نماد آخرین خبر

داستانک/ تو نخندی من بخندم!

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستانک/ تو نخندی من بخندم!
آخرين خبر/ طلبکاري که مدتها سر دوانده شده بود براي وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه اي برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخيم ديد گفت: چه به موقع آمدي که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهي را يکجا تقديمت کنم. چون طلبکار را با زبان کمي آرام کرد دستش را گرفت و گوسفنداني را که از جلوي خانه اش ميگذشتند نشانش داد و گفت: ببين در هر رفت و برگشت اين گوسفندان، چيزي از پشمشان به خار و خاشاک ديوارهاي کاه گلي اين گذر گير کرده و از همين امروز من شروع به جمع آوري آنها ميکنم. بقدر کفايت که رسيد آنها را شسته و به رنگرز ميدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پاي دار قالي مينشانم تا فرشي بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستي تقديم تو ميکنم. طلبکار از شنيدن اين مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را ديد گفت: مرد حسابي طلب سوخته رو به اين راحتي زنده کردي، تو نخندي من بخندم....؟
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره