بررسی جوانمرگی در ادبیات ایران
ايسنا/ محمد قاسمزاده تماموقت نبودن نويسندهها و تبليغات کاذب و هياهو حول محور کتاب را از دلايل جوانمرگي در ادبيات ميداند. او همچنين ميگويد طاعوني در ادبياتمان حادث شده که بهطور عام نويسندگان را نابود ميکند و در اين بين مرگ استعدادها فاجعه است. اين داستاننويس و پژوهشگر درباره اينکه بعضا يکي از مسائل ادبيات ايران اين است که نويسندگان با گذشت زمان کتابهاي قويتري ارائه نميدهند و بهترين آثارشان براي دوره جوانيشان است، اظهار کرد: بهنظرم جوانمرگي پديدهاي است که در تمام جهان وجود دارد؛ زماني که نويسندگان، شاعران و خالقان آثار هنري وارد اين عرصه ميشوند، همه با توان همسان وارد نميشوند، بلکه برخي قدرتمند وارد ميشوند و برخي هم قدرتمند وارد نميشوند، اما آرام آرام قدرت ميگيرند. اين موضوع به اينکه نويسنده يا هنرمند چقدر براي اثرش توان ميگذارد بستگي دارد. مثلا در حال حاضر نام چند تن از نويسندگاني که حدود صد سال پيش با ويليام فاکنر وارد ادبيات آمريکا شدهاند، بر سر زبانهاست و آثارشان خريدار دارد و يا در همان زمان توانستهاند به کار خود ادامه بدهند. او با بيان اينکه شرايط کنوني ما با دهههاي ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۰ خيلي فرق دارد، اظهار کرد: در اين دههها تعداد نويسندگان ما به اندازه تعداد انگشتان دست بود، اما الان چند نام وارد عرصه ادبيات شدهاند؟ من معتقدم هزاران برابر است و وقتي تعداد زياد شود، ريزشها هم بيشتر است. قاسمزاده سپس با تأکيد بر اينکه ما نويسنده غيرتماموقت نخواهيم داشت، بيان کرد: نويسندهاي که تمام ذهنيتش در طول زندگي معطوف به ادبيات باشد، ميتواند در صحنه ادبيات باقي بماند. نويسندهاي که يک روز به نوشتن فکر ميکند و يک ماه به کار ديگري ميپردازد مانند فوتباليستي است که يک روز تمرين ميکند و دو هفته تمرين نميکند، قطعا هيچکس اين فوتباليست را در تيمش راه نميدهد. نويسندگي شغلي است که نه ساعت کار دارد، نه بازنشستگي و نه دستمزدي. نويسنده چگونه ميتواند به کار خود ادامه بدهد؟ در صورتي که ذهنش دربست در اختيار کارش باشد. مثلا احمد شاملو را درنظر بگيريد؛ او در بدترين شرايط زندگياش، زماني که به قول خودش و آيدا پول يک پرس چلوکباب هم نداشتند، ساعتها کار ميکند. او همچنين اظهار کرد: نويسندگان ما دو دسته هستند؛ دستهاي در همان ابتدا اثر درخور و ممتازي خلق ميکنند، دسته دوم کساني هستند که اولين آثارشان آنقدر درخشان و درخور نيست. به نظرم نويسندگاني که در ابتدا اثر درخوري خلق ميکنند، کمتر به کارشان ادامه ميدهند؛ مثلا تقي مدرسي که با داستان «يکليا و تنهايي او» وارد ميدان شد و خيلي هياهو کرد اما اثر ديگرش، «شريفجان شريفجان» يک اثر معمولي بود، بعد هم قطع شد و ۳۰ سال هيچکس از او هيچ خبري نشنيد. نمونه ديگرش عباس معروفي است که با «سمفوني مردگان» آمد اما آثار ديگرش فروتر از اين کتاب بود. اما نويسنده ديگرمان مثلا محمود دولتآبادي، چند کار اولش مشق نويسندگياش بود. او آرام آرام راهش را پيدا کرد و با «جاي خالي سلوچ» مهر خود را بر ادبيات زد و بعد هم «کليدر» را منتشر کرد. نويسنده «چيدن باد» و «شهر هشتم» افزود: داستاني است که ميگويد حسن صباح وقتي به قلعه الموت رفت، پوست گاوي داشت، گفت اجازه ميدهيد اين را در قلعه بگذارم. گفتند قلعه به اين بزرگي، بگذار. او روي پوست گاوش نشست و آرام آرام پشمها را باز و پهنتر ميکرد و آنقدري پهنتر کرد که قلعه را گرفت. بسياري از نويسندگان درجه يک جهان به اين صورت وارد ادبيات شدهاند. گلشيري تا زماني که «شازده احتجاب» را بنويسد کلي زحمت کشيده بود. ساير نويسندگان ما نيز يکدفعه وارد ادبيات نشدند که بخواهند همهجا را بگيرند. نويسنده بايد ساعتهاي متمادي بنشيند و بنويسد، اما کمتر کسي اين توان را براي نوشتن ميگذارد. برخي هر ۱۵ سال يک کتاب صدصفحهاي بيرون ميدهند، اين نشاندهنده اين است که فرد درگير نوشتن نيست. اگر نويسندهاي نخواهد اين توان را بگذارد دچار جوانمرگي ميشود. او در ادامه خاطرنشان کرد: در تمام جهان اين حالت وجود دارد. در آمريکاي لاتين که ادبياتش در جهان شهرت دارد، هريک از نويسندگانش را که بخواهيد مثال بزنيد، ميبينيد هر دو سال يک کتاب منتشر کردهاند. اين کار در مدت ۴۰ يا ۵۰ سال اتفاق افتاده، در ميان آنها هم نويسندگاني بودهاند که دو اثر خلق کرده و بعد به کناري رفتهاند و به نوعي دچار جوانمرگي شدهاند. يکي از علتهاي جوانمرگي اين است که تمام ذهن و فکر نويسنده در خدمت کار نيست. اين موضوع مختص ايران هم نيست و در تمام جهان هم وجود دارد؛ در واقع تمام جهان با آن دستبه گريبان است و ايران هم يکي از آن کشورهاست. محمد قاسمزاده درباره اينکه شرايط اجتماعي و اقتصادي کشورمان چقدر ميتواند تشديدکننده اين موضوع باشد، بيان کرد: شرايط اجتماعي خيلي تأثير دارد؛ اگر نويسندهاي با نوشتن تأمين شود، قادر است که وقت بيشتري براي نوشتن بگذارد، و اگر با نوشتن زندگياش تأمين نشود بايد دست به کار ديگري بزند. مثلا شاملو هم دست به کارهاي ديگري زده بود، اما در آن زمان شرايط به گونهاي بود که با کارهاي نزديک به ادبيات ميشد زندگي را تأمين کرد؛ مثلا روزنامهنگاري. اما الان روزنامههاي ما مخاطب ندارند و در شرايط اسفناکي به سر ميبرند؛ الان روزنامهنويسها هم بايد براي تأمين زندگي به کار ديگري بپردازند. او در ادامه تأکيد کرد: زماني که جامعه دچار بحران شود، زندگي هم سخت ميشود. در اين ميان يکسري از شغلها به خطر ميافتند بخصوص شغلهايي که با کار فکري مرتبط هستند. قاعدتا نويسندگان بايد زندگي کنند و بايد در آمدي داشته باشند تا خرج خانهشان تأمين شود. پس بايد از ساعتهايي که براي نوشتن ميگذارند بزنند. از طرف ديگر هم خوانندگان به محصولات فکري کمتر توجه دارند. وقتي محصولات فکري خواهان کمتري داشته باشد، سرمايهگذاران کتاب ترجيح ميدهند بر روي نامها سرمايهگذاري کنند. وقتي اين روند پيش ميآيد، جواناني که نامي ندارند قرباني اين اتفاق ميشوند. اين نويسنده درباره انتشار آثار افرادي که در فضاي مجازي نامي بههم زدهاند و تبليغات ناشران حول محور اين کتابها و تجديد چاپهاي متعددشان در زمان اندک مثلا اتفاقي که در نمايشگاه کتاب امسال اتفاق افتاد، اظهار کرد: اين را که چه ميشود کتابي در مدت کوتاه به چاپ دهم ميرسد واقعا نميدانم. من ۲۹ دوره در نمايشگاه شرکت کردم، براي کتابي مانند «دا» که تبلغات زيادي شده بود و ارگانها هم پشتش بودند چنين چيزي را نديدم. من به اين نوع چاپها (اينکه ميگويند در مدت محدود نمايشگاه به چاپ دهم ميرسند) مشکوکم. کتاب «شهر هشتم» برنده جايزه «پائولو کوئليو» شد، آن زمان اين نويسنده در ايران خيلي هواخواه داشت، ناشري هم کتاب من را منتشر کرده بود که کتابهاي او را منتشر کرده بود. آن زمان کتاب من را مانند ورق زر ميبردند اما فقط دوهزار نسخه فروش رفت، به نظرم اين چاپها فضاي کاذبي است که ناشر ايجاد ميکند. يکي از علل جوانمرگي در ادبيات همين تبليغات کاذب است، خواننده ميخرد و متوجه ميشود آن چيزي نيست که ميخواهد. او همچنين خاطرنشان کرد: شهرت، شمشير دولبه است؛ هم ميتواند شما را به اوج ببرد و هم شما را نابود کند. در عالم سينما و نقاشي و هر آنچه مخاطب زياد داشته باشد، همين حالت اتفاق ميافتد. شما بايد توان روحي بسيار بالايي داشته باشيد که شهرت را در خودتان هضم کنيد تا اين شهرت شما را به سمت و سوي ديگري نبرد. هنرپيشههاي سينمايي که شهرتي پيدا ميکنند، حواشي زندگيشان آنقدر زياد ميشود که آنها را نابود ميکند. بسياري از کساني که در کودکي بازيگري را شروع کردهاند هيچکدام نتوانستهاند ادامه دهند. نمونهاش بازيگران امير نادري و بهرام بيضايي هستند؛ مثلا بازيگر «باشو غريبه کوچک». چرا؟ اينها آمادگي روحي براي ادامه کار ندارند و ناگهان روال زندگيشان از دست ميرود. کسي که روال زندگياش از دست برود در هر کاري شکست ميخورد. نويسندگي حرکت مورچهوار است. من هشت صبح و حتي زودتر پشت ميزم مينشينم و روزي ۱۰ ساعت کار ميکنم، روزي ۱۰ ساعت کار يعني اينکه بيرون از خانه، شرکت در مجامع و مهمانيها را کامل فراموش کنيد. شبها هم ميخوانم. نويسنده بايد يک صفحه بنويسد و ۱۰۰ صفحه بخواند. محمد قاسمزاده همچنين گفت: کساني که با هياهو ميآيند، قادر به ادامه کار نيستند. ما «هيچکاک و آغاباجي» را داشتيم که نويسندهاش بهنام دياني آمد يک داستان نوشت و ديگر رفت، مگر ميشود کسي يک سال نويسنده باشد و ديگر تمام عمرش نويسنده نباشد؟! فضاي مجازي ۹۵ درصدش امر بيهودهاي است. حرفهايي که در اين فضا مطرح ميشود بيشتر بيهودهگويي و هرزهدهني است. برخي از نويسندگان ۱۰هزار فالوئر دارند اما وقتي کتابشان چاپ ميشود، ۵۰ نسخه هم فروش نميرود. يا وقتي تبليغ کتابشان را ميگذارند اين تعداد ۵۰۰ نفر هم لايک نميکنند، يعني حتي حاضر نيستند انگشتشان را روي صفحه فشار دهند. فضاي مجازي جايي است که نميتوان رويش حساب باز کرد. او با بيان اين که تبليغ کتاب چيز خوبي است، اظهار کرد: وقتي کتاب من منتشر ميشود، جلد کتابم را ميگذارم و ميگويم اين کتاب منتشر شده، استفادهام در اين حد است و گاهي هم کاريکاتوري يا عکسي ميگذارم. متأسفانه ناشران ما ناشران حرفهاي نيستند. تعداد ناشران حرفهاي ما چهار-پنج نفر بيشتر نيست؛ بقيه با موج حرکت ميکنند، يا خبر ندارند عالم ادبيات چيست و چهار تا مشاور ميگيرند که کتاب انتخاب کنند، آنها هم طبق نظر خودشان و رفيقهايشان عمل ميکنند. ما ۱۴ هزار ناشر داريم که در نمايشگاه کتاب ۱۵۰۰ ناشر شرکت ميکنند، يعني يکدهم ناشران آنقدري کتاب دارند که قادر به شرکت در نمايشگاه باشند. خب، اينها شکل ديگري از بحران است. نويسنده «مردي که خواب ميفروخت» با بيان اينکه بحران اجتماعي دامنگير ناشران شده است، گفت: در اين ميان شکل ديگري از جوانمرگي پيش ميآيد که کمتر به آن توجه داريد. شما به جوانمرگي عام توجه داريد، ولي جوانمرگي خاص هم داريم. نويسندگاني هستند که استعداد دارند و ميتوانند نويسندههاي برجستهاي شوند اما به واسطه بحراني که گريبانگير ناشران است نابود ميشوند و آنجاست که ما ضرر ميکنيم. در اين جوانمرگي استعدادها نابود ميشوند. هرکدام از اين استعدادها برابر يک لشکر هستند. طاعون، تيفوس و يا وبا زماني که ميآيد مرگ همگاني را به همراه دارد. طاعوني در ادبياتمان حادث شده که بهطور عام نويسندگان را نابود ميکند و در اين بين مرگ استعدادها فاجعه است. من نام اين را جوانمرگي خاص ميگذارم.