کتابی که هم نوام چامسکی پسندید و هم پدری 10 جلدش را خرید!
خبرگزاري کتاب ايران/ کتاب «حرفهايي با دخترم درباره اقتصاد» نوشته يانيس واروفاکيس اقتصاددان شهير يوناني که در مدتزماني کوتاه وزير اقتصاد اين کشور نيز بود، از جمله آثاري است که در تبيين ساختار کنوني اقتصاد براي مخاطبي که تخصص اقتصادي ندارد توفيق فراواني به دست آورده است. اين کتاب مبناي خود را بر بهرهگيري از روايتهايي برآمده از سينما، ادبيات و اسطوره براي توضيح مسائل روز اقتصادي قرار ميدهد و به اين شيوه، چنانکه مترجم کتاب، فرهاد اکبرزاده، در اين گفتوگو بيان ميکند، توانسته است راهکاري براي ارائه جذاب مباحث ملالانگيز پيدا کند. با اکبرزاده که سابقه فراواني در ترجمه آثار شاخص حوزه علوم انساني دارد درباره ابعاد مختلف اين کتاب که «تاريخ مختصر سرمايهداري» نيز نام گرفته است گفتوگو کردهايم: به عنوان اولين سوال، کمي درباره اهميت کتاب و نويسنده آن توضيح دهيد؟ «حرفهايي با دخترم درباره اقتصاد» کتاب مهمي است، چون مهمترين ايدههاي يکي از مهمترين اقتصاددانهاي جهان را به زبان ساده بيان ميکند. در اين کتاب نويسنده بهشکل نبوغآميزي به زباني دست يافته تا خواننده در مسير خواندن موضوع عموماً کسلکنندهاي مثل اقتصاد نتواند کتاب را زمين بگذارد. و اين کار از نويسنده و اقتصادداني چون يانيس واروفاکيس برميآيد. کسي که يکي از پيشگامان نظريه بازي است و در يک دهه اخير به يکي از فيگورهاي برجسته روشنفکري جهان بدل شده است. چه شد که به سراغ ترجمه اين کتاب رفتيد؟ راستش قصد داشتم کتاب ديگري از اين نويسنده ترجمه کنم، کتاب «مينوتور جهاني: امريکا، اروپا و آينده اقتصاد جهاني» که در سال 2012 منتشر شده بود. کتاب بسيار مهمي که در آن نويسنده کوشيده بود تا نقشه اقتصاد جهاني را بعد از قرارداد برتن وودز، درست بعد از پايان جنگ جهاني دوم، به اين سو ترسيم کند و در اين مسير موفق شده بود توضيح جالبي از بحران سال 2008 و نتايج آن در اقتصاد جهاني به دست بدهد. فکر ميکنم بخشهايي از آن کتاب را هم ترجمه کردم که خيلي تصادفي برخوردم به اين کتاب و ديدم براي وضعيت ما و مخاطب ايراني جدي و تاثيرگذارتر است. نويسنده کتاب اين اثر را خطاب به دخترش که در استراليا زندگي ميکند نوشته است. حضور مخاطب ضمني اين اثر در يکي از کشورهاي بهرهمند از منظر اقتصادي آيا کتاب را به سمتي نبرده که خطاب به شهروندان کشورهاي ثروتمند نوشته شود؟ به عبارت ديگر اين کتاب تا چه ميزان ميتواند به پرسشهاي مخاطبي که از ايران به سراغ آن ميرود مفيد باشد؟ موضوع کتاب که در آن به ارکان پايهاي اقتصاد مثل مازاد، پول، بدهي، نرخ بهره، تورم و مانند آن پرداخته ميشود از اين جهت براي يک شهروند ايراني ضروري است که تمام اينها در سراسر جهان کارکرد کموبيش مشابهي دارند. توجه داشته باشيد که نويسنده کتاب را در خطاب به دخترش مينويسد. يعني يک پدر به صميميترين و جذابترين شکل دارد آگاهي را به او منتقل ميکند که ميداند در سالهاي آينده، آنهم در جايي که «فعلاً» خبري از بحران نيست، اگر بخواهد در جامعه خود حرفي براي گفتن داشته باشد بايد در موردش بداند. پس چيزي که پدر سعي دارد انتقال دهد همانطور که گفتم يک چشمانداز کلي و سياسي است. و اگر بخواهيم تمام اندرزنامه را به هسته استتيکيشان فروبکاهيم، ميشود در آن نوعي آگاهي سياسي و تلاش براي دادن نوعي چشمانداز در مورد عملکرد جامعه ديد. با اين تفاوت که در اندرزنامهها معمولاً گيرنده صغير و منفعل وخام فرض ميشود و در اينجا چنين حسي نيست و بيشتر طرف صحبت است. نويسنده در مقدمه تاکيد دارد اين کتاب با وجود آنکه مخاطب گسترده را هدف گرفته ولي در مسير عامهپسند کردن اقتصاد نوشته نشده است. اين گزاره شايد در نگاه اول متناقض به نظر برسد. با توجه به تجربه اين کتاب، مرز ميان نوشتن براي مخاطب گسترده و حرکت نکردن به سمت عامهپسندنويسي را چه ميدانيد؟ از اساس کتابهايي که به زبان ساده قرار است مطالب عميق علمي را به مخاطب ارائه دهند چه مسيري را بايد طي کنند تا اعتبار علميشان مخدوش نشود؟ کتابها براي من تعاريف ديگري دارند و چندان با آنچه براي دستهبنديشان مرسوم است جور نيستند. گذشته از آنچه يک کتاب ميگويد اين وجه زيباييشناختي آن است که اهميت دارد. مثلا کتابهاي زيادي وجود دارند که، مثل برخي رمانها، در نهايت نقش مسکن را دارند و خواننده را آرام و خواب ميکنند. کتابهايي هم هستند که برآشفته ميکنند، و ميکوشند نقشي روشنگر داشته باشند. کتابهايي هست که آشتي ميدهند و مصالحه ايجاد ميکند ميان طبيعت دروني با مثلاً تابوهاي فرهنگي، نمونههايش زياد است از عنوان عرفان وارداتي از اشو و کاستاندا بگيريد تا کوئيلو و ديگران. اما کتاب واروفاکيس کار ديگري ميکند، در اين کتاب نويسنده خواننده را نابالغ و منفعل فرض نميکند، بلکه خواننده را عامل فعال و موثري در روند تاريخ جهان ميبيند و به همين دليل تصويري که به خواننده ميدهد يک تصوير کلي است. به همين دليل هم هست که چيزي که در اين کتاب نقل ميشود بيش از اينکه وجه اطلاعاتي داشته باشد بيشتر وجه سياسي دارد. سادهتر بگويم نويسنده ميکوشد از تمام امکانات گفتن استفاده کند تا بتواند از دو روند کلي پرده بردارد. اولي چيزي است که او آن را «جامعهاي داراي بازار» ميخواند که در آن بازار بخشي از جامعه است و دومي «جامعه بازار» که در آن بازار کليت تصميم گيرنده و تصميمساز و معنادهنده جامعه است. نام جامعه دوم را احتمالا همه شنيدهايم، جامعه سرمايهداري، اما در اين کتاب اصلاً به اين نام اشاره نميشود. چون چيزي که نويسنده مد نظر دارد درک معنا و کارکرد و نتايج آن است، تا گرفتارشدن در دعواي چپ و راست درباره مفيد يا مخرب بودنش براي بشر. پس، جنس اطلاعاتي که در اين کتاب داده ميشود کيفيت خاصي دارد. مثلا شما در يک کتاب علمي درمورد يک فرايند اطلاعات دريافت ميکنيد: مثل اينکه آب در چه دمايي مايع يا جامد يا گاز ميشود. اين شکل از اطلاعات شخصيت و نگاه سياسي شما را دست نخورده ميگذارد و در نهايت هر قدر اطلاعات بيشتري به شما بدهد شما دانشي در آن حوزه کسب ميکنيد. اما اطلاعاتي که در اين کتاب به شما داده ميشود از اين دست نيست و شما بعد از خواندن آن ديگر آدمي نيستيد که فقط در مورد چيزي ميداند، بلکه آدمي هستيد که بايد در مورد اين که کجاي اين بازي باشد تصميم بگيريد. از اين جهت اين کتاب با کتابهايي که علم را براي عموم ساده ميکنند متفاوت است و به قول خود نويسنده ميخواهد کاري کند که خواننده بعد از اين به اهميت اقتصاد پي ببرد و او را به شهروند فعالي بدل کند که توان تصميمگيري و مشارکت در تصميمسازي جمعي يا سياست را دارد. البته کار سختي است که شما هم اعتبار علمي ايدهها و استدلالها را حفظ کنيد و هم در دام کليگوييهاي بيمعنا نيفتيد. فکر ميکنم اين مرز باريک در اين کتاب خوب حفظ شده است. نويسنده کتاب يوناني و وزير اقتصاد يونان هم بوده است، ولي کتاب را يک سال پيش از آنکه يونان دچار بحران اقتصادي شود نوشته است. آيا اگر نويسنده يک سال ديرتر، يعني زماني که يونان درگير بحران اقتصادي شد، مينوشت باز هم همين مسير را ميرفت؟ منظورم از طرح اين موضوعات اين است که از شما بپرسم زمينه نوشته شدن اين کتاب تا چه ميزان بر اطلاعاتي که در آن ارائه شده و نحوه ارائه اين اطلاعات تاثير داشته است؟ همانطور که خود کتاب در مقدمه توضيح ميدهد از قرار همه چيز از يک پرسش ساده شروع شده: «چرا اينقدر نابرابري وجود دارد؟» نفس اين پرسش از طرف دختر نويسنده تصديقي بر اين مسئله است که فاصله بين دارا و ندار يا شمال و جنوب براي او که در يک کشور سرمايهدار زندگي ميکند مسئلهساز شده و اين پرسش را مطرح کرده است. پس شکافي وجود دارد که بايد توضيح داده شود. خود نويسنده در مقدمه توضيح ميدهد که کتاب را در 2013 به درخواست ناشر يوناني نوشته، آنهم در 9 روز و در سال 2018 با يک هفته بازبيني متن آن را براي انتشار در نسخه انگليسي آماده کرده. پس دو موضوع مطرح است اول اينکه مسئله بحران (يا حداقل احساس وجودش) علت اصلي نوشتن اين کتاب بوده آنهم پيش از جريانات منتج به سال 2015 يونان (يعني انتساب يه مقام وزارت اقتصاد يونان و بعد هم کنارهگيري از آن). دوم اين که اين بحران صرفا منوط به اکنون نبوده و پدر اين نياز را حس کرده که نوعي اندرزنامه مدرن بنويسد براي دخترش يا به تعبيري براي آينده. فرهاد اکبرزاده آنگونه که نويسنده در مقدمه کتاب گفته پس از آنکه به عنوان وزير اقتصاد يونان انتخاب شده، کتاب «حرفهايي با دخترم...» در سطح جهاني با اقبال مواجه شده است. اين اقبال تا چه ميزان به جايگاه نويسنده بازميگردد و چقدر به محتواي کتاب مربوط است؟ هر دو اينها دست در دست هم دارند. شخصيت نويسنده و حرفاش هر دو ميتوانند در تصويري که خواننده از محصول نهايي دارد مهم و حائز اهميت باشند. اما ميتوانم بگويم اگر اين کتاب را فرد ناشناسي هم نوشته بود باز هم با اقبال زيادي روبهرو ميشد. توجه داشته باشيد که کتاب «مينوتور جهاني...» او که پيشتر اشاره کردم و پيش از اين کتاب نوشته شده بود از معروفيت جهاني برخوردار است. پس نه ميتوان موفقيت کتاب را صرفاً مديون شهرت نويسندهاش دانست نه ميتوان گفت بيتاثير است. شما به عنوان مترجمي که در حوزه روايت و متون انتقادي مرتبط با ادبيات و فلسفه فعاليت فراواني داشتهايد چه شد که به سراغ اين کتاب رفتيد؟ انتخاب اين کتاب خيلي تصادفي، فوري و تا حد زيادي بسته به نوعي حس ضرورت بود. البته اين حس هميشه وجود داشته، حتي وقتي متني از ژاک رانسير را ترجمه ميکردم. همواره باور داشتم که متن ترجمه بايد در پاسخ به ضرورتي جدي ترجمه و خوانده شود. اما چيزي که اين کتاب را براي خود من متفاوت کرد همين مسئلهي قدرت کتاب بود. فکرکردن به قدرت و ضرورت کتاب. ميشود گفت اينکه کتابها چه قدرتي دارند و اين قدرت کجا نيروگذاري ميشود در مورد هر کتاب متفاوت است. مثلاً شما کتابي ميخوانيد در مورد موفقيت، خود همين انتخاب يعني شما دست از کتابهايي در مورد سعادت و خوشبختي که اصليترين پرسش و مطالبه فلسفه بودند برداشتهايد و در نهايت فکر ميکنيد اولي قابلدستيابي و معقولتر است و روش و سنجش مشخصي دارد تا دومي و مهمتر اين که شما عرصه اجتماع را محل جدال و رقابت ميبينيد و مسئله موفقيت، نه همبستگي يا همدردي يا ... براي شما مطرح است. پس جنس کتابهايي که در اين سالها اقبال زيادي داشتهاند هم ميتواند از اين جهت مورد بررسي قرار گيرد. به گمان شما فارغ از محتواي اقتصادي کتاب آيا آن را ميتوان در قامت متني خودبسنده از منظر زيباييشناختي هم بررسي کرد؟ از اين منظر در مقام يک منتقد کيفيت کتاب را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ به هرحال، کتابهايي که ترجمه کردم عموماً کتابهايياند در مورد زيباييشناختي. همانطور که ميدانيد زيباييشناختي بيش از هر چيز مطالعه تاثيرات است، تاثيرات حسي. خواندن چه تاثيراتي در فرد و جامعه دارد، هنر انتقادي چه تاثيري و چطور ميشود به اين امور انديشيد و از اين دست مسائل. اما کتاب واروفاکيس نمونه جالبي بود از قدرت کتاب. نمونه جالبي از اينکه روايت تا چه حد ميتواند مرز بکشد، روشن کند، جذب کند و در ريزترين اجزاي چيزي مثل اقتصاد رخنه کند؛ اينکه روايت همچنان موثرترين راه شناخت ماست و اينکه قصههاي ساده چه نيرويي دارند. کتاب حرفهايي با دخترم در دورهاي از قرن بيستويکم نوشته شد و مورد توجه قرار گرفت که موجي جديدي از توجه به چپ در جهان رواج پيدا کرده بود. جايگاه اين کتاب را در اين موج چگونه ارزيابي ميکنيد؟ کساني مانند ژيژک و چامسکي به اين کتاب توجه فراواني کردهاند. دليل اين توجه چه بوده؟ بداعت کتاب يا اينکه توانسته در رواج ايدههاي آنها توفيق داشته باشد؟ سياستها به جمعيتها شکل ميدهند و جمعيتها مطالبات و سياستهاي جديد را خلق ميکنند. سرمايهداري در حرکت خود هِرم جمعيتي را شکل ميدهد که در راس آن رضايت معدودي است و در پايين آن نارضايتي بسياري. پس کافي است اين ماشين حرکت کند تا جمعيت ناراضيان به حد غيرقابل کنترلي برسد. آنوقت مطالبات اين جمعيت کثير باعث بالاآمدن و توجه به ايدهها و شکلگيري سياستهايي ميشود تا تغييراتي در اين روند ايجاد کند. موج جديد چپگرايي که شما به آن اشاره ميکنيد چيزي نيست جز روي ديگر همان نابسندگي نطامهاي موجود در توزيع ثروت و فرصت و توجه به اقتصاد و اقتصاد سياسي در اين ميان توجه به خاستگاه اين نابرابري است. از اين نظر بهترين توضيح وضع موجود را روايتهايي به دست ميدهند که بتوانند اصليترين بحرانهاي آن را شناسايي و توضيح دهند. کتاب واروفاکيس از اين جهت براي ژيژک و چامسکي و پدري که در نمايشگاه کتاب ده جلد از آن را براي فرزندان و نوههايش خريد مهم است که به بهترين و سادهترين شکل چيزي را توضيح داده که نميشد از اين بهتر و روشنتر گفت. اين که جوامع ما چطور کار ميکنند و به قول نويسنده در خطاب به دخترش اينکه: «جلو چشمت و در جاي ديگر آدمها چه بر سر هم ميآورند؟»