برترين ها/ اليف شافاک نويسنده ترکتبار که رمان ملت عشق او در سالهاي اخير حسابي سروصدا کرده و در ايران هم مثل خيلي جاهاي ديگر جزو پرفروشترينها شده، رمانهايش را به سه زبان انگليسي، ترکي و فرانسوي منتشر کرده است. داستان آخرين کتاب او، «سه دختر حوا» در استانبول و آکسفورد و بين سالهاي دهه ۸۰ ميلادي تا به امروز اتفاق ميافتد. اين کتاب ايمان و دوستي را ميآزمايد و بين سنت و مدرنيته در تقلاست.
اليف شافاک داستان عقايد را مينويسد. تاکنون ۱۰ رمان نوشته و «سه دختر حوا»، آخرين اثر او نيز از اين قاعده مستثنا نيست. با اينکه رمانهاي عقيدتي به نظر خشک و خطرناک ميآيند، آثار شافاک چنين نيست. آنها هميشه جذاب، بلندپروازانه، سليس و رواناند و ورق زدن کتابهاي او هميشه براي خواننده با لذت همراه است. اين رماننويس ترک، فعال حقوق بشر، روشنفکر، سخنران، فمينيست، همسر، مادر و داور جايزه بينالمللي من-بوکر در سال ۲۰۱۷ چطور ميتواند همه اين کارها را انجام دهد و در عين حال ريشههاي داستانسرايياش را حفظ کند و نظريهها و مشاهداتش را گسترش دهد؟ همچنان که اليف شافاک به شهرت بيشتري دست مييابد، استعداد داستانسرايياش هم بيشتر ميشود. همانطور که اين رمان نشان ميدهد، انگار مسئوليتهاي اجتماعي به نوعي مسائل شخصياش را تغذيه ميکنند.
درباره آخرين رمان نويسنده «ملت عشق» و گفتوگو با نويسنده
سالها زندگي در ميان فرهنگهاي مختلف در شرق و غرب، انگليس و ترکيه و بقيه جاهاي دنيا به او سرمايه مهمي به اسم تجربه بخشيده و داستانهايي براي پرورش تخيل پربار او آموخته است. او رمان «سه دختر حوا» را به انگليسي نوشته؛ اين کار جسورانه و شجاعانه است اما مشخص است که با اين کار دست و بالش هم بازتر شده است. ابتکار و جادوي بصري که او با زبان انگليسي مجسم ميکند، به نوشتههايش زندگي و شور ميبخشد. مثلا اينجا وقتي خشم و درماندگي قهرمان داستان نسبت به خانوادهاش را توصيف ميکند:
«او تمام احساساتش را با يک خمير چسبناک قاطي کرد و در خيالش آن را روي خدا ريخت. بفرماييد، پخت! در تنور ذهنش، به آرامي پف کرد، وسطش تَرَک خورد و گوشههايش سوخت. زماني که دوستانش به راحتي و سبکي بادبادکهايي بودند که هوا ميکردند... نازپِري نلبنتُگلو، کودکي بهشدت احساساتي و درونگرا، سخت به دنبال خدا بود.»
با اينکه ما سه دختر حوا را در جريان رمان ميبينيم، پِري دختر شماره يک است. زندگياش را دنبال ميکنيم و به گفتوگوهاي درونياش گوش ميدهيم، از اوايل کودکي در استانبول در دهه ۱۹۸۰ تا تحصيل در آکسفورد و بعد ميانسالي در ترکيه مدرن. او در ميدان جنگ بزرگ شد، در کشوري در حال تغيير و در خانوادهاي که پدر و مادر هر دو داشتند خودشان را پاره پاره ميکردند؛ ميان افراطيگري مذهبي مادرش و ماديگرايي افراطي پدرش. بيشک پدر و مادر پِري انعکاسدهنده دودستگي خود ترکيه بودند، ميان سنت و مدرنيسم، سکولار و مذهبي، و پري در برزخ و بلاتکليفي دست و پا ميزد، ميانِ آري و نه، در حسرت يقين به ايمان و عشق.
پِري کاراکتر «سردرگم» وقتي استانبول را اوايل قرن ۲۱ به قصد تحصيل در آکسفورد ترک ميکند، شيرينِ «خطاکار» و موناي «معتقد» را ميبيند. اين سه زن مسلمان از ترکيه، ايران و مصر، هرکدام در سطح متفاوتي از دانش، شخصيت و مسائل روحي هستند؛ با رفاقتي نزديک اما چالش برانگيز در سنتيترين دانشگاه در انگلستان، کشوري که با هويت خودش هم غريبه است. اين چالشها با شخصيت کاريزماتيک و درخشان پروفسور آزور که «خدا» را به اين سه زن «ميآموزد»، بيشتر هم ميشود و يک آتشبازي تمام عيار راه مياندازد.
اين دختران حوا چه رازي را با هم قسمت ميکنند؟ آيا پِري به صلح و يقين ميرسد؟ اين رمان چگونه از تبديل شدن به يک رساله ديني در دنياي مدرن اجتناب ميکند؟ اين واقعيت که پِري با تمام جزئيات وجودياش، با تمام پنج (يا شش) حسش توصيف ميشود، سفرش را کاملا زنده نشان ميدهد. سفري که از گير افتادن در ترافيک استانبول در سال ۲۰۱۶ به همراه دختر نوجوان پرخاشگرش شروع ميشود و در امتداد سه دهه مدام ميرود و برميگردد. اين داستانسرايي، حماسي است. همانطور که اليف شافاک در قدردانيهاي پايان رمانش مينويسد: «سرزمينهاي مادري عزيزند، شکي نيست؛ اما گاهي ميتوانند آزارنده و ديوانهکننده باشد. براي نويسندهها و شاعران، براي آنها که برايشان مرزهاي قومي و موانع فرهنگي وجود دارد، در واقع تنها يک سرزمين مادري وجود دارد، ابدي و قابل حمل: سرزمين داستان.»
حساب توييتر اليف شافاک ۱.۷ ميليون فالور دارد اما او خودش را يک انسان درونگرا ميداند. در ادامه گفتوگوي او با نشريه انگليسي مونوکل را ميخوانيد.
ترکيه عليالخصوص در آگوست مقصد گردشگري بزرگي است. ترکها به اين جمعيت تابستاني چطور نگاه ميکنند؟
ترکها مردم مهماننوازي هستند. خوششان ميآيد که دوروبرشان توريست باشد. به خاطر تاريخچه فرهنگي و سياسي متمايزي که دارد، در آن عقايد ضدغرب که ممکن است در برخي قسمتهاي خاورميانه باشد، وجود ندارد. اما متاسفانه دولت ترکيه هر زمان که به نفعش باشد، همچنان از شعارهاي وطنپرستانه و تهاجمي استفاده ميکند. عليرغم اين موضوع، مردم ترکيه به خارجيها خوشآمد ميگويند. کاهش چشمگير تعداد افرادي که اخيرا به اين کشور سفر کردهاند به يک نگراني عمده تبديل شده؛ نه تنها براي کساني که در صنعت توريسم فعاليت ميکنند، بلکه براي هر کسي که به پيوند ترکيه با باقي دنيا اهميت ميدهد.
شما يک مهاجر هستيد و در تمام دنيا زندگي کردهايد. خانه براي شما کجاست؟
من يک خانه به دوشم؛ چه از لحاظ عقلاني و چه فيزيکي. تمام زندگيام، از همان اوايل کودکي، سيار بوده. من در چندين شهر زندگي کردهام: استراسبورگ، مادريد، عمان، کلن، آنکارا، استانبول، بوستون، ميشيگان، آريزونا و لندن. هويت ثابتي ندارم و به چندين جا وابستگي دارم. من يک استانبولي هستم، اما به بالکان، ايژين و مديترانه وصل شدهام. در روح من عناصري از خاورميانه وجود دارد، اما به انتخاب خودم يک اروپايي هستم. چرا ما نميتوانيم چند خانه و سرزمين مادري داشته باشيم. همانطور که در پايان آخرين کتابم آوردهام براي يک نويسنده تنها يک سرزمين مادري وجود دارد و آن سرزمين داستان است.
استانبول چقدر در زندگي شما حضور دارد؟
بسيار زياد. استانبول هميشه نقش مهمي در نوشتن من بازي کرده است. نه به عنوان يک پسزمينه منفعل بلکه به عنوان يک شخصيت جداگانه. براي من استانبول يک زن است. انرژياش، روح و ضربآهنگش کاملا زنانه است. با اين حال استانبول يک معشوق بدقلق است. ميتواند شما را خسته کند. براي يک نويسنده، استانبول ميتواند به يک اندازه الهامبخش و آزارنده باشد.
عادتهاي نوشتاريتان چيست؟ آيا بسته به چيزي که مينويسيد اين عادتها متفاوتند؟
فکر ميکنم نويسندگان زن که بچه کوچک دارند مجبورند هروقت که ميتوانند براي خودشان زمان دست و پا کنند. با اين وضعيت، داشتن يک زمان مشخص در برنامه روزانه دشوار است. خيلي از نويسندهها يک برنامه خللناپذير دارند، اما خب اکثر آنها مرد هستند.
وقتي وسطِ نوشتن هستيد، ميتوانيد کارهاي ديگران را بخوانيد؟
بسته به رماني که مينويسم تحقيقات زيادي انجام ميدهم. قسمت دانشگاهي وجودم هميشه تحقيق را جدي ميگيرد. من هميشه ميخوانم؛ هر نويسندهاي قبل از هر چيزي يک خواننده است.
وقتي ميخواهيد کاملا فکرتان را رها کنيد چه کار ميکنيد؟
قدم ميزنم، عليالخصوص در يک شهر جديد. آنقدر راه ميروم تا گم شوم. عاشق تماشا کردن نقاشيهاي ديواري و خيابانها هستم. يا اينکه موزيک گوش ميدهم. با صداي بلند و روي ريپيت. هر موزيکي: گوتيک، بازاري، سمفوني، متال. هرچه تاريکتر، شلوغ پلوغتر و بلندتر، بهتر.
وقتي ميخواهيد به تعطيلات برويد، کتابهاي عامهپسند هم در چمدانتان ميگذاريد؟
من ميتوانم کتاب عامهپسند بخوانم، ميتوانم مجله زنان بخوانم، کتاب آشپزي، عاشقانه و ترسناک. ميتوانم همه اينها را در کنار فلسفه، علوم اعصاب و فلسفه سياسي بخوانم. چه کسي ميتواند بگويد کدام کتاب عامهپسند است و کدام روشنفکرانه؟ من به اين تمايزات مصنوعي باور ندارم. چرا به خاطر خواندن چيزي احساس عذاب وجدان کنم؟ بياييد هرچه دلمان ميخواهد بخوانيم. بعضي از کتابها را براي موضوعشان ميخوانيم و بعضي را براي سبکي که دارند. دلايل مختلفي براي برداشتن و خواندن يک کتاب وجود دارد. اما من فکر ميکنم اين مهم است که تا جايي که ميتوانيم در دامنه وسيعتري بخوانيم، از ژانرهاي مختلف و با پسزمينههاي مختلف.
الان زمان استراحت است يا کتاب جديدتان را شروع کردهايد؟
وقتي يک رمان به انگليسي مينويسم، يک مترجم حرفهاي آن را به ترکي ترجمه ميکند. بعد من آن نسخه ترجمه شده را برميدارم و دوباره مينويسم. وقتي اين کار تمام ميشود نوبت تورها و نشستهاست. اما بعد لحظهاي ميرسد که همه چيز را متوقف ميکنم و به پيلهي خودم برميگردم. من درونگرا هستم و خلوت چيزي است که بسيار دلم برايش تنگ ميشود؛ آنجاست که رويا ميبينم، تصور ميکنم و مينويسم.
بازار