بخشی از کتاب/ مرگ و زندگی دو روی یک سکهاند
آخرين خبر/ روي سنگفرش ايستاد. سخت کوشيد به زنده بودن بينديشد، که فراموش کند روزي ميميرد. ولي نميتوانست. به محض آن که به زنده بودن فکر ميکرد، فکر مردن نيز به ذهنش ميآمد، و برعکس. زيرا زماني که غرق فکر مرگ بود، به ارزش زندگي پي ميبُرد. مرگ و زندگي دو روي يک سکه بودند که دائم در ذهن ميچرخاندند و هرچه يک روي سکه بزرگتر و روشنتر ميشد، روي ديگر هم بزرگتر و روشنتر جلوه مينمود. فکر کرد، اگر ندانيم که ميميريم طعم زنده بودن را نميتوانيم بچشيم و بدون دريافت شگفتي شگرف زندگي، تصور مرگ نيز ناممکن است. يادش آمد روزي که پزشک به مادربزرگش خبر داد که بيمارياش لاعلاج است چيزي بدين مضمون گفت: تا اين لحظه نفهميده بودم زندگي چه زيباست. تأثرآور است که انسان بايد بيمار شود تا بفهمد زنده بودن چه نعمتي است؟ دنياي سوفي يوستين گوردر