تاریخ در خانهی این زن ورق میخورد
ايسنا/ روي ديوار خانهاش پر از گلهاي کاغذي زيبا بود که به کوچه نمايي گيرا ميبخشيد. زنگ خانه را فشرديم، با رويي گشاده و لبخندي مهربان در را به رويمان باز کرد و پس از سلام و احوال پرسيهاي معمول وارد خانهاش شديم. حياطي نسبتاً کوچک پر از گل و گياه که نشان از علاقه مندي شديد صاحب خانه به طبيعت ميداد. فضاي خانه نيز همان قدر چشم نواز و دلچسب بود. خانهاي ساده و خالي از تجملات امروزي که ميتوان گفت بيشتر به موزهاي هنري ميماند. کتابخانههايي که در هر طبقهاش دو رديف کتاب قرار داشت و چيدمان صميمي منزل که در کنار آن افتخارات صاحب خانه و فرزندش مشهود بود، در نگاه هر تازه واردي رنگي از فرهنگ و هنر ميپاشيد. «زهرا رضايي طرهاني» اصالتاً خرم آبادي و قريب به ۳۰ سال ميشود که با سکونت در بوشهر يکي از شهروندان دلسوز و دغدغه مند بوشهري است که براي ارتقاي فرهنگ و بهبود جامعه از هيچ تلاشي دريغ نميکند. وي کارشناس آموزش محيط زيست و مسئول کتابخانهي ادارهي کل حفاظت از محيط زيست استان بوشهر است و مدير داخلي شماري از مطبوعات استان بوشهر بوده است. او فعاليتش در عرصهي رسانه را از سال ۶۹ با هفته نامههاي محلي آينه جنوب، نسيم جنوب و نصير بوشهر در زمينهي مسائل اجتماعي، فرهنگي، ادبي، زنان و محيط زيستي آغاز کرد. تجربهاي نيز در طنز دارد و اينطور که ميگويد شايد نخستين زن در بوشهر باشد که به خاطر طنزي به نام "منشور اخلاقي" نوشته برندهي جايزهي طنزوک شده است. اما فعاليتهاي او تنها به اينجا ختم نميشود. گفتوگويي اختصاصي با اين شهروند توانا و بانوي پرتلاش انجام داديم که از نظر خوانندگان ميگذرد. *لطفاً کمي از علايق و فعاليتهايتان بگوييد. قصه گويي را دوست دارم و بيش از ۳ سال است که به صورت جدي با کانون پرورش فکري در همين راستا و در مناسبتهاي مختلف همکاري ميکنم. شعر نيز ميسرايم اما الزاماً شاعر نيستم و در حال حاضر گرايشم بيشتر به سمت داستان است و گاهي از وراي قصههاي واقعي و به شدت رئاليسم داستان مينويسم که قصههاي سوررئاليستي جادويي نيز جزء آنها هستند. امسال توفيق اين را داشتم که در مرحلهي قصه گويي با رويکرد محيط زيستي که دغدغهي من است، با قصهي "جادوي سبز" مقام دوم کشور در جشنوارهي بين المللي را به دست بياورم. در مورد دغدغهي محيط زيستي بايد بگويم جزء اولين کساني بودم که در بوشهر کمپين جمع آوري درب بطري را راه اندازي کرد و پيش از اينکه وارد محيط زيست شوم نيز مسائل محيط زيستي را به شدت دنبال ميکردم و خوشحال هستم از اينکه امروز کمپين درب بطري تقريباً جا افتاده است. دوشنبههاي ادبي پسين را نيز دارم که ورود عموم به آن آزاد است و در آن به مباحثي مثل معرفي شاعران، معرفي اشعار داخلي، آموزش کتابخواني و... پرداخته ميشود. *شما دلبستگي زيبايي داريد و آن کتاب است و هميشه از هر فرصتي براي ترغيب و تشويق مردم به کتابخواني استفاده ميکنيد. کتابخواني را از چه زماني شروع کرديد و چه چيزي موجب علاقهي روزافزون شما به اين کالاي فرهنگي شد؟ يکي از بزرگترين عشق و علاقههاي زندگي و وابستگي من، کتاب است. کتاب را از امروز شروع نکردهام، از ۱۴ سالگي کتاب ميخواندم و مشوق من هم پدرم بود که خودش يک کتابخوان حرفهاي بود و حتي فرزندانم را هم کتابخوان کرد و آنها هميشه در خاطرات خود از اينکه پدربزرگشان کتاب به دستشان داده صحبت ميکنند. اکنون بالغ بر ۶۰۰۰ جلد کتاب با موضوعات متفاوت در کتابخانهام دارم و اين کتابها همه ثبت و شماره گذاري شده و مهر خوردهاند و پاسخگوي بسياري از سؤالات و ابهامات ذهن انسان هستند. پسرم نيز کتابخانهي باارزشي در زمينهي سينما، تئاتر و موسيقي دارد. کتابخانهي خاص ديگري دارم که از پدرم به من رسيده و کتابهاي قديمي از قبيل کتابهاي ملاصدرا، خاقاني، ابن عربي، ابن سينا، ناصر خسرو، عطار، انصاري و بسياري از بزرگاني (که شايد اکنون نسخههاي ديگر اين کتابها که واقعاً بشود به آنها اعتماد کرد، در کتابخانهها نيست) را در خود جاي داده است. کتاب بايد خوانده شود، اگر خوانده نشود غمگين ميشود. يک بار صدا و سيما مصاحبهاي با من کرد و من گفتم بياييد از اين کتابخانه استفاده کنيد با اين شرط که با اصول کتابخواني پيش برويد؛ چون هيچ اشرافي بر کتابخواني نيست و هيچ کس منظم و مرتب و با برنامه کتاب نميخواند؛ مثلاً نوجواني که ميخواهد از جهان بيني راز هستي با خبر شود نبايد همان اول يک کتاب از هگل به او داد. اگر يک معلم و مدير -که ما در سيستم کلي مان کم داريم- به او بگويد اول فلسفه به زبان ساده را بخوان و بدان معرفت و فلسفه يعني چه؟ اگر گام به گام پيش برود در اين دانش رشد يافته و خودش راهش را پيدا ميکند. متأسفانه ناآگاهي يک معضل بسيار بزرگ است. درست است که مسائل اقتصادي، اجتماعي و مسائل ديگر وجود دارد اما حتي ما بايد بر آنها هم اشراف داشته باشيم که چرا گراني و فشار اجتماعي زياد است؛ در واقع براي اينکه بتوان جامعه و اقتصاد را شناخت، راهي جز مطالعه وجود ندارد. بزرگترين دغدغهي من مطالعه و ميزان غم انگيز سرانهي مطالعه در ايران است. خيلي از برون شرطهايي که باعث آسيب ميشود اين است که مردم سطح آگاهي شان را بالا نميبرند. نبايد اين همه فاصله براي کتاب خواني در بين مردم باشد. مردم ميليونها پول ميدهند تا اشيايي لوکس و پر از زرق و برق را در يک بوفه بگذارند که عملاً هيچ استفاده اي از آن نميشود و کمتر خانوادهاي است که کتابخانه در منزلش داشته باشد. وقتي پدر و مادري در خانه نشستهاند و دستشان موبايل و تلويزيون هم روشن است، بچه کتاب را از کجا بشناسد؟ مردم روز به روز از کتاب فاصله ميگيرند؛ کتابخواني را بايد جدي گرفت. براي مطالعه حاضرم هر کاري انجام دهم؛ با کتابخانهي گوياي انجمن نابينايان کار ميکنم و امسال تمام شهرستانهاي بوشهر را از طريق محيط زيست کتابخانهدار کردهام و حاضر هستم کتابهايم را به افراد اهل کتاب امانت دهم و کتابخانهي من به صورت رايگان در اختيار اهل کتاب است؛ حتي مراحل تکميلي کتابها را هم به افراد ميگويم. ما حتي براي رمان خواندن هم احتياج به راهنمايي داريم. *گفتيد کتاب بايد خوانده شود و اگر خوانده نشود غمگين مي شود. کتابهايي که شما داريد يک جور عتيقه است؛ آيا ميتوانيد به اين راحتي آنها را به افراد امانت دهيد؟ اگر کسي کتابخوان واقعي باشد براي آن عتيقه ارزش قائل است و بعد از اينکه از آن استفاده کرد، بر ميگرداند. در حال حاضر ۲۵-۲۰ نفر هستند که مرتب ميآيند از من کتاب ميگيرند که اسمشان هم ثبت شده و نام کتابهايي که ميبرند را يادداشت ميکنم. من غمگين ميشوم وقتي ميبينم اين کتابها را کسي نميخواند. کتاب بايد خوانده شود، کتاب براي خواندن است، دکور که نيست؛ مثل کسي است که اگر به آن سر نزنيم و احوالي ازش نپرسيم، دلش ميگيرد. وقتي کتابها از اين خانه به آن خانه ميروند و مردم چيزي از آنها ياد ميگيرند، لذت بخش است اما اگر همين طور بماند خيلي غم انگيز است. طرف اگر اهل کتاب باشد، کتاب ميلياردي هم به او بدهي با مراقبت ميخواند و به همان شکل بازميگرداند. الان هم اعلام ميکنم هر کسي که کتابخوان است بيايد کتاب امانت بگيرد؛ من در همهي زمينهها اعم از کودک و نوجوان، بزرگسال، ورزش، سالمندان، معماري، فلسفه، تاريخ کتاب دارم. *تاکنون چه کتابهايي و با چه مضاميني از شما منتشر شده است؟ کتاب اوليهام به نام "زيباست انساني که ميانديشد" سال ۸۲ چاپ شد که مجموعهي شعرهاي من از ۱۴ سالگي تا ۴۰ سالگي است که آن را به دخترم ترانه تقديم کردم. شعرهايم نسبت به گذشته تغيير کردهاند و مثل خودم بزرگ شدهاند؛ نميگويم خوب شدهاند بلکه بزرگ شدهاند و اکنون در تدارک هستم کتابي با نام "تنها لبخندي پايان جنگ است" در تکميل کتاب قبلي ام بنويسم. کتاب قصهي زندگي من نيز اثر ديگري است که شامل سي قصهي منتخب سراسر ايران و جهان است و توسط کانون پرورش فکري کار شده است. يک مجموعهي خاطرات مربوط به زمان جنگ و هنگامي که امدادگري ميکردم نيز دارم که متوليان جمع آوري خاطرات جنگ و انقلاب آن را منتشر کردند. در حال حاضر هم که کتاب "آن روز تا ابد به ياد ماندني" در رده سني کودک و نوجوان زير چاپ رفته و احتمالاً ماه جاري وارد بازار کتاب ميشود. همچنين يک مجموعه داستان کوتاه نيز آماده کردهام که احتمالاً تا پايان سال براي چاپ آماده ميشود. *با توجه به اينکه کتابهايي در زمينهي ادبيات کودک و نوجوان نگاشتهايد، شرايط حال حاضر اين حوزه را چگونه ميبينيد؟ يک دختر خانم کلاس پنجمي همراه با مادرش در جلسات ادبي پسين شرکت ميکند. يک بار مادرش در مورد دل نوشتههاي دخترش از من پرسيد؛ به ايشان گفتم همين که دختر شما مينويسد خيلي خوب است؛ نياز نيست قلم مارکزي داشته باشد يا مثل ويرجينيا وولف بنويسد، همين که مينويسد خودش خيلي خوب است. به اين دختر خانم کتاب آليس در سرزمين عجايب را معرفي کردم که خيلي برايش خوب بود و بعد از چند جلسه نوشتههايش متحول شد. ببينيد يک کتاب چقدر تأثير مي گذارد. متأسفانه ما در ادبيات کودک و نوجوان به شدت ضعيف هستيم؛ چراکه نه روي ادبيات کودک، نه روي فيلم و تئاتر کودک و نه شعر کودک کار نميشود. شما از اول تا آخر ايران را بگرديد و به بچهها بگوييد يک شعر بخوانند؛ همه آنها شعر يه توپ دارم قلقليه را ميخوانند! که اين شعر هم يک شعر ايراني نيست. وقتي ميگويند سرخ و سفيد و آبيه، سرخ و سفيد از پرچم کشور فرانسه است و در گذشته و زماني که فرانسويها در ايران حضور داشتند، اين شعر زبان به زبان چرخيده و به ما رسيده است. در بحث شعر و قصه گويي خودم در بين بچهها و در اين زمينه فعاليت کرده و ديگران را هم به اين کار تشويق ميکنم. دعوت ميکنم از کساني که صاحب اين هنر هستند هنرهايشان را انحصاري نکرده و تاکتيکي که دارند را آموزش دهند و خودشان را کنار نکشند. هر کاري تا بين مردم نرود مردمي نخواهد شد؛ در غير اين صورت برگزاري اين همه جشنواره و کنگره فايدهاي ندارد. *گويا نقاشي از هنرها و علايق ديگر شما است. اين هنر را از چه زماني شروع کرديد؟ نقاشي را از ۱۷ -۱۶ سالگي و قبل از ازدواج شروع کردم. سبک امپرسيونيسم و دنياي رنگ و نور را دوست دارم و يکي از علاقه مندان سرسخت اين سبک هستم. به علت اينکه زندگي و ازدواج ما مصادف با جنگ و در پي آن، دربهدريهايي شد، تا توانستيم به ثبات برسيم، بايد بچه داري ميکرديم و نقاشي ديگر براي من مثل يک فايل نهفته در متن شد تا هنگامي که يک مقدار که فراغ بال بيشتري پيدا کردم و خوشبختانه فرزندانم به مسير خودشان رفته و استقلال پيدا کردند، اين فايل را فعال و اکنون نزديک به سه سال است که نقاشي را تجديد حيات کردهام. سال گذشته قرار بود نمايشگاه نقاشي بگذارم که به علت برخي مسائل نشد و اميدوارم امسال يا حداقل نيمهي اول سال آينده بتوانم يک نمايشگاه نقاشي برگزار کنم. *وضعيت شعر و ادبيات در بوشهر را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ بوشهر شاعران بسيار خوبي دارد و من سالها در انجمنهاي ادبي بوشهر شرکت ميکردم. يکي از آنها انجمن ادبي اهل قلم نام داشت که بر عهدهي زنده ياد محسن شريف بود و من در حدود سالهاي ۷۵–۷۴ در اين انجمن شرکت ميکردم که بسيار عالي و بازخورد بالايي داشت و شاعران خوبي تحويل جامعه داد و هر کس عضو اين انجمن بود الان صاحب کتاب و سبک است. بعدها هم انجمن دوشنبههاي نسيم بود و انجمنهاي ديگري که يک زماني عصر طلايي ادبيات استان بوشهر محسوب ميشدند ولي متاسفانه بعدها اين روند رو به افول رفت. يک زماني زنده ياد محمدحسن آرشنيا مسئول انجمن ادبي دوشنبههاي نسيم جنوب بود که با درگذشت ايشان انجمن تعطيل شد و سپس فضاي نامنسجمي در ادبيات به وجود آمد و در دههي اخير تمام اين استعدادها پراکنده شدند. ادبيات مال همه است؛ نه جنسيت ميشناسد و نه قوميت اما در دههي اخير، چند انجمني و فردگرايي باعث شد هر کسي براي خودش يک انجمن راهاندازي کرده و با هواداران خاص خودش باشد. الان انجمن ادبي که مديريتي خوبي روي آن بوده و آن پويايي و قدرت سابق را داشته باشد را نميبينيم و اگر شاعراني هم باشند در نطفه مانده و چندان شناخته شده نيستند. بايد انحصارطلبي و باندبازي که در برخي از اين انجمنها وجود دارد برداشته شود و به همهي افراد بومي و غيربومي و جوان و غيرجوان فرصت رشد داده شود. راهکار اين مسئله اين است که از ايده و فکر همگان استفاده شود؛ مثلاً براي راهاندازي يک جشنواره ميتوان فراخوان زد و نظرات همه را جويا شده و ايدههاي نو را به ميان آورد و چنين نباشد که حتماً بايد نظر فلاني و فلاني باشد. متأسفانه پيشکسوت گرايي يک معضل بسيار بزرگ در اين زمينه است. روزي به شاملو گفتند داري از سبک نيمايي خارج ميشوي، شاملو گفت مگر ما چند نيما ميخواهيم؟ و اين شد که خودش سبک جديدتر و خاص تري پيدا کرد. يک زماني انجمن نويسندگان و شاعران و يک کافه نادري بود که دور هم بودنهاي صميمي، باور کردنهاي همديگر، اجازه و ميدان دادن به همديگر، ايجاد رقابت سالم، استفاده از نظرات و پيشنهادات مختلف و عمل کردن به آنها فضا را براي رشد افراد هموار ميکرد اما الان چنين نيست؛ مثلاً در مراسم زنده ياد منوچهر آتشي که دقيقاً سالهاست که يک تعداد خاصي تصميم گيرنده هستند و سايرين حتي نميتوانند نظر بدهند، اصلاً از کسي نظر نميخواهند، اين است که وقتي چيزي محصور و انحصاري شد، پويايي در آن به شدت کم رنگ ميشود. *شما سختيهاي زيادي در زندگي تجربه کردهايد؛ چه باعث شده با همه اين مشقت ها و تلخي ها، روحيهي خود را حفظ کنيد و به نوعي براي انسانهاي ديگر منبع انرژي باشيد؟ من از کودکي بيمار بودم و قصهي من که در کانون برنده شد، قصهي زندگي خودم و بخشي از بيماريام بود. از ۶ سالگي يک سال در بيمارستان بستري بودم ولي در همان بيمارستان درس خواندم و شاگرد اول شدم. هميشه درگير بيماريهاي متفاوت و دردهاي جسمي بودم اما مهمترين و باارزشترين چيزي که اميد و انرژي ميآفريند و من ميتوانم به آن تکيه کنم، نگرش به جهان هستي است و من به جهان بيني بسيار اعتقاد دارم. من نه تنها بيماريهاي بسيار داشتم، بلکه در مقابل شاهد مرگهاي بسياري نيز بودهام؛ مرگ فرزندم، مرگ خواهرم، مرگ پدرم... که همهي آنها در فاصلههاي خيلي نزديک اتفاق افتادند. وقتي ديدت نسبت به دنيا ارزنده باشد و زيبا به زندگي نگاه کني، وقتي ارزش واقعي زندگي نه فقط براي خودت که در ارتباط با مردم را نيز درک کني و بداني که تو تنها مال خودت نيستي و به فرزندانت، همکارانت، کشورت و جهاني که در آن زندگي ميکني نيز تعلق داري، اين است که تو زندگي را زيبا ميبيني و علي رغم تمام دردها و تلخيها و حتي شيرينيهايش باور داري که اميد هيچ وقت تمام شدني نيست. نگرش و جهان بيني دو رکن مهم زندگي هستند و تو اگر نگاه خوبي به هستي داشته باشي، ميتواني خيلي چيزها را براي خودت حل کني و آن نکات مثبت را هم به ديگران انتقال دهي. *و کلام آخر؟ خيلي متأسفم که در جامعهي ما يک فضاي افسردگي و نااميدي به وجود آمده است. من اين پيام را دارم که نااميد نباشيد، زندگي آنقدر قشنگ است که ارزش دارد برايش بجنگيد. به چيزهاي دور و برتان بيشتر توجه کنيد و دنبال چراها و علتهايش برويد. هميشه ميگويم من يکي يک دانهام و ديگر مثل من نيست(با لبخند)؛ بقيه هم همين طور هستند و ديگر کسي مثل آنها نيست پس ما ارزشمند هستيم. سعي کنيم آنقدر قوي باشيم که بتوانيم به خودمان، اطرافيانمان، جامعه و کشورمان و همينطور جهانمان کمک کنيم. شما وقتي يک درخت ميکاري فقط به شهرت کمک نميکني، به اکوسيستم زمين کمک ميکني. نگرش مان را گسترده کنيم؛ هيچ چيز نيست که پايان پيدا نکند، فقط کساني که مقاوم و صبور هستند يقيناً نتيجهي کارشان را ميبينند؛ حالا ميتواند کتاب خواندن يا درخت کاشتن باشد و يا هر کار نيک ديگري...