یک کتاب خوب/ چگونه خشونت، اعتراضات اجتماعی را منحرف میکند؟
مهر/ هانا آرنت يکي از فلاسفه معاصر و مهم قرن بيستم جهان است که او را با تفکراتش درباره انديشه، تاريخ، وضع بشر، توتاليتاريسم و ... ميشناسند. اينفيلسوف يهودي آلماني که در بهبوهه جنگ جهاني دوم و ناآراميهاي اروپا به آمريکا مهاجرت کرد، فلسفه سادهفهمي دارد که بد نيست در اينروزهاي اعتراضات گراني بنزين و برخي ناآراميهاي اجتماعي، از زاويه مطالعه و بررسي تجربيات ديگران، مورد توجه قرار بگيرند. بهنظر نگارنده اينمطلب هارنت فيلسوف اميدواري ارزيابي ميشود و با وجود اينکه «وضع بشر» هميشه دغدغهاش بوده، به آينده بشر اميدوار است. همچنين، به عقيده پاتريشيا آلتنبرند جانسون نويسنده کتاب «هانا آرنت» در مجموعه فلسفه وادزفورد، طرح نو درانداختن از جمله مفاهيمي است که در فلسفه آرنت زياد به چشم ميآيد. اما در اينمطلب قصد داريم به يکي از مسائلي بپردازيم که هارنت در فلسفهاش مورد مطالعه و بررسي قرار داده است؛ «تجربه آمريکايي». انقلاب هم يکي از مفاهيمي است که آرنت در فلسفهاش بررسي کرده و در ادامه اينبررسي به آمريکا و تجربه آمريکايي رسيده است. او در ابتداي بررسي خود، انقلابهاي فرانسه و آمريکا را مورد مقايسه قرار داده و بر اين باور است که انقلاب آمريکا پرنويدتر از انقلاب فرانسه بود. با توجه به مطالعاتي که آرنت روي مفهوم خشونت هم داشته، شايد جانبدارياش از انقلاب آمريکا در تقابل با انقلاب فرانسه، بهخاطر خشونتهاي بيش از حد و افسارگسيخته در فرانسه باشد. در ادامه به اينموضوع خواهيم پرداخت. * نافرماني مدني و خشونت در انديشه آرنت آرنت معتقد است نافرماني مدني در وهله نخست، پديدهاي آمريکايي است و ريشه در تاريخ اينکشور دارد. بحران جديتر در اينبحث، از نظر آرنت، کاهش مشارکت شهروندي است. اينفيلسوف، نافرماني مدني را يک عمل انقلابي نميداند و ميگويد آنان که در نافرماني مدني شرکت ميکنند، ساختار کلي و مشروعيت نظام حقوقي و قضايي کشورشان را قبول دارند. بنابراين با چارچوب نظري آرنت، اعتراض و نافرماني بهمعني مخالفت با ساختار يک نظام حاکم و تمايل به براندازياش نيست. فيلسوف آلماني مورد نظر، درباره پديده خشونت اجتماعي هم نظرات جالبي دارد؛ از جمله اينکه خشونت شکلي از قدرت نيست بلکه نقطه مقابل قدرت است. همانطور که اشاره شد، آرنت فيلسوفي اميدوار است و اگرچه در جنبشهاي دانشجويي، بارقههاي اميد مييابد، اما ايننگراني را هم دارد که معترضان اسير وسوسه خشونت شوند. در واقع نگراني آرنت اين است که دانشجويان يا معترضان در اعتراضات مدني، با خلط مفاهيم، خشونت را جايگزين قدرت کنند. بنابراين اميد و نگراني (معادل خوف و رجا) دو حالي هستند که آرنت هنگام تفکر به اعتراضات مدني و جنبشهاي دانشجويي دارد. آرنت در فلسفهاش درباره «اعصار ظلماني» تاملاتي دارد و ايناعصار را در واقع مقاطعي از همان قرن بيستم، بوروکراسي و توتاليتالريسمي ميداند که در اينقرن حاکم بودند. قصد نداريم اينجا و در اينمطلب، به اعصار ظلماني بپردازيم اما بهطور کلي و اجمالي، اينفيلسوف ميگويد ظلمت زماني ميرسد که تناقض حرف و عمل و دولت پنهان، غلبه پيدا ميکند؛ زماني که گفتار، فاش نميکند بلکه جارو و زير فرش پنهان ميکند. ايناشاره آرنت، مخاطب را به ياد کنايه مردم چِک «اسکلت زير فرش» که نام يکي از کتابهاي ايوان کليما هم هست، مياندازد. همانطور که پيشتر (اينجا) گفتهايم، کنايه «اسکلت زير فرش» از يکي از ضرب المثلها و کنايههاي عاميانه مردم چکسلواکي ميآيد و به معني پنهان کردن چيزي است که مانند دم خروس ما ايرانيها از زير لباس فرد بيرون زده است. بنابراين اينهشدار آرنت و همراهش کنايه مردم چکسلواکي، تذکر مهمي به مسئولان کشورمان است که بهجاي توضيح و حل مسائل، آنها را به زير فرش جارو نکنند تا روزي مانند دُم خروس بيرون بزند! * تاملات آرنت درباره تجربه آمريکايي و دروغ هانا آرنت بهتعبير پاتريشيا آلتنبرند جانسون (نويسندهاي که از او ياد کرديم)، در جمهوري آمريکا اميد پررنگي براي کل بشريت ميديد. آرنت کتابي به اسم «انقلاب» دارد که پس از کتاب ديگرش «آيشمان در اورشليم» چاپ شد. [ (اينجا) به اينکتاب پرداختهايم.] اينفيلسوف آلماني در مقايسه انقلابهاي فرانسه و آمريکا، انقلاب آمريکا را انقلابي ميداند که در سطحي گسترده، بيشتر توانست اهدافش را محقق کند و عکس انقلاب فرانسه، حقوق مدني را محدود نکرد. در تفسير و تشريح همينبحث است که آرنت در فلسفهاش پيش رفته و پديدههاي نافرماني مدني و خشونت را بررسي ميکند. يکي از نتيجهگيريهاي او در اينبحث اين است که «انقلاب آمريکا آشکار کرد قدرت واقعي نزد مردم است.» توجه کنيم که اشاره آرنت انقلاب آمريکا و يک اتفاق تاريخي است نه وضعيت سالهاي معاصرش و ساختار حکومت اينکشور در آنسالها. موضعي هم که خود آرنت در اينزمينه دارد اين است که آمريکاييها به اين نتيجه رسيدند که انقلاب، ربطي به تاسيس قدرت ندارد بلکه با تاسيس فرمانروايي در ارتباط است. بنابراين در انديشه آرنت، قدرت يک چيز است و فرمانروايي (اقتدار) چيزي ديگر. يکي از مواضع آرنت درباره مفهوم انقلاب، در موافقت با نظر سران جمهوري اسلامي ايران و رهبر انقلاب است. اينموضع همانا، تداوم داشتن انقلاب است که يکنمونه بروز و ظهور عملياش را ميتوان در بيانيه رهبر معظم انقلاب آيتالله خامنهاي درباره گام دوم انقلاب مشاهده کرد. بحث آرنت در اينزمينه ناظر بر اهميت تجربه تدوين قانون اساسي جمهوري آمريکاست. بهعقيده آرنت، يکي از درسهايي که توماس جفرسن از تجربه انقلاب در آمريکا آموخت، اين بود که قانون اساسي بايد در فواصل مشخص و معين، مورد تجديدنظر قرار بگيرد. استنباطش هم اين بود که هر نسلي حق دارد شکل مطلوب خودش را براي حکومت انتخاب کند. آرنت در اينميان اشارهاي به نظامهاي اقتصادي دارد که پاتريشيا آلتنبرند جانسون نويسنده مورد اشارهمان، در اينزمينه تذکري دارد. جانسون ميگويد آرنت در اينزمينه هشداري داشت که چندان شنيده نشد. جملهاش هم در اينباره در کتاب «هانا آرنت» چنين است: «اين هشدار آرنت که حفظ آزادي انسان بسيار مهمتر از تلاش براي تغيير نظامهاي اقتصادي است چندان گوش شنوايي پيدا نکرد.» بنابراين مشخص است که چه در ايران، چه آمريکا، عموما اينتذکر ناديده گرفته ميشود که حفظ آزادي، آزادگي و احتمالا کرامت انساني در اولويت اول قرار دارد و پس از آن است که بايد به فکر اولويتهاي ديگري چون مسائل سياسي، اقتصادي و ... بود. آرنت درباره دروغ هم ملاحظات جالبي دارد که ميتوانند براي اهالي مطالعه، فلسفه و سياست، جذاب باشند. او ميگويد دروغ، آسان پذيرفته ميشود چون سروکارش با واقعيات است و آدمها ميدانند که مدعاهاي واقعي، هميشه احتمالبردار هستند. اينمواضع آرنت درباره دروغ ميتوانند براي بسياري از ايرانيها از جمله اهالي مطالعه و آنهايي هم که کتاب نميخوانند، جالب باشند چون هميشه در تحليل مسائل سياسي و اقتصادي کشور در بحثها و گعدههاي عاميانه، هميشه تصور يک نقشه پنهان و دولت پشت پرده وجود دارد. بهعبارت سادهتر، عموم و بدنه عامه مردم ايران (از رانندگان تاکسي که از تحليلگران فعال مسائل هستند گرفته تا مشاغل بالاتر) داراي توهم توطئه هستند و تئوريهاي جالب و پليسي مختلفي درباره يک طرح مصوب حاکميت دارند؛ حتي طرحي که واقعا مورد مشکوک و مرموزي ندارد. بهعلاوه طي سالهاي گذشته، مساله دروغ در بدنه دولت، يکي از دغدغههاي مهم مردم بوده و گاهي براي زدودن اينتصور و شفافسازي تلاشهايي شده است. بههرحال با برگشت به بحث اصلي دروغ در انديشه آرنت، او بر اينباور است که دروغ هميشه پذيرفتنيتر از واقعيت است و با عقل بيشتر جور در ميآيد! (احتمالا چون ظاهر موّجهتري دارد!) هانا آرنت در بررسي دروغ، به دو شيوه رايج دروغگويي اشاره دارد؛ نوع اول، مربوط به روابطعموميها و تبليغاتي است که با آنها مردم را فريب ميدهند. او معتقد است ايننوع از دروغگويي در استراتژي آمريکا در زمينه جنگ ويتنام به کار گرفته شد اما مردم آمريکا مقابلش ايستادند. تاکيد اينفيلسوف بر اين است که مردم آمريکا هم در جايگاه خودشان، خريدار ايننوع دروغ [به تعبير پاتريشيا آلتنبرند يعني آن تصويري که قرار بود به آنها قالب شود] نشدند. علتش هم اين بود که مردم منابع اطلاعرساني ديگري داشتند و حداقل گروهي بين مردم بودند که متوجه باشند تصويري که از جنگ ويتنام ساخته ميشود، با واقعيتهاي رخداده همخواني ندارد. بنابراين اولين نوع دروغي که مد نظر هانا آرنت است، دروغ تبليغاتي است که از نظر او کاربرد و تاثيري ندارد. از نظر نگارنده مطلب، اينشيوه از دروغگويي هنوز هم در حاکميت آمريکا وجود دارد؛ مانند دروغهايي که درباره عراق يا سوريه گفته شد و متاسفانه گاهي توسط دولتمردان ديگري در جهان هم گفته ميشوند. بنابراين يکدرس يا تذکر ديگر براي دولتمردان ايران اين است که اسير ايننوع دروغ نشوند چون تعدّد رسانهها و دايره تاثيرشان از زمان هانا آرنت هم بيشتر شده است. اما نوع دوم دروغگويي سياسي حاکمان آمريکا از نظر آرنت، از گونه حل مساله حرفهاي است. ايننوع دروغگويي، بهعقيده اينفيلسوف آلماني، نقش مهمتر و اساسيتري در تصميمسازي درباره ويتنام داشته است. آرنت در بررسي دروغ نوع دوم، سراغ نظريه دومينو ميرود که حاکميت آمريکا درباره ويتنام مطرح کرده بود؛ نظريهاي که ميگفت اگر ويتنام، کمونيستي شود، کل جنوب شرقي آمريکا، کمونيستي ميشود. بنابراين نياز به ورود و ميانجيگري آمريکا بود. بد نيست در اينمجال، به تزريق اينفکر به مردم و عوام آمريکا هم توجه کنيم که ما ناجي جهان هستيم و بايد کشورهاي دنيا را نجات بدهيم. چنينباوري واقعا در نيروهاي ارتش و خيلي از مردم آمريکا وجود دارد که راضي به راهانداختن جنگهايي مثل جنگ عراق يا سوريه ميشوند. بههرحال آرنت در بررسي نوع دوم دروغ، به ايننکته ميرسد که ايننوع دروغگويي با خودفريبي شروع ميشود. بنابراين اينگونه از دروغ و باورش، ريشه در خود مردم و جامعه دارد چون بسترهاي باورش از پيش فراهم شده است. و همچنين به تعبير آرنت، تصميمسازانش هم در جهاني زندگي ميکنند که او آن را جهان واقعيتزدايي شده مينامد. بنابراين بهسادگي ميتوان فرمول عملکرد آمريکا در کشورهايي مثل عراق را متوجه شد: زمينههاي خودفريبي در مردم اينکشور فراهم شده و تصميمسازان هم در ميدان يا زميني بازي ميکنند که واقعيتزدايي شده است. به باور آرنت، اينگونه از دروغ، بيشتر از آنکه متکي بر داوري باشد، بر محاسبه تکيه دارد. که ميتوان بروز و ظهورش را بهطور کامل در آمريکاي سالهاي اخير مشاهده کرد. آرنت درباره سياستمداران و بازيگران ايننوع دروغ، ميگويد رفتارشان بيشتر به قماربازان ميماند تا سياستمداران و به احتمال زياد ميتوان دونالد ترامپ را بهعنوان نمونه مناسبي در اينبحث مثال زد. مولفه شخصيتي ديگري که آرنت درباره اينگونه سياستمداران برميشمارد، اين است که اصلا دلشان نميخواهد واقعيتها را بسنجند و از آنها درسي بياموزند که باز هم ميتوان ترامپ و البته برخي ديگر از رئيسجمهورهاي آمريکا را بهعنوان آينهدار ايننوع سياست مشاهده کرد.