شاعرانه/ دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو
آخرين نيوز/ ديروز اگر سوخت اي دوست غم برگ و بار من و تو امروز ميآيد از باغ بوي بهار من و تو آن جا در آن برزخ سرد در کوچه هاي غم و درد غير از شب آيا چه ميديد چشمان تار من و تو؟ ديروز در غربت باغ من بودم و يک چمن داغ امروز خورشيد در دشت آيينه دار من و تو غرق غباريم و غربت با من بيا سمت باران صد جويبار است اينجا در انتظار من و تو اين فصل فصل من و توست فصل شکوفايي ما برخيز با گل بخوانيم اينک بهار من و تو با اين نسيم سحرخيز برخيز اگر جان سپرديم در باغ ميماند يا دوست گل يادگار من و تو چون رود اميدوارم بي تابم و بي قرارم من ميروم سوي دريا جاي قرار من و تو سلمان هراتي