برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

داستانک/ همه‌تان هیچ‌کاره می‌شوید!

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستانک/ همه‌تان هیچ‌کاره می‌شوید!
آخرين خبر/ خانم معلم پرسيده بود مي خواهي چه کاره شوي و گفته بودم نويسنده ،سيزده ساله بودم اما مي دانستم از زندگي چي طلب دارم ،بعد معلم بچه هاي کلاس را نشان داده بود و گفته بود همه اين ها که مي خواهند دکتر و مهندس شوند ،هيچ کاره هاي آينده اند ،چه برسد به توي بي حواس . گفته بود همه تان هيچ کاره مي شويد ،کهنه بچه مي شوريد و آرزوهايتان را غرغره مي کنيد . دلم شکسته بود همان وقت ،خيال کرده بودم معلم جوان وساده مدرسه چيزي مي داند که من نميدانم و اشک ريخته بودم. هرچند از آن کلاس کسي "هيچ کاره" نشد ،من نويسنده شدم ،آن يکي که ته کلاس مي نشست ومي خواست دکتر اعصاب شود،به آلمان رفت و فيزوتراپي مي کرد تا جايي که خبردارم ،يکي ديگرمان مهدکودک موفقي دارد ،يکي پزشک است ،يکي مان مهندس شد اما به جبر روزگار رفت به اروپا وهرچند بچه داري مي کند اما براي آرزوهايش جنگيده ،يکي مان هم تصويرساز و نقاش شد ،دلش بارها شکست ،همسرش بچه هايش را برداشت وبه شهر دوري برد ،خودش توي اين شهر هردنبيل و سخت تنهاست ،کهنه بچه زياد شسته واز زحمت کشيدن نمي ترسد و الان که دارد اين نوشته را مي خواند با چنگ و دندان با زندگي مي جنگد و گاهي هم خيلي قشنگ مي خندد . از آن کلاس ،آدم عجيبي در نيامد ،آدم هاي خوبي شديم يا لااقل معمولي،اما هيچ کداممان از زندگي نترسيديم ،هيچ کس از بچه هاي آن کلاس به جز آن يکي که مرد طفلک و آن يکي که مي گويند شايد مرده باشد ، از تلاش و جنگيدن دست برنداشت . کافي بود خانم معلم کمي فقط کمي چشمش را تنگ کند و به بچه هاي سيزده ساله اي که با مقعنه زشت سورمه اي و مانتوهاي گشاد روي نيمکت هاي چوبي نشسته بودند با دقت بيشتري نگاه کند،درست است آدم معمولي بوديم خانم معلم عزيز،بلد شديم زندگي کنيم ،زخمي شديم ،درد کشيديم ،خيلي هايمان بچه دار شديم و کهنه بچه شستيم و کم نياورديم ،چرا خيال مي کني که آرزو کردن چيز عجيب و غريب و به درد نخوري بود ،براي بچه اي که حتي نمي دانست پزشک شدن چقدر مصيبت و دردسر دارد ؟ راستش امروز مي دانم کافي بود خانم معلم يک لحظه خودش را جاي بچه ها بگذارد و ببيند که مي شود گاهي فقط آدم معمولي شدن هنري باشد در اين زمانه تنگ نظر و غريب ،گرچه خودمانيم ،من خودم را جايش گذاشتم بارها ،بعد از آن تق شکستن دلم ،به خودم گفتم شايد خسته و بي پول و سرما خورده بوده ،شايد نااميد شده از درس دادن به بچه هاي بي حواسي مثل من و مي خواست که از اوج نااميديش حرف تلخي بزند ،شايد آن تلخي راهمان ببرد تا اولين سرمنزلي که آدميزاد مي تواند برسد . نميدانم ،هميشه سعي کردم قضاوت را بگذارم براي بعد از شناختن آدم ها ،بگذارم براي وقتي خودم را جايشان گذاشته ام ،از دماغشان نفس کشيده ام و دردهايشان را حس کرده ام ،آن وقت درباره شان حرف بزنم ،اما آدميزاد است ديگر ،گاهي تلخي از زبانش مي پرد و گاهي شيريني از خنده اش مي ريزد . مهم اين است که آدم باور کند بقيه هم حق دارند اشتباه کنند يا به روش خودشان زندگي کنند ،آدم باور کند که مي شود هرکسي از راه خودش برود و برسد ،بعد هم راهش را بگيرد و به سمتي برود که خيال مي کند درست است ،فوقش نمي رسد ،برمي گردد و راه ديگري پيدا مي کند ،چرا خودمان را بابت قضاوت و تلخي ديگران آزار بدهيم ،مگر جاي ما زندگي کرده اند ،وقتي ما داشتيم درد مي کشيديم ،وقتي معشوقمان از عشقش به آدمي ديگر مي گفت ،وقتي عزيزمان را توي گور مي گذاشتيم يا وقتي خيانت ديديم و تلخي شنيديم ، جاي ما بودند؟ راستش امروزيک چيز ديگر هم مي دانم که عمق احساسات و شعور هرکسي بستگي دارد به سختي هايي که کشيده ،چيزهايي که خودش در زندگي ديده ،انگار رنج ها با قاشق توي دل آدم ها را مي تراشند و بعد تو مي تواني عشق و شادي را هم همان جا توي همان گودي اي بگذاري که سالها براي بند آوردن خونش تلاش کرده اي وبعد بروي و زندگي کني . براي همين هم هست که مي گويم آن ها که رنج نکشيده اند و از غم ما بي خبرند ، از عمق شادي و ظرفيت و توان ما هم بي خبرند ،از عمق حس لامسه و بينايي ما بي خبرند ،اصلا از عمق همه چيز بي خبرند ،براي همين است که راحت مي گويند نمي شود ،راحت مي گويند نمي شوي ،پس آرزو نکن . کسي که زخم خوردۀ اين دنياي تلخ مزاج شيرين رو باشد ،مي گويد بالاخره مي شود ،از اين بدتر را هم ديده ام و راه مي افتد که برود يک خاکي توي سرش بريزد .اين را ديده ام که مي گويم .آن خانم معلم هم اين روزها اگر باشد ،حتما سختي کشيده است ،حتما بهتر از‌آن سالها مي داند که حق ندارد به آرزوهاي بچه ها بخندد ،حتما جهان يادش داده که آرزو تنها راه افتادن براي رسيدن است ،هرچقدر هم مسخره و عجيب و دست نيافتني باشد . داستان نيست از کتاب چاپ نشده هيچ غم مخوريد کانال تلگرام sherminnaderi
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره