درباره ارنست همینگوی
ايرنا/ ارنست همينگوي (۱۹۶۱-۱۸۹۹) از معدود نويسندگان جهان به شمار مي رود که تأثير عميقي بر ادبيات معاصر نهاده است. شخصيت پيچيده، زندگي پرماجرا و رفتار گاه عجيب همينگوي علاوه بر آثارش، همواره مورد توجه بود؛ در اين نوشته سعي شده علاوه بر واکاوي وجوه مختلف زندگي و حرفه او به برخي از اين نکات عجيب نيز پرداخته شود. زندگي نامه در زندگينامه ارنست همينگوي اينگونه آمده است که وي در ۱۸۹۹ ميلادي در اوک پارک شيگاگو ديده به جهان گشود. پدرش پزشک و مادرش خانه دار و سفت و سخت پابند مذهب بود. ارنست در ميان ۶ فرزند دومين پسر خانواده بود. او در ارتباط با زندگي نامه اش چنين مي گويد: به طور کلي پدر و مادرم با هم هيچ توافق اخلاقي نداشتند و از اين لحاظ تمام خانواده و به خصوص من دچار گرفتاري و ناراحتي بوديم. مادرش علاقه مند بود که ارنست اهل کليسا و خواننده سرودهاي مذهبي باشد اما پدرش به ماهيگيري علاقه مند بود. چوب و تور ماهيگيري به دستش مي داد تا تمرين ماهيگيري کند. ارنست همينگوي ۱۰ ساله بود که با تفنگ و اصول شکار آشنا شد. هنگامي که پا به مدرسه گذاشت، احساس کرد که به ادبيات بيش تر از درس هاي ديگر علاقه مند است. خود در اين باره مي گويد: از قيافه و از بيان آموزگار ادبياتم خوشم مي آمد. احساس مي کردم، چيزي در من هست که او در قالب ادبيات و شعرهايي که مي خواند خوب بازگو مي کند. اما اين کشش را نسبت به درس هاي ديگرم آنچنان نداشتم. همينگوي در همين سال ها شروع به نوشتن کرد. نوشتن در روزنامه مدرسه نخستين بازتاب انديشه او شد. ارنست همچنان مي نوشت و نوشته هايش را فقط به يک يا دو دوست صميمش نشان مي داد. وي توانست دوره دبيرستان را در مدرسه عالي اوک پارک به پايان ببرد تا اينکه دوران تحول او از ۱۹۱۷ ميلادي آغاز شد. ارنست همينگوي کوشيد که وارد ارتش شود و سرانجام موفق شد با احساس شور انگيزي وارد جبهه شود. ارنست همينگوي در ۱۹۲۱ ميلادي با دختري به نام هدلي ريچاردسون که او هم روزنامه نگار بود، ازدواج کرد و در ۱۹۲۲ ميلادي هر ۲ عازم جنگ يونان و ترکيه شدند و ارنست در آنجا دنبال دوستاني مي گشت که سرانجام با ازرا پوند و جميز جويس آشنا شدند و اين ۲ دوست ارنست را تشويق به چاپ کتاب هايش کردند. در ۱۹۲۳ ميلادي سه داستان و ۱۰ شعر او به وسيله يکي از ناشران فرانسه در پاريس منتشر شد و او را به اوج شهرت رساند. او در ۱۹۲۷ ميلادي از همسرش هدلي جدا شد. ارنست همينگوي در ۲ ژوئيه ۱۹۶۱ ميلادي با يکي از تفنگهاي محبوبش، دولول ساچمهزني باساندکو، خودکشي کرد؛ خانوادهاش در ابتدا اعلام کردند که ارنست مشغول تميز کردن اسلحه بوده که تيري از آن در رفته و باعث مرگ وي شدهاست اما پس از پنج سال همسر وقتش، ماري ولش(همسر چهارم) به انجام خودکشي به وسيله همينگوي اعتراف کرد. دوران حرفه اي نويسندگي همينگوي همينگوي بار ديگر ازدواج کرد. اين زن نامش پولين بود و در مجله مشهور ووگ کار مي کرد. اما اين ازدواج هم خيلي با دوام نبود و پس از حدود يک دهه به جدايي انجاميد در اين حال همينگوي از زندگي خود ناراضي بود و مي گفت: نوشتن نمي تواند براي من پشتوانه زندگي باشد و از روزي که نوشتم نتوانسته ام زخمي از زخم هاي مالي زندگي ام را درمان کنم. يا من به درد نوشتم نمي خورم يا مردم به درد خواندن … در ۱۹۴۰ ميلادي کتاب براي که زنگ ها به صدا در مي آيند را منتشر کرد. اين رمان روايت داستان رابرت جوردن، سرباز آمريکايي، است که در ميانهٔ جنگ داخلي اسپانيا به بريگاد بينالمللي پيوستهاست. او بهعنوان متخصص مواد منفجره، وظيفه يافت، پلي را که بر سر راه دشمن قرار دارد، منفجر کند. جفري ماير نويسندهٔ زندگينامهٔ همينگوي، اعتقاد دارد که اين اثر يکي از بهترين آثار همينگوي در کنار پيرمرد و دريا، وداع با اسلحه و خورشيد همچنان ميدمد است. ارنست همينگوي در ۱۹۵۲ ميلادي کتاب پير مرد و دريا را نوشت و اين سال براي ارنست سال خوشي بود. در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۴ ميلادي جايزه نوبل ادبيات به ارنست همينگوي به خاطر همه کارهايش و کتاب مشهورش پيرمرد و دريا اهدا شد. داستان پيرمرد و دريا از اين جا شروع مي شود که يک پيرمرد صيد کننده ماهي به بدشانسي بر مي خورد و هر روز که به صيد ماهي مي رود، دست خالي بر مي گرد در حالي که بقيه صيادان ماهي صيد مي کردند و کم کم پسرکي که با پيرمرد همراه بوده است، پدر و مادرش او را از پيرمرد جدا مي کنند به خاطر بدشانسي پيرمرد که ماهي صيد نمي کند و در کنار صياد ديگر مشغول به کار مي شود. نکته قابل توجه داستان اين است که پيرمرد هيچ وقت از کار خودش نااميد نمي شود و هر روز به صيد ادامه مي دهد هر چند که دست خالي برمي گشت و… نکات کمتر شنيده شده زندگي همينگوي ۱. داستان مشهوري هست از اين قرار که روزي همينگوي با چندتن از نويسندگان شرطبندي ميکند که يک داستان کوتاه را در ۶ کلمه بنويسد؛ داستاني که او سر ميز و روي دستمال نوشت و تحويلشان داد اين بود: «فروشي: کفشِ بچه؛ هرگز پوشيده نشده» و به اين ترتيب شرط را برد! گفته ميشود اين داستان سرآغاز گونهاي جديد از داستان کوتاه به نام «داستانهاي ۶ کلمهاي» شد. ۲- او عاشق گاوبازي بود و در ۱۹۶۰ ميلادي گزارش مفصلي از اين بازي تهيه کرد که بخشي از آن در مجله لايف چاپ شد؛ علاقه فراواني به دريانوردي و ماهيگيري داشت و به همين خاطر قايقي خريده بود که اسم آن را گذاشته بود «پيلار». شکار هم از ديگر علايق اين نويسنده بود و براي همين کار مدتي طولاني را در آفريقا گذراند و کتاب «تپپههاي سبز آفريقا» را برپايه تجربياتش از همين سفر نوشت. ۳.همينگوي در دهه ۱۹۴۰ميلادي مشکوک به همکاري نزديک با «کا. گ. ب» (کميته امنيت ملي شوروي) تحت نام مستعار «آرگو» بود. مأموران اف. بي. آي از اين مقطع به بعد، از بخش اعظم زندگي او جاسوسي ميکردند. برخي معتقدند اين قضيه فشار رواني بيشتري را به همينگوي تحميل ميکرد که باعث تشديد افسردگياش شد؛ تا جايي که دست به خودکشي زد. به هر حال اين موضوع در هالهاي از ابهام بود تا اينکه چند سال قبل کتابي درباره ظهور و سقوط کا. گ. ب در آمريکا منتشر شد که در آن از همکاري اين نويسنده برنده نوبل با سرويس امنيتي شوروي پرده برداشته شد. البته در همين کتاب نوشته شده همينگوي هيچوقت جاسوس بهدردبخوري نبوده و با وجود اشتياقش براي همکاري، موفق نشد، هيچ اطلاعات سياسياي به رابطهاي روس منتقل کند. ۴.همينگوي ۱۱ سال با گربهاش همنشين بود اما در يکي از نامههايش براي دوستش ايوانچيک تعريف ميکند که چطور مجبور شد با دست خودش «عمو ويلي» را که در تصادف با يک ماشين سواري آسيب ديده بود، خلاص کند؛ ارنست ماجراي مرگ عمو ويلي را اينطور روايت ميکند «من قبل از اين گاهي مجبور بودهام به آدمها شليک کنم، اما نه به کسي که ۱۱ سال او را ميشناختم و دوستش داشتم، نه به کسي که با ۲ پاي خرد شده از درد خرخر ميکند».