آخرين خبر/ ديري ست که از روي دل آراي تو دوريم
محتاج بيان نيست که مشتاق حضوريم
تاريک و تهي پشت و پس آينه مانديم
هر چند که همسايه ي آن چشمه ي نوريم
خورشيد کجا تابد از اين دامگه مرگ
باطل به اميد سحر زين شب گوريم
زين قصه ي پر غصه عجب نيست شکستن
هر چند که با حوصله ي سنگ صبوريم
گنجي ست غم عشق که در زير سرماست
زاري مکن اي دوست اگر بي زر و زوريم
با همت والا که برد منت فردوس؟
از حور چه گويي که نه از اهل قصوريم
او پيل دماني ست که پرواي کسش نيست
ماييم که در پاي وي افتاده چو موريم
آن روشن گويا به دل سوخته ي ماست
اي سايه! چرا در طلب آتش طوريم
"هوشنگ ابتهاج"
بازار