته باشم. همه چيز اتفاق افتاده، هيچ چيز ساخته نشده. در اين دنيا لازم نيست هيچ چيز را بسازي.» هريس ۷۸ ساله اين ايده را هر بار که از او درباره منشا يک قسمت از داستان يا يک کاراکتر بپرسي تکرار مي‌کند. اين‌طور نيست که هريس يک تخيل به‌خصوصِ هولناک داشته باشد، او يک ناظر مشتاق و واقعه‌نگار مردم و تاريک‌ترين اميال آنهاست. نزديک به ۴۵ سال هريس مخاطبان را با رمان‌هاي مخوف خود ترساند؛ رمان‌هايي که بيش از ۵۰ ميليون نسخه فروخت و يکي از به ياد ماندني‌ترين ضدقهرمان‌هاي داستاني تمام دوران را معرفي کرد که از اين حيث در کنار دارت ويدر و دراکولا قرار مي‌گيرد. اما درباره هريس و فرايند خلاقانه‌اش چيزهاي نسبتا کمي مي‌دانيم. او جشن امضاي کتاب نمي‌گيرد و در مجامع عمومي ظاهر نمي‌شود. هريس از اواسط دهه ۱۹۷۰ مصاحبه اساسي انجام نداده، زيرا مي‌گويد ترجيح مي‌دهد آثاري که مي‌نويسد خودشان صحبت کنند. در طول دهه‌ها سکوت او تنها باعث شيفتگي بيشتر مردم نسبت به مرد گريزان پشت آن هيولا شده است. شايد عجيب‌ترين چيز درباره «کري مورا»، اولين کتاب او پس از ۱۳ سال اين باشد که هريس مايل است درباره آن صحبت کند. او مي‌گويد: «آدم تلاش مي‌کند خودش را از نو بسازد.» «کري مورا» نقطه عطف مهمي براي هريس است. براي اولين بار پس از انتشار اولين کتابش «يکشنبه سياه» در سال ۱۹۷۵ او رماني نوشته که هانيبال لکتر در آن حضور ندارد و اولين بار است که هريس به طور گسترده درباره ميامي مي‌نويسد، خانه‌اي که از ۳۰ سال پيش براي خود انتخاب کرده و به او فرصتي داده تا وضعيت مهاجران و پناهندگان را بررسي کند. شخصيت اصلي داستان، کري مورا، يک پناهنده کلمبيايي است که به عنوان سرايدار عمارت ساحل ميامي کار مي‌کند که زماني متعلق به پابلو اسکوبار، سلطان کوکايين جهان بود. کري با نگراني مداوم از لغو موقعيت کنوني‌اش توسط مقامات مهاجرتي زندگي مي‌کند و خود را بين دو شبکه تبهکار رقيب گرفتار مي‌بيند که به دنبال ثروت مدفون در زير عمارت هستند. هريس مي‌گويد:‌ «کاراکتر هانيبال هنوز از خاطرم مي‌گذرد و گاهي فکر مي‌کنم چه نقشه‌اي در سر دارد. اما مي‌خواستم به ميامي بپردازم، به مردم اينجا و اتفاقات اينجا و آرزوهايي که در مردم جديدي که به اينجا مي‌آيند مي‌بينم. آدم ولع يک زندگي متفاوت را در آنها مي‌بيند.» هريس ۲۰ سال است که به طور منظم از مرکز نجات حيوانات در بيسکين بِي ديدن مي‌کند، جايي که در رمان جديدش به طرز بارزي به چشم مي‌خورد و «کري» به عنوان يک داوطلب در آن از پرندگان زخمي مراقبت مي‌کند. اين واقعيت که هريس، جادوگر جنايتکاران رواني و قاتلان زنجيره‌اي، علاقه و دلبستگي خاصي به حيوانات بيمار دارد، ممکن است براي کساني که او را تنها از طريق آثارش مي‌شناسند عجيب باشد. هريس عميقا منزوي است اما در قالب عزلت‌نشيني سالينجر يا توماس پينچن نمي‌گنجد. وقتي نمي‌نويسد، نقاشي و آشپزي مي‌کند. در مکان‌هاي عمومي او مراقب است که مرزبندي‌هايش حفظ شود. هنگام عکس گرفتن با هوادارن صميمي است اما سعي مي‌کند از آن اجتناب کند. او مي‌گويد: «شهرت بيش از هر چيزي باعث گرفتاري و مزاحمت است.» هريس نوشتن را يک فرايند منفعلانه توصيف مي‌کند، چيزي که بيشتر برايش اتفاق مي‌افتد تا اينکه کاري باشد که خودش انجام دهد. رمان‌هايش با صحنه‌اي که در سرش نقش مي‌بندد آغاز مي‌شود و بعد سعي مي‌کند بفهمد قبل از آن چه شده و بعدش چه مي‌شود. او درباره کاراکترهايش جوري صحبت مي‌کند که انگار وجود دارند و زندگي موازي مستقلي از کتاب‌هايش را مي‌گذرانند. کار هريس مي‌تواند به طرز دردناکي آرام پيش برود. بين انتشار برخي رمان‌هايش دهه‌ها فاصله است. او مي‌گويد: «بعضي روزها به دفترت مي‌روي و تو تنها کسي هستي که آنجا ظاهر شده‌اي، هيچکدام از کاراکترها نيامده‌اند، و تو تنها آنجا مي‌نشيني و احساس حماقت مي‌کني. بعضي روزها هم همه پيدايشان مي‌شود و آماده کار هستند. هر روز بايد در دفترت حاضر شوي. اگر ايده‌اي از راه برسد، بايد آنجا باشي تا بگيري‌اش.» توماس هريس در ميسيسيپي بزرگ شد، جايي که خانواده‌اش يک مزرعه پنبه، سويا و گندم نزديک رودخانه کلدواتر داشتند. او مي‌گويد: «وقتي بچه بودم دوستانم بيشتر بوقلمون‌ها بودند.» او در دانشگاه بيلر، انگليسي خواند و به عنوان خبرنگار در مجله واکوي تگزاس کار کرد، در يکي از ماموريت‌هايش به شمال مکزيک رفت و با يک پزشک زندان ملاقات کرد که بعدها الهام‌بخش هانيبال لکتر شد. در ۱۹۶۸ در اسوشيتدپرس در نيويورک مشغول به کار شد و دزدي‌ها، قتل‌ها و شورش‌ها را پوشش مي‌داد. جايي که طرح داستان «يکشنبه سياه» درباره حمله تروريستي به مسابقات سوپربول ريخته شد. هريس دومين رمان خود، «اژدهاي قرمز» را با معرفي هانيبال زماني نوشت که در حال مراقبت از پدر بيمارش در ميسيسيپي بود. استفن کينگ اين کتاب را با «پدرخوانده» مقايسه کرد و بعدها هانيبال را «هيولاي داستاني بزرگ زمان ما» ناميد. مايکل مان، کارگردان، اين داستان را به فيلم تبديل کرد. هريس خودش از شخصيت ضدقهرمان کاريزماتيکي که خلق کرده بود مي‌ترسيد و يک بار نوشت:‌ «در حضور دکتر لکتر احساس راحتي نمي‌کنم و اصلا مطمئن نيستم که دکتر نتواند مرا ببيند.» اما از آن به بعد هريس نتوانست از مخلوق خود فرار کند. هانيبال با رمان «سکوت بره‌ها» در سال ۱۹۸۸، درباره يک کارآموز جوان اف‌بي‌آي به نام کلاريس استرلينگ که در زندان به ملاقات هانيبال مي‌رود و به دنبال راهنمايي‌هاي او براي پيدا کردن يک قاتل زنجيره‌اي است، تبديل به يک پديده متفاوت شد. اين رمان ميليون‌ها نسخه فروش داشت و در سال ۱۹۹۱ به فيلمي با بازي جودي فاستر و آنتوني هاپکينز تبديل شد که پنج جايزه اصلي اسکار را از آن خود کرد. هريس تا سال‌ها اين فيلم را تماشا نکرد. او با ديدن «شکارچي انسان»، اقتباس سينمايي «اژدهاي قرمز» به نوعي از فيلم‌ها نااميد شده بود. او مي‌گويد: «بعد يک شب، دو سال پس از آنکه سکوت بره‌ها جوايز اسکار را درو کرد، تلويزيون را روشن کردم که وضع آب و هوا را ببينم. ديالوگ‌ها آشنا بودند. نشستم و تماشا کرد. و واقعا فيلم فوق‌العاده‌اي بود.» با موفقيت فيلم، هانيبال لکتر به يک بخش سودآور از دارايي‌هاي فکري او تبديل شد. هريس با دو رمان ديگر، «هانيبال» و «طلوع هانيبال» اين روند را ادامه داد. بن سوير، ويراستار هريس مي‌گويد: «هانيبال لکتر مثل کوکاکولا يا کلينکس يا برندهاي فوق‌العاده ديگر است. چيزي بيشتر از يک شخصيت داستاني که تام خلق کرده.» اما هواداران رفته رفته از اين آدمخوار خسته شدند. «طلوع هانيبال» با شکست تجاري و منتقدانه روبه‌رو شد. شور و شوق خوانندگان شروع به از بين رفتن کرد. در سال ۲۰۰۶، ناشر هريس ۱.۵ ميليون نسخه از «طلوع هانيبال» را منتشر کرد اما اين رمان تنها چيزي حدود ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشت. حتي مورتون جانکلو، مشاور ادبي هريس، نشانه‌هاي خستگي هواداران را ديده بود: «مخاطبين به اندازه کافي از آن خوانده بودند.» هريس نوشتنِ کتاب‌هاي بيشتر درباره هانيبال را منتفي نمي‌دانست اما گفت فاصله گرفتن از او مايه آرامش بود. او مي‌گويد: «داشتم فضا را براي چيز ديگري باز مي‌کردم.» در طول سال‌ها، روزنامه‌نگاران نظريه‌هاي گوناگوني براي صحبت نکردن هريس از کارش داشتند. خودش مي‌گويد مصاحبه نکرده چون دوست نداشته يا نياز نداشته است. او مي‌گويد: «خوش‌شانس بودم که کتاب‌هايم بدون آنکه تبليغ‌شان را کنم، مخاطب خود را پيدا کردند، و همين شيوه را ترجيح مي‌دهم.» آشنايان گاهي مي‌پرسند چطور چنين داستان‌هاي هولناکي مي‌سازد. او مي‌گويد: «من هيچ‌چيز را نمي‌سازم. کافي است اطرافتان را خوب نگاه کنيد. همه چيز اتفاق افتاده.» ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره