
بخشی از کتاب/ نامههایی عاشقانه از بیمارستان ایالتی
آخرين خبر
بروزرسانی

آخرين خبر/ چندين ساعت بود که زور ميزدم بخوابم، اما بي نتيجه بود و همينطور غلت ميزدم. داشتم داغون ميشدم، چشم هام رو تا جايي که ميتونستم محکم بستم و بنا کردم به گوسفند شمردن. پنجاه هزارتايي از اون حرومزاده هارو شمروده بودم که يهو اونا شروع کردن به شمردن من. بي خيال گوسفند شمردن شدم.
نامههايي عاشقانه از بيمارستان ايالتي
ريچارد براتيگان