شاعرانه/ ای ماجرای شعر و شب های جنون من
آخرين خبر/ از خانه بيرون ميزنم اما کجا امشب! شايد تو مي خواهي مرا در کوچه ها امشب! پشت ستون سايه ها روي درخت شب مي جويم اما نيستي در هيچ جا امشب مي دانم آري نيستي اما نمي دانم -بيهوده مي گردم به دنبالت چرا امشب؟ هر شب تو را بي جستجو مي يافتم اما -نگذاشت بي خوابي به دست آرم تو را امشب ها ... سايه اي ديدم! شبيه ات نيست اما حيف! اي کاش مي ديدم به چشمانم خطا امشب هر شب صداي پاي تو مي آمد از هر چيز حتا ز برگي هم نمي آيد صدا امشب امشب ز پشت ابرها بيرون نيامد ماه بشکن قرق را ماه من، بيرون بيا امشب گشتم تمام کوچه ها را يک نفس هم نيست شايد که بخشيدند دنيا را به ما امشب طاقت نمي آرم تو که مي داني از ديشب بايد چه رنجي برده باشم بي تو تا امشب اي ماجراي شعر و شب هاي جنون من آخر چگونه سر کنم بي ماجرا امشب؟
محمد علي بهمني