دافنه دوموریه، خالق شاهکارهای ادبی غرب
ايرنا/ دافنه دوموريه داستانسرا و نويسنده انگليسي به شمار ميرود که به واسطه رمانهاي جذاب و خواندني صاحب شهرت است. او با خلق رمان ربهکا توانست لقب بانوي ادبيات انگليس را از آن خود کند و بسياري از افرادي را که چندان با کتاب خواندن مأنوس نبودهاند به طرف خود جذب کند. پايان داستان نويسي کلاسيک آغازي بر ظهور مکاتب ادبي در دنياي غرب شد اما شايد تعيين زماني مشخص براي آغاز اين دوره داستان نويسي کمي مشکل باشد. بيشتر آثاري که تا قبل از ظهور داستان نويسي رئاليسم، مدرن و پست مدرن شکل گرفتند در اين بخش از داستان نويسي جاي مي گيرند. شايد توصيف ساختاري و نوشتاري داستان نويسي کلاسيک در ميان آثار نويسندگان کلاسيک انگليس چندان مشکل نباشد. محدوديت زمان و مکان، نگاه کردن به عينيات، روايت خطي داستان، وجود راوي اول شخص يا سوم شخص و حجم بالاي صفحات و پيگيري فرم کلي داستان در قالب شرح زندگي شخصيت اول داستان، ارزشي قهرمانانه بخشيدن به شخصيت ها و توصيف مراحل رشد و تعالي آن ها در قالب حوادثي تا حدي غير معمول از ويژگي هاي مشترک در بيشتر آثار نويسندگان است. در اين ميان مي توان به دافنه دوموريه بانوي ادبيات انگليس و خالق داستانهاي عاشقانه و هيجاني اشاره کرد. داستانهاي موريه در سراسر جهان به عنوان يکي از برترين رمانهاي سده بيستم شناخته ميشود و در فهرست کتابهايي که بايد حتما خواند، جاي دارد. زندگي و مراحل رشد دافنه دوموريه دافنه دوموريه در ۱۹۰۷ ميلادي در خانواده اي هنرمند در لندن چشم به جهان گشود. پدرش از بازيگران مشهور بود. دوموريه در اين باره مي گويد: «بسياري از آثار خود را با الهام از اجداد و ساير اعضاي خانواده اش خلق کرده ام.» او رمان جرالد را با الهام از شخصيت پدرش به رشته تحرير درآورد. خانواده او با اديبان برجسته اي چون «ادگار والاس و جي ام باري» ارتباط داشتند و همين عاملي شد تا دافنه از همان دوران نوجواني قلم به دست بگيرد. نخستين اثر مکتوب او داستاني کوتاه بود که به دست عمويش که سردبيري مجله اي را بر عهده داشت به چاپ رسيد. دافنه تحصيلات ابتدايي خود را در شهرهاي مختلفي چون لندن، مودون و پاريس گذراند. او به کتابخواني بسيار علاقه داشت و بيش از هر چيز با تصور عوالم خيالي داستان ها به وجد مي آمد و در خيال پردازي آنچنان پيش رفت که براي خود شخصيتي ثانوي و مردانه نيز ساخته بود. شايد به همين دليل است که بيشتر راويان آثار او را مردان تشکيل مي دهند. او و خانوادهاش بيش از ۲۰ سال در منابيلي اقامت کردند و اکثر آثارش را در همانجا نگاشت. دوموريه نخستين رمانش را در ۱۹۳۱ ميلادي منتشر کرد و رمان بعدي او درباره قاچاقچيان در قالبي تاريخي به نگارش درآمد و پس از مدتي امتياز آن را براي ساخت فيلمي به همين نام به کارگرداني آلفرد هيچکاک فروخت. دافنه اينگونه قدم به دنياي نويسندگي گذاشت و مسير زندگي خود را با خلق شاهکارهاي ادبي هموار کرد، به طوري که او را در ۱۹۶۹ ميلادي با لقب بانوي ادبيات انگليس مي شناختند. آثار برجاي مانده از دافنه آثار دوموريه در ابتدا به وسيله منتقدين جدي گرفته نشدند اما مدتي نگذشت که به خاطر مهارت دافنه در داستانگويي به اعتبار دست يافتند. به طوري که در طول ساليان متمادي بسياري از آثار او جهت تهيه فيلم هاي سينمايي و نمايشنامه هاي مختلف استفاده شد. اورسون ولز از رمان «ربهکا» يک نمايشنامه راديويي ساخت و سپس آلفرد هيچکاک، سينماگر بزرگ، يک فيلم سينمايي بر اساس آن ساخت. داستان کوتاه «پرندگان» يکي ديگر از مشهورترين آثار اوست که توسط هيچکاک، به صورت فيلم درآمد. رمان «پرواز شاهين» را در ۱۹۶۴ ميلادي منتشر کرد. اين کتاب در مقايسه با ديگر آثار دوموريه شهرت چنداني ندارد اما اثري متفاوت و منحصر به فرد و خواندني است. «بلاگردان و مهمانخانه جامائيکا» از ديگر رمانهاي او هستند. رمانهاي دوموريه به ندرت پايان شاد دارند. او نميخواست مخاطبانش آرامش خيال داشته باشند و ميخواست ذهن خوانندگانش پس از پايان داستان همچنان درگير ماجرا باقي بماند. داستانهاي کوتاه دوموريه نسبت به رمانهايش فضاي تاريکتري دارند. «پرندگان» يکي از مطرحترين داستانهاي کوتاه اوست که در ۱۹۵۲ ميلادي منتشر شد و داستان حمله تعداد بيشماري پرنده به سرتاسر انگليس و تلاش عدهاي براي نجات از آنها است. «بعد از نيمه شب هرگز، حالا نگاه نکن، درخت سيب و لنزهاي آبي» از ديگر داستانهاي او به شمار مي رود که همگي خوانندگانش را مبهوت و شوکه کرد. همچنين دو موريه سه نمايشنامه در کارنامهاش دارد که اولي را بر اساس رمان ربهکا نوشت که در ۱۹۴۰ ميلادي در تئاتر ملکه در لندن به روي صحنه رفت و بسيار موفق ظاهر شد. دوموريه در سالهاي بعدي نويسندگياش را با آثار غيرداستاني ادامه داد و زندگينامههاي بسياري نوشت از جمله زندگينامه «برانول برونته»، زندگينامه «فرانسيس بيکن» و زندگينامه خود با عنوان «دردهاي فزاينده» نوشت که شامل خاطرات او از کودکي تا چاپ نخستين رمانش را دربرميگيرد. ربه کا، شاهکار ادبي دوموريه ربهکا يکي از مهمترين و شاهکار ادبي دافنه به شمار مي رود که در سرتاسر جهان خوانندگان بسياري را به خود جلب کرده است. دافنه دوموريه در يادداشتهايش درباره طرح رمان ربهکا نوشته است: «اين کتاب احتمالا درباره تاثير و نفوذ همسر اول يک مرد بر زندگي همسر دوم اوست. تا آنجا که شب و روزِ زن دوم کابوسي ميشود... تراژدي در همين نزديکيهاست و بعد، بوم يک اتفاقي ميافتد.» دوموريه درباره نام رمان نوشته: «عنوان کتاب ربهکا بايد مشکي باشد و خيلي برجسته به نظر بيايد، حرف R بايد کشيده نوشته شود و بزرگتر از ساير حروف باشد.» رمان ربهکا در ۱۹۳۸ خورشيدي منتشر شد. بسياري از منتقدين اين اثر را که از جين اير تأثير گرفته است، بهترين اثر دوموريه ميدانند. نخستين ترجمه اين رمان به فارسي به وسيله حسن شهباز صورت گرفت. همچنين فيلم «ربهکا» به کارگرداني آلفرد هيچکاک و به تهيهکنندگي ديويد سلزنيک در ۱۹۴۰ ميلادي ساخته شد و جوايز اسکار بهترين فيلم و بهترين فيلمبرداري را از آن خود ساخت. ربهکا، رماني است که انسان را در هر فصل دچار شگفتي بيشتري ميکند تا جايي که متوجه قضاوت زودهنگام خود شده و همه تصورات و ذهنيتها دگرگون ميشوند. سرنوشت دختر جواني که با اربابش زندگي ميکرد. زن ثروتمندي که تمام اوقاتش به خوشگذراني ميگذشت و از شهري به شهري ديگر سفر ميکرد. روزي در يکي از همين سفرها در هتلي ييلاقي با مرد ميانسال ثروتمندي به نام ماکسيم دووينتر آشنا ميشود. مدتي بعد، ماکسيم از دختر جوان خواستگاري کرد و او در کمال ناباوري از اين درخواست، با دووينتر ثروتمند ازدواج کرد. آنها بهاتفاق به قصر ماندرلي رفتند. دووينتر، پيش از اين با ربهکا، همسر اولش که بر اثر سانحه از دنيا رفته بود در اين قصر زندگي ميکرد. پس از مدتي عروس جوان به خاطر تعريفهايي که از گوشه و کنار درباره جذابيت، مردم داري و شخصيت ربهکا شنيده بود، سخت مجذوب شخصيت او شد اما در نهايت فهميد ربهکا زني که او تصور ميکرد نبوده؛ بلکه زني است که به نفرين گناهاني که مرتکب شده بود، دچارگشته بود. بيش از ۷۵ سال از انتشار اين کتاب مي گذرد و امروز نيز اين رمان را شاهکار دافنه دوموريه ميدانند. داستان ربهکا، حکايتي مرموز، جذاب و عاشقانه است. اين داستان با به تصوير کشيدن فضاهاي يک عمارت عظيم و اشرافي مخاطب را به خود جذب کرده تا جايي که بادهاي وزيده شده در ساحل عمارت موهاي خواننده را نوازش ميکند، بوي گلهاي روييده در باغ به مشام خواننده ميرسد و نگراني و اضطراب راوي داستان که تا پايان کتاب نامش مطرح نميشود، در تمام لحظات، خواننده را رها نميکند و خواننده در تمام اتفاقات خود را حاضر در ماجرا ميبيند. داستان سراسر در حال قياس ۲ زن است، يکي ساده ديگري باشکوه، يکي زيرک و ديگري بينوا. همه او را تحسين ميکنند و از او براي ديگري تعريف ميکنند. خواننده البته اگر زن باشد، شايد دوست دارد شبيه او شود. جالب است که شخصيتي چنين قوي و تاثيرگذار در داستان، مرده است اما داستان او را زندهتر از زندهها نشان ميدهد تا جايي که زيباترين جمله کتاب به ميان ميآيد: «من با زندهها ميتوانم بجنگم ولي زورم به مرده نميرسد.» کتاب با اين جمله شروع ميشود که يکي از آغازهاي مشهور تاريخ ادبيات است: «ديشب در عالم رويا ديدم که بار ديگر در ماندرلي پا گذاشتم» و همه داستان توسط زن جواني روايت ميشود که تا پايان داستان نام او را نميفهميم و به نام خانم دووينتر شناخته ميشود. يکي از جذابيتهاي داستان قبل از فهميدن راز بزرگ، اين قضيه است که دختر جوان تمام تلاش خود را به کار مي بندد تا کمي شبيه به ربهکا باشد اما موفق نميشود و اين مساله هر بار باعث نااميدي او ميشود. از ديگر نکات جالب کتاب ربه کا، بينام بودن و بيهويت بودن شخصيت دختر داستان است. اين شخصيت که از قشر پايين جامعه به حساب ميآيد، حتي حق داشتن اسم هم در داستان ندارد، گويي اشخاصي چون او به هيچ وجه در جامعه اشرافي وجود خارجي ندارند. اين دختر جوان به لطف فاميلي مرد اشرافي هويت پيدا ميکند، هويتي که به همراه اعتماد به نفس پايين اين دختر روز به روز به طرف زوال ميرود. در واقع از اول تا آخر ماجرا خواننده محو وجود زن زيبا و افسونگري ميشود که حتي وقتي حقيقت آشکار ميشود، باز هم سايه سنگين اين موجود هست که در نهايت همين سايه است که هم چيز را در بر ميگيرد و به آتش ميکشد. سرانجام دافنه دوموريه دوموريه در ۱۹ آوريل ۱۹۸۹ ميلادي چشم از جهان فروبست. خاطرات او پس از مرگش با عنوان «کورن وال سحرآميز» به چاپ رسيد. کورن وال در واقع نام ساحلي است که بيشتر داستان هاي دافنه در آنجا اتفاق مي افتد و در خلق بسياري از رمان ها و داستان هاي کوتاهش از جمله ربه کا بوده است. او در وصف کورن وال مي گويد: «مکاني براي آزادانه نوشتن، قدم زدن، مبهوت شدن و تنها بودن.»