
یادداشت طنز/ دوستی عمو خرسه!
خراسان
بروزرسانی

خراسان/ يک روز مردي ديد که خرسي در تله شکارچيان گير کرده. دلش سوخت و خواست از برکهاي که آن نزديکي بود به او آب بدهد. خرس دست مرد را رد کرد و گفت: «همان شکارچياني که مرا گير انداختهاند، آب اين برکه را هم بوتوليسمي کردهاند تا از زمين و زمان انتقام بگيرند.» مرد دوباره لب برکه رفت و اين بار براي او ماهي آورد. خرس باز هم ماهي را رد کرد و گفت: «الان گفتم برکه سمي است! بعدشم هيچوقت به يه خرس ماهي نده، ماهيگيري يادش بده.» مرد با اجازه شِير کرد و باز هم برگشت تا از لب برکه قلاب ماهيگيري بياورد که خرس فرياد زد: «خب يابو جاي اين کارا بيا تله رو از پاي من باز کن!» مرد گفت: «ميزنم تو مختا! داد و بيداد نکن واسه من»
ناگهان شير غريد: «بوي آدميزاد مياد.» مرد شير را هل داد و گفت: «تو مال يه داستان ديگهاي ابله!» و تله را از پاي خرس باز کرد و او را به خانه برد. خرس و مرد کمکم با هم دوست شدند و زندگي کردند. صبحها خرس براي مرد قهوه درست ميکرد و مرد هم به خرس سازدهني زدن و طرز تهيه انواع روغنهاي گياهي را ياد ميداد. تا اين که يک روز مرد چرت ميزد. مگسي روي صورتش نشست. خرس سنگي برداشت و مسير حرکت مگس را دنبال کرد و بعد بدون توجه به آن، سنگ را محکم توي سر مرد کوبيد. مرد در حالت گيجي از خرس پرسيد که چه کار ميکند؟ ولي خرس يکي دوبار ديگر سنگ را به سر مرد زد تا کاملا از مرگ او مطمئن شد. سپس عکس خودش را روي مدارک مرد انداخت و هويت او را تصاحب کرد. بعد رو به عکس مرد کرد و گفت: «هيچوقت به يک خرس اعتماد نکن. تهش يا ميخورتت يا خلاصت ميکنه.» و روح مرد فهميد که از اول نبايد به خرس اعتماد کند و همچنين هيچوقت نبايد مواد صنعتي و سنتي را همزمان مصرف کند، چون اصولا خرسها حرف نميزنند.