خراسان/ روزي روباه مکار که حتي سر گربه نره را هم کلاه گذاشته بود و داشت سوار بر کشتي از آن کشور ميزد به چاک، وسط دريا با نهنگي روبه رو شد. نهنگ پرسيد: «تو چي هستي؟ چقدر زيبايي!» روباه جواب داد: «من بستني قلقلهزنم، بذار برم چاق بشم چله بشم بعد بيام تو منو بخور.» نهنگ که بر اثر آشغالبازي شکارچيان و ريختن سموم در درياها شنوايياش به کل مرخص شده بود، گفت: «باشه، تو هم بمون» و روباه را بلعيد.
روباه بعد از تهيکردن قالب و کشيدن چند نفس عميق (بدون سرفه خشک)، به حال عادي برگشت، فندک زيپويش را درآورد و مسير را روشن کرد. همينطور رفت و رفت و رفت تا رسيد به پانکراس نهنگ. با ذوق فرياد زد: «اين پانکراسه! خدا رو شکر شبکه خبر زياد ميبينم، با شکلش آشنام!» صدايش داخل نهنگ اکو کرد و چند ثانيه بعد صدايي گفت: «چته زبون بسته؟ خوابيما!» روباه کمي جلوتر رفت و ديد پدر ژپتو با چشماني پفکرده و اعصابي داغان روي کاناپهاي داخل شکم نهنگ لش کرده. سريع فندکش را خاموش کرد و از او پرسيد: «پدر جان شما کجا؟ اينجا کجا؟» ژپتو خميازهاي کشيد و جواب داد: «والا از ترس کرونا اومدم اينجا خودمو قرنطينه کردم.» روباه زوزهاي کشيد و گفت: «خير امواتت بحث کرونا رو نکش وسط، دبير صفحه گفته اين يه ستونو ديگه وابدين! اصلا بيا تو چالش لبخند شرکت کنيم استوري بذاريم.» ولي بعد که فهميد وزارت ارتباطات خارج با وجود وعدهها هنوز داخل شکم نهنگ را به شبکه مخابراتي وصل نکرده ضايع شد.
پدر ژپتو همينطور که چشمانش به تاريکي عادت ميکرد، چهره روباه را تشخيص داد و ناگهان پس يقه او را گرفت و داد زد: «مرتيکه بيوجدان، تويي؟ حالا ديگه پولاي منو بالا ميکشي درميري؟ از دست طلبکارا بايد فرار کنم بيام تو شيکم نهنگ قايم شم؟» سپس از سوراخ بالاي سر نهنگ با دود علامت داد و پليس دريايي آمد و روباه را گرفت و به سزاي اعمالش رساند تا بلکه اختلاسگران واقعي از طريق قصه متنبه شوند.
بازار