دو خط کتاب/ به هیچ چیزی فکر نمیکنم جز نان
آخرين خبر/ گرسنگي قيمت ها را به من ياد داد فکر نان تازه مرا کاملاً از خود بي خود مي کرد من غروب ها ساعت هاي متمادي بي هدف در شهر پرسه مي زدم به هيچ چيز ديگر فکر نمي کردم به جز نان. چشم هايم مي سوخت، زانوهايم از ضعف خم مي شد و حس مي کردم چيزي مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان آن سالها هانريش بل