شبه شعرهای حکیمانه در آثار خواجه عبدالله انصاری
ايرنا/ خواجه عبدالله انصاري عارف فارسي زبان سده پنجم هجري با شبه شعرهاي حکيمانه، نثر مسجع و شاعرانه و پيوند با ديگر آثار عارفان، نقش ارزندهاي را در تحکيم اشتراکات فرهنگي ميان ايران و افغانستان ايفا کرده است. پيرو تلاشهاي مشترک دانشگاه علامه طباطبايي با دانشگاههاي افغانستان مبني بر گسترش فعاليتها و اشتراکات فرهنگي ميان ۲ کشور، اين دانشگاه با همکاري «انستيتو مطالعات استراتژيک افغانستان»، به مناسبت بزرگداشت «خواجه عبدالله انصاري» عارف فارسي زبان سده پنجم هجري، نشست علمي مجازي را با حضور استاداني از ايران و افغانستان در ۲۷ ارديبهشت/ثور ۱۳۹۹ برگزار کرد. خلاصهاي از اين گزارش که توسط «لطيفه سخي» کارشناس ارشد مطالعات آسياي مرکزي در افغانستان تهيه شده، قابل ملاحظه است. شبه شعرهاي حکيمانه «مهدي دادخواه تهراني» استاد مهمان دانشکده ادبيات دانشگاه علامه طباطبايي در اين نشست موضوع شبه شعرهاي حکيمانه در آثار خواجه عبدالله انصاري را مطرح کرد که اين عنوان به دو سويه مختلف «محتوايي» و «فرمي» در افکار و انديشههاي خواجه اشاره شد. به گفته دادخواه دلايلي براي اثبات اين دو تعبير وجود دارد. نخست «براي بررسي فرم نثر خواجه ميتوان آن را با اشعار معاصر بعد از زمان «نيما» مقايسه کرد و ديد که اين اشعار تا چه اندازه شباهتهايي با نثر خواجه دارند». در نثر وي به ويژه آنجا که نوعي ديالوگ و خردورزي با نفس و خدا در جريان است، ريتم خاصي وجود دارد که به آن نثر آهنگين ميگويند. در واقع، در شعر به چنين فرمي «قافيه» و در نثر، «سجع» گفته ميشود. سجع، موسيقي دروني دارد که گزارههاي خواجه را به شعر نزديک ميکند. در اينجا مثالهايي وجود دارد: «عشق مردمخوار است و بي عشق مردم، خوار» يا «آدمي زاينده است و عشق آينده است». چنين محتوايي در آثار «شاملو» نيز وجود دارد. ويژگي بارز نثر خواجه اين است که به جاي آنکه متخيل باشد، بر ريتم استوار است مانند: «اي دير خشم زود آشتي، در نوميدي مرا بگذاشتي». اما سويه ديگر، «حکيمانه» بودن نثر خواجه است. دادخواه در زمينه اينکه چرا نثر خواجه را حکيمانه ميناميم، گفت: اساساً شعر فارسي بر بنياد حکمت است و خواجه لوازم آن، که نگريستن به درون است و اين نگريستن حاصل سير و سلوک انديشه است. در قرآن هم آمده که خداوند به هرکس که بخواهد حکمت ارزاني ميکند و خواجه هم از نوعي حکمت عملي که حاصل زيست در گراني گاه پيچيده عصر اوست، بهرهمند است. خواجه عبدالله انصاري حکمت را به گونهاي تعريف ميکند که هر چيزي چه در عرفان و چه در زيستن و ... بايد جايگاهي داشته باشد. چنانچه در «منازل السائلين» ميآورد که حکمت نامي است براي مستحکم کردن وضع هر چيزي، يعني تحديد حدود کردن هر چيزي؛ ويژگياي که در نثر خود او به شکل موجز، شاعرانه و فشرده وجود دارد. وي در ادامه به سه درجه حکمت در آثار خواجه پرداخت و افزود: ۱) حق هر چيز را بدانيم ۲) به وعدهها و قولهاي خداوند واقف باشيم که او عادل است و ۳) هر گاه در داوري استدلال ميآوريم، استدلال ما بايد بر پايه بصيرت باشد. اين ويژگيها به ويژه در رسائل وي وجود دارد. دادخواه همچنين به بصيرت از نگاه خواجه پرداخت و اشاره کرد: «بصيرت چيزي است که تو را از حيرت خلاص ميکند و از راههاي دست يافتن به آن، بيان حال و درون است. به علت وجود همين بصيرت است که نوشتههايي به تقرير مريدان و شاگردانش از او باقي مانده و وقتي آنها را کنار اشعار «شاملو» و «سهراب» ببينيم، از شباهت ميان آنها شگفتزده ميشويم». خواجه عبدالله، پيشاهنگ نثر شاعرانه «صلاحالدين جامي» استاد دانشگاه هرات نيز خواجه عبدالله انصاري را «پيشاهنگ نثر شاعرانه» دانست و سخن خود را با مناجاتي از خواجه شروع ميکند که ضمن تاکيد بر بستر خاصي از زمان که خواجه در آن ميزيسته، به کثيرالابعاد بودن شخصيت او اشاره دارد. به اعتقاد وي، در حوزه ادبيات يکي از پرسشهاي بنيادي براي درک چارچوب مفهومي نظريه تاريخ ادبيات، اين پرسش است که: «به کدام اثر ميتوان نثر ادبي گفت؟» براي پاسخ به اين پرسش، نخست بايد يک «قطب ادبي» تعيين کرد و با استفاده از منطق چند ارزشي و شناور، بايد ديد که اثر مورد توجه تا چه اندازه به آن نزديک است؟ دوم وجود «ژانر» است که در آثار خواجه دو ژانر «مناجات» و «حکايت» قابل تشخيص است؛ اما وقتي ميگوييم نثر شاعرانه، بايد به سازههاي «بوطيقايي» موجود در آن نثر پرداخته و ببينيم چقدر اين نظام و سازهها در آن وجود دارد؟ سه سازه اصلي اين نظام عبارتند از دستگاه «بلاغي»، سطح «رتوريکال»( فن بيان و خطابه) و «عنصر کلام هنري». در دستگاه بلاغي نثر «مسجع» است که اين خصلت عمده زبان خواجه است. مثلاً وقتي مناجات: «الهي به نام آن خدايي که نام او راحت روح است و پيغام او مفتاح فتوح و سلام او در وقت صباح مومنان را صبوح» را ميخوانيم، در بخش «بيان» از تشبيه، استعاره و...، و در حوزه بديع معنوي از تضاد، پارادوکس و تناسب و... استفاده شده؛ تا جايي که به گفته دکتر «رجائي»(از صاحبنظران اين حوزه)، بخشي از مناجاتهاي خواجه داراي وزن «عروضي» هستند. از نظر «رتوريکال» يا فن بيان و خطابه، هم آثار خواجه در اوج هستند. چنانکه «ابوالحسن باخرزي» درباره او ميگويد: «هر که سخن او را ميشنيده است، چنان مجذوب ميشده که آن را قطع نميکرده». اين ويژگي در نوشتار او در سطح کمال مطلوب وجود دارد و از ظرفيتهاي زباني به بهترين شکل استفاده شده است. براي نمونه، خواجه از «پرسش» به عنوان «گزاره خبري» استفاده ميکند: «الهي هيچ چيز چگونه همه چيز را دريابد؟» سازه آخر عنصر کلام هنري يا عاطفه است؛ چنانچه عاطفه نوازشگر روح آدمي است. «کروچه» ميگويد در هنر نه اشتياق بدون تجسم وجود دارد و نه تجسم بدون اشتياق و اين امر در شعر نمود بارزي دارد. در واقع خواجه با ساحت عاطفي زبان به سراغ مخاطب ميرود و او را مجذوب ميکند. پيوندي تمام ميان تفسير کشف الاسرار ميبدي با تفسير خواجه عبدالله انصاري «محمد حسيني» استاد ادبيات دانشگاه علامه طباطبايي، از ديگر سخنرانان اين نشست، هم از وجود پيوند تفسير «کشف الاسرار» ميبدي با «تفسير» خواجه عبدالله انصاري گفته و تاکيد کرد که پيوندي تام و تمام ميان اين دو متن وجود دارد. وي در اين زمينه مستنداتي از جمله اينکه خواجه مفسري نامدار و سرشناس بوده و «عبدالرحمن سيوطي» او را يکي از بزرگترين مفسران دانسته و خود خواجه هم ميگويد در هنگام تفسير از ۱۰۷ ماخذ سود ميبرده، براي اين گفته خود ارائه نمود. به گفته حسيني، خواجه تا پايان عمر به تفسير ادامه ميدهد اما موفق نميشود تفسير قرآن را به پايان برساند و تنها تا نيمههاي سوره «ص» پيش رفته و نهايتاً در سال ۴۸۱ هجري قمري، چشم از جهان فرو ميبندد. وي در ادامه ميافزايد که براي نشان دادن پيوند ميان «کشف الاسرار» با «تفسير» خواجه، سندهايي وجود دارد. مثلاً «ابن رجب» ذيل کتاب «طبقات الحنابله» در جلد اول صفحه ۱۸۱ به صراحت ميگويد: «خواجه کتاب تفسيري بسيار جامع و فراگير داشته است». پيش از او هم ميبدي در سال ۵۲۰ به صراحت ميگويد اين تفسير بسيار جامع اما موجز بوده و پس از وي شرحي بر آن مينويسد و در نهايت هم «اسماعيل پاشا» ذيل کتاب «کشف الظنون» اين مساله را تاييد کرده است. نکته دوم در اين خصوص اين است که، اين کتاب به صورت «تقريري» است و تفسير از راه تقرير نوشته شده و تقرير کردن تاريخ کهني دارد. گفتههاي «عبدالله ابن عباس» که مفسر تفسير «ابن عباس» نيز هست و «ابن نديم» در کتاب «الفهرست» از او نام ميبرد، هم تقرير بوده است و استاد گفته و شاگردان نوشتهاند. نکته سوم هم اينکه در جواب دکتر «شفيعي کدکني» که ميگويند: «ميبدي به دليل خطا پيرهري کشاني که يک سده پيش از خواجه ميزيسته را با خواجه اشتباه گرفته است»، ميتوان به تحقيق دکتر رواقي اشاره کرد که در پاسخ به ايشان از راه «گونه زباني» وارد بحث شده و ميگويند با در نظر گرفتن گونه زباني پيرهري در «سغد کشاني»، اين گونه زباني با هراتي که مخصوص خواجه است، هيچ قرابتي ندارد. در پايان نشست هم با گفتههايي از پژوهشگر مطالعات اسلامي، استاد «طارق نبي» همراه بود که به بررسي ابعاد پيچيده شخصيت خواجه عبدالله انصاري پرداخت. به باور وي، بايد به بستر ويژهاي که خواجه در آن ميزيسته و برش خاص تاريخياي که در آن به سر ميبرده توجه کنيم که با اين نگاه، معمولاً دو نگرش کلي نسبت به شخصيت ايشان وجود داشته است. گروهي مانند ديگر صوفيان او را يک صوفي «شب زندهدار» ميدانستند که اين مهم از روي زندگينامه او قابل درک است و گروهي ديگر با توجه به کتب رجال و آثار باقي مانده، از ابعاد پيچيده شخصيت او صحبت کرده و معتقدند وي ابعاد شخصيتي گسترده و پيچيدهاي داشته است. «نبي» همچنين با تاييد سخنان دکتر حسيني در زمينه ارتباط ميان کشف الاسرار ميبدي و تفسير قرآن خواجه عبدالله انصاري، بر اهميت گسترش مطالعات و پژوهشهاي مشترک براي درک و فهم بهتر آثار اين انديشمند فرزانه توسط پژوهشگران افغانستاني و ايراني تاکيد داشت.